كتابشناسي بيدل دهلوي

درآمدی بر  کتابشناسی بیدل دهلوی

یوسف بیگ‌باباپور

درآمد

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی عظیم‌آبادی (1054- 1133 ق) شاعر پارسی‌گوی هند و نمایندۀ برجستۀ سبک هندی، در شبه‌قارۀ هند همان مقام و منزلتی را داراست که مولانا در ایران و ترکیه؛ با وجود این در ایران بسی غریب افتاده و کمتر به وی توجه شده است. این امر علل متعددی می‌تواند داشته باشد. دکتر محمدجعفر یاحقی معتقد است: «اگر بیدل در حوزۀ جغرافیایی ایران غریب افتاده است، شاید هم لختی از آن روست که اینان از نوع وطنی آن صائب و کلیم و طالب آملی را دارند، با ذهن و زبانی مأنوس‌تر و تصویرها و آهنگ‌هایی دل‌پسندتر و جاافتاده‌تر، بی‌شک کوشش دلباختگان سبک هندی و صائب‌دوستان و ارائۀ پژوهش‌های بیش و کم از دنیای شعر و اندیشۀ او هم می‌تواند به عنوان پشتوانۀ علمی این سلیقه، ذوق و شعرپسندی عامّۀ فارسی‌زبانان را به صائب و اقمار او منعطف کند».2 اما بي‌گمان اين سخن اگر واقعيت هم داشته باشد، هيچ گاه از عظمت بيدل نخواهد كاست و البته شعر بيدل، رنگ ديگري دارد. میرزا بیدل بر زبان و علوم متداوله مانند عربی، فارسی، الهیات، ریاضیات، طبیعیات، طب، نجوم، رمل، جفر، تاریخ، منطق، موسیقی، انشا و مانند آنها تبحر داشت و عالمی متبحّر در کتب فلسفه و اسطورۀ هند بود. علاوه بر آن کتاب «مهابهاراتا» ـ از کتب حماسی معروف هند ـ را از بر داشت و به زبان سانسکریت هم آشنایی داشت و 150 هزار بیت گوناگون به یادگار گذاشت. گویند وقتی بیدل کلیات خودش را وزن کرد، چهارده سیر شد و برابر آن وزن، زر و جواهرات خیرات کرد. پيش از آن كه به كتابشناسي اجمالي اين شاعر بزرگ بپردازيم، بهتر است گلگشتي اجمالي در گلشن آثارش داشته باشيم. فهرست اجمالی تصانیف بیدل در نظم و نثر چنین ‌است:

1.   غزلیات: دیوان غزلیات بسیار ضخیم‌ و مفصّلی دارد و تعداد غزلیاتش تقریباً پنجاه هزار بیت است.

2.   رباعیات: تعداد رباعیات بیدل در حدود دو هزار بیت است.

3.   قطعات و مخمّسات و ترکیب‌بند و ترجیع‌بند هم زیاد سروده است.

4.  محیط اعظم: این مثنوی را در سال 1078 هجری نوشت. عمر بیدل در آن وقت فقط 24 سال بود. این مثنوی دارای شش هزار بیت است و در بحر شاهنامه است. از یک لحاظ آن را در جواب ساقی‌نامۀ ظهوری نوشته است، ولی در این مورد بیدل خود می‌گوید: «این می خانۀ حقایق است، نه ساقی‌نامۀ اشعار ظهوری».

5.  طلسم حیرت: در سال 1080 هجری نوشته شده و یک مثنوی تمثیلی است. حقایق و معارف و تکوین عالم را به رنگ تمثیلی سروده است و در بحر یوسف و زلیخا از جامی می‌باشد و دارای شش هزار بیت است.

6.  طور معرفت: کوهی به نام بیرات است که در آن جا اوقات خودش را گذرانده است. مناظر و مظاهر قدرت آن محوطه فوق‌العاده و استثنایی بوده است. طور معرفت مثنوی طویل بیدل است و عکاسی منظره‌های جالب و جاذبی است که وی در بیرات مشاهده کرده است. این مثنوی دارای سه هزار بیت است و در مدت دو روز به نظم کشیده است. غالب بعد از مطالعۀ این مثنوی روی نسخۀ قلمی این بیت را نوشته است:

هر حبابی را که موجش گل کند، جام جم است       

آب حیوان، آب جویی از محیط اعظم است

7.  عرفان: این مثنوی در سال 1124 هجری تمام شده و دارای یازده هزار بیت است. در تصنیف این مثنوی بیدل سی سال صرف کرده است و شارح حقایق کائنات و نکات فیلسوفانه است. بیدل بر این مثنوی ناز می‌کند و بر خود می‌بالد.

8.   تنبیه المهوّسین: این مثنوی در مذمّت زرپرستان و مهوّسین نوشته شده است و دارای 210 بیت است.

9.   مثنوی بیانیه: این مثنوی 536 بیت دارد و در تعریف و توصیف اسب، فیل و شمشیر نظم شده است.

10.  قصاید: دارای نوزده قصیده است و اکثر قصاید نعتیه است. چند قصیده در شأن محسّنین و احباب است که خوشامدانه نیست، بلکه دوستانه است. بیدل مطلقاً طمع انعام و اکرام نداشت.

11.    چهار عنصر: کتابی در نثر است و مفسّر شرح زندگی بیدل است. این کتاب چهار بخش دارد و در مدت بیست سال تصنیف شده، در سال 1116 هجری به پایان رسیده است.


12.       رقعات بیدل: مجموعه‌ای از رقعات بیدل است که تعدادش به 273 می‌رسد. نام این نامه‌ها اعزّه و احباب است.

13.    نکات: این کتاب دارای اقتباس و مطالبی از چهار عنصر است که بیدل مطالب اخذشده را در جمله‌های مختصر و در اسلوب دلپذیر با آمیزش اشعار مرتب کرده است.

جانسن پاشا ترجمۀ این کتاب را همراه ترجمۀ مثنوی گلشن راز شبستری و رباعیات عمر خیام از دبلن در سال 1908 میلادی چاپ کرده است. در اواخر قرن نوزدهم و در آغاز قرن بیستم میلادی در شهرهای آسیایی میانه، از جمله خیوه، بخارا، سمرقند و تاشکند و دیگر شهرهای ماوراءالنهر آثار بیدل، اغلب دیوان او در چاپخانه‌های مختلف چاپ شده است. هرچند هدف اصلی چاپ این کتاب‌ها در این مناطق عمدتاً تجارت بود، نباید از گسترش فرهنگ اسلامی و عرفانی و تقویت پیوندهای مردمان این منطقه با خط و زبان پارسی از یک سو و تقویت روابط آنان با دیگر پارسی‌‌زبانان حوزۀ تمدن ایرانی در مناطقی از قبیل افغانستان، هندوستان و مسلمانان ترک‌زبان روسیه در تاتارستان غافل بود؛ چرا که بیدل پرخوانده‌ترین شاعر پارسی‌گوی آسیای میانه به شمار می‌رفت. آثارش در مکتب‌ها نیز به عنوان مواد درسی مطالعه و بررسی می‌شد و این جدا از محافل بیدل‌خوانی متعددی بود که در سطح مدارس عالي در بین خواص و در  بازارها و قهوه‌خانه‌ها در بین عوام در طول دو قرن گذشته رایج بود و موجب گردآمدن دوستداران بیدل از سراسر شهرهای مناطق یادشده در محافل بیدل‌خوانی می‌شد. فهرست مختصری از بیدل‌شناسان:3 از بيدل‌شناسان معروف كه به صورت تخصصي دربارة شعر و انديشه و احوال بيدل تحقيقات ارزنده كرده‌اند، مي‌توان به شخصيت‌هاي زير اشاره كرد:

1.     جیری بیکا (Jiri  Becka)؛ 2.     جان ریپکا (Jan  Rypka)؛ 3.     گارسن دوتاسی (Garcin  de- tassy)؛ 4.     ای. جی. براؤن (E. G. Brown)؛ 5.     آ. بانسانی (A. Bansani)؛ 6.     دکتر جوزف اول (Dr. Joseph  Aul)؛ 7.      آی. اس. براگنسکی (S.  Braginsky I.)؛ 8.     صدرالدین عینی؛ 9.     خلیل‌الله خلیلی؛ 10.   حاجی عبادالله اختر؛ 11.   شاعر تاجیک، محمد جان رحیمی؛ 12.    شاعر ازبک، غفور غلام؛ 13.    مؤمنوف؛ 14.    میرزا یف؛ 15.    خانم خ. عینی؛ 16.    شفیق؛ 17.    نیاز فتحپوری؛ 18.    عبدالحمید؛ 19.    عبدالسّلام دهاتی؛ 20.    قدرت‌الله قاسم؛ 21.    دکتر عبدالغنی؛ 22.    مجنون گور کهپوری؛ 23.    پرفسور امیرحسین عابدی؛ 24.    دکتر احسن الظّفر؛ 25.    دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی؛ 26.    پرفسور نبی هادی؛ 27.    سید شاه عطاءالرحمن عطا کاکوی؛ 28.    ال. ام. پنکوویسکی (L. M.  Penkovskiy)؛ 29.    کلیموویچ (Kalimovich)؛ 30.    پرفسور طلحه رضوی برق؛ 31.    پرفسور وارث کرمانی؛ 32.    پرفسور واگیش شُکلا؛ 33.    دکتر اسدالله حبیب؛ 34.    دکتر شریف حسین قاسمی؛ و ... .   کتاب‌شناسی اجمالی بیدل دهلوی (بخش نخست):

الف) ذكر احوال، تحلیل اندیشه‌ها، نشر آثار و دیگر کتاب‌های منتشرة مرتبط با بیدل در ایران و شبه‌قاره (به ترتيب الفبا):

1.       آوازهای بیدل؛ نثر ادبی (رقعات، نکات، اشارات، چهار عنصر)؛ اکبر بهداروند (مصحح)؛ نشر نگاه، 1386. 2.       احوال و آثار میرزا عبدالقادر بیدل؛ دکتر عبدالغنی؛ ترجمۀ میر محمد آصف انصاری؛ 1351 ش. 3.    ادبیات فارسی در تاجیکستان؛ یرژی بچکا؛ ترجمۀ محمود عبادیان؛ مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی بین‌الملل، 1372ش. 4.      از گذشتۀ ادبی ایران؛ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب؛ تهران: نشر هدی. 5.       اقبال لاهوری و دیگر شعرای پارسی‌گوی؛ دکتر محمد ریاض؛ چاپ پاکستان، [بی‌تا]. 6.      انتخاب شبلی؛ سید سلیمان ندوی؛ اعظم گره: مطبوعۀ معارف پریس، 1982 م. 7.      با کاروان حلّه؛ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب؛ تهران: نشر علمی و فرهنگی، 1379. 8.      برگزیدۀ غزلیات صائب تبریزی و بیدل دهلوی؛ احمد گلی و ناصر علی‌زاده؛ نشر هاشمی، 1383. 9.   بهار زنده‌دلان: برگزیدۀ اشعار صائب تبریزی و دیگر شعرا به سبک صائب، کلیم کاشانی، واعظ قزوینی و بیدل دهلوی)؛ رضا اشرف‌زاده؛ نشر جامی، 1384. 10.   بیدل؛ عبادالله اختر؛ چاپ ادارۀ ثقافت اسلامیه، 1952م (چ2، 1961 م). 11.   بیدل اور غالب (غالب‌نامه)؛ دهلی: جگن نات آزاد، 1998 م. 12.   بیدل دهلوی؛ حیدر کریم‌پور؛ ناشر تیرگان، 1385. 13.   «بیدل دهلوی»؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ مجلۀ هنر و مردم، دورۀ 7، ش 75- 74، آذر و دی 1347ش. 14.   بیدل، سپهری و سبک هندی؛ حسن حسینی؛ تهران: سروش، 1368. 15.   بیدل‌شناسی؛ دکتر پژمان بختیاری؛ بندرعباس: دانشگاه هرمزگان، 1376 ش. 16.   بیدل شناسی؛ پروفسور غلام‌حسن مجدّدی؛ 2 ج، افغانستان، [بی‌تا]. 17.   بیدل‌شناسی در شوروی: در سی مقاله؛ اسدالله حبیب؛ کابل، 1345 ش. 18.   پارسی‌گویان هند و سند؛ دکتر هارومل سدارنگانی؛ تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، 1355. 19.   تاریخ ادبیات ایران؛ صادق رضازادۀ شفق تبریزی؛ نشر دانشگاه شیراز، 1352 ش. 20.   تاریخ ادبیات ایران: از صفویه تا عصر حاضر؛ ادوارد براون؛ ترجمۀ دکتر بهرام مقدادی؛ تهران: نشر مروارید، 1369 ش. 21.   تاریخ ادبیات در ایران؛ دکتر ذبیح‌الله صفا؛ ج 5، تهران: نشر فردوسی، 1364. 22.  تاریخ ادبیات فارسی در شبه‌قارۀ هند؛ سید وزیر الحسن عابدی و سید فیاض محمود؛ ترجمۀ مریم ناطق شریف؛ تهران: نشر رهنمون، 1380 ش. 23.   تاریخ تفکر اسلامی در هند؛ دکتر عزیز احمد؛ ترجمۀ نقی لطفی و محمدجعفر یاحقی؛ تهران: نشر کیهان، 1367. 24.   تجلّی قرآن و معارف اسلامی در اشعار بیدل دهلوی؛ ماشاءالله جشنی آرانی؛ نشر هستی‌نما، 1383. 25.   تذکرۀ بی‌نظیر؛ سید عبدالوهاب افتخار بخاری دولت‌آبادی؛ ترتیب سید منظور علی، سنیت هاؤس؛ اله‌آباد، 1940م. 26.   تذکرۀ حسینی؛ میرحسین دوست حسینی سنبهلی مرادآبادی؛ مطبع نولکشور، 1875م. 27.   تذکره‌الشعراء؛ محمد عبدالغنی غنی مو فرّخ‌آبادی؛ تصحیح دکتر محمد اسلم خان؛ دهلی، 1999 م. 28.   تذکره‌های سرخوش و خوش‌گو هم چون سرچشمۀ نقد و سخن‌سنجی؛ خجند (تاجیکستان)، 2001م. 29.   تذکرۀ شورش؛ میرغلام‌حسین شورش عظیم‌آبادی؛ ترتیب دکتر محمود الهی؛ لکهنو: اتّراپرادش اردو آکادمی، 1984 م. 30.   تذکرۀ گلشن هند (به زبان اردو)؛ میرزا لطف علی، مُرتّبۀ سید شاه عطاءالرحمن عطاء کاکوی، پتنا: مطبع آرت، 1972 م. 31.   تذکرۀ نتائج الافکار؛ محمد قدرت‌الله گوپاموی؛ تصحیح یوسف بیگ باباپور؛ قم: مجمع ذخائر اسلامی، 1387. 32.   تذکرۀ نصرآبادی؛ محسن ناجی؛ 2 ج، تهران: نشر اساطیر، 1378 ش. 33.   تذکرۀ نصرآبادی (عصر صفوی)؛ میرزا محمد طاهر نصرآبادی اصفهانی؛ تهران: چاپخانۀ ارمغان، 1317 ش. 34.   چمنستان شعرا (اردو)؛ منشی لچهمی نراین شفیق اورنگ‌آبادی؛ ترجمۀ سید شاه عطاءالرحمن عطاء کاکوی؛ پتنا، 1968 م. 35.   چهار عنصر؛ میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی؛ مطبوعۀ نولکشور، [بی‌تا]. 36.   حلّ نکات بیدل (زنده یادگار دوام)؛ احمد حسن شوکت؛ مطبوعۀ شوکت المطابع شحنۀ هند میروت، 1905 م. 37. حيرت آينه (برگزيدة اشعار بيدل دهلوي)، گزينش و مقدمه از طغرل طهماسبي و يوسف بيگ‌باباپور، قم، مجمع ذخائر اسلامي، چ1، 1389. 38.   حیرت‌زار (تبصرۀ انتخاب کلام)؛ سید شاه عطاءالرحمن عطا کاکوی، دی آرت پریس، سلطان گنج؛ پتنا، 1981م. 39.   خزانۀ عامره؛ میرغلام‌علی آزاد بلگرامی؛ کانپور: مطبع نولکشور، 1909 م. 40.   خلاصه الکلام؛ امین‌الدوله علی ابراهیم خان خلیل بنارسی؛ پنتا: ژورنال کتابخانۀ عوامی خاوری خدابخش، ش 9، 1979 م. 41.   خوشه‌هایی از جهان‌بینی بیدل؛ عبدالغفور آرزو؛ نشر ترانه، 1381. 42.  دانش (فصل‌نامۀ مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان- اسلام‌آباد)، ش 12، زمستان 1366 ش؛ مقالۀ دکتر محمد ریاض دربارۀ بیدل. 43.  دانش (فصل‌نامۀ مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان- اسلام‌آباد)، ش 94، پاییز 1387 ش؛ مقالۀ: «فهرست کتاب‌های چاپ سنگی بیدل دهلوی در ماوراءالنهر- ازبکستان» دکتر ابراهیم خدایار و غلام کریم اف. 44.  دانش (فصل‌نامۀ مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان- اسلام‌آباد)، شمارۀ 51؛ مقالۀ: «تأثیر بیدل بر غالب»، از دکتر سید احسن الظّفر. 45.   دانشنامۀ ادب فارسی (شبه‌قارۀ هند)، مدخل «بیدل دهلوی». 46.   دانشنامۀ ادب فارسی (شبه‌قارۀ هند)، مدخل «بیدل دهلوی» 47.   دائره المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «بیدل دهلوی». 48.   دیوان بیدل (غزلیات)؛ مقدمۀ محمد سرور مولایی؛ 3 ج، نشر علم، 1386. 49.   دیوان بیدل دهلوی؛ به اهتمام حسین آهی؛ تهران: نشر فروغی، 1368. 50.   دیوان مولانا بیدل دهلوی؛ تصحیح خلیل‌الله خلیلی؛ به کوشش محمد خسته؛ نشر سنایی، 1385. 51.   رباعیات بیدل دهلوی؛ تصحیح اکبر بهداروند؛ نشر نگاه، 1385. 52.   رباعیات بیدل دهلوی؛ تصحیح پرویز عباسی داکانی؛ نشر الهام، 1386. 53.   رباعی بیدل دهلوی؛ به کوشش امید مهدی‌نژاد؛ تهران: سروش ملل، 1386. 54.   روح بیدل؛ دکتر عبدالغنی؛ لاهور: چاپ مجلس ترقّی ادب، کلب رود، [بی‌تا]. 55.   ریاض الشعراء؛ علی قلی خان واله داغستانی؛ تصحیح پروفسور شریف حسین قاسمی؛ رامپور: کتابخانۀ رضا،2001 م. 56.   ریاض العارفین؛ رضا قلی‌خان هدایت؛ به کوشش مهدی علی گرگانی؛ نشر کتال فروشی محمودی، 1344 ق. 57.   زندگی‌نامۀ شاعران ایران از آغاز تا عصر حاضر؛ آرش هژبری؛ ترجمۀ حمید هاشمی؛ نشر فرهنگ و قلم، 1382. 58.   ژورنال کتابخانۀ عوامی خاوری خدابخش؛ مقالۀ سید شاه عطاءالرحمن عطاء کاکوی، پتنا، ش 44، 1986 م. 59.  سبک شعر بیدل و غالب دهلوی؛ آلساندرو بوسانی؛ ترجمۀ ضیاءالدین ترابی؛ مجلۀ کیهان فرهنگی، سال 10، ش 4، تیر 1372. 60.   سرو آزاد؛ میرغلام‌علی آزاد بلگرامی؛ لاهور: مطبع رفاه عام، 1913 م. 61.  سفینۀ خوش‌گو؛ بندرابن داس خوش‌گوی دهلوی؛ به اهتمام سید شاه محمد عطاءالرحمن کاکوی؛ ادارۀ تحقیقات عربی و فارسی، پتنا، 1959 م. 62.   سفینۀ هندی؛ بهگوان داس هندی لکهنوی؛ تنظیم سید شاه محمد عطاءالرحمن عطا کاکوی؛ پتنا، 1958 م. 63.   سیری در شعر فارسی؛ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب؛ تهران: نشر زرین، 1362. 64.  سیرالمنازل؛ سنگین بیگ؛ تصحیح و ترجمه به زبان اردو از دکتر شریف حسین قاسمی؛ دهلی نو: ایوان غالب (مؤسسۀ غالب)، 1982 م. 65.   شاعر آینه‌ها: بررسی سبک هندی و شعر بیدل؛ محمد رضا شفیعی کدکنی؛ تهران: آگاه، 1376. 66.   شام غریبان؛ منشی لچهمی نراین شفیق اورنگ‌آبادی؛ ترتیب محمد اکبرالدین صدّیقی؛ کراچی، 1977 م. 67.   شعر العجم فی الهند؛ شیخ اکرام الحق؛ پاکستان: شعبۀ اشاعات الاکرام، 1961 م. 68.  صائب و سبک هندی؛ ایرج افشار؛ به کوشش محمد رسول دریاگشت؛ مجموعه سخنرانی‌های تحقیقی، شمارۀ 3، نشر کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، چاپخانۀ تهران مصوّر، 1349 ش. 69.   صور خیال در شعر فارسی؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران: آگاه، 1376. 70.  طبقات الشعراء (اردو)؛ قدرت‌الله شوق سنبهلی (تین تذکری (سه تذکره): مجمع الانتخاب، طبقات الشعراء وو گل رعنا)، تلخیص و مقدمه از نثار احمد فاروقی؛ دهلی، 1968 م. 71.  طور معنی؛ منشی احمد حسین سحر کاکوروی؛ تصحیح و تعلیق رئیس احمد نعمانی؛ دهلی نو: مرکز تحقیقات فارسی رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی، 2007 م. 72.   عبدالقادر بیدل دهلوی؛ نبی هادی؛ ترجمۀ دکتر توفیق هاشم پورسبحانی؛ تهران: نشر قطره، 1376. 73.   عرس بیدل: مجموعه مقالات دومین کنگرۀ بین المللی عرس بیدل؛ تهران: بنیاد بیدل دهلوی، 1387. 74.   عرفان و ادب در عصر صفوی؛ احمد تمیم‌داری؛ 2 ج، تهران: نشر حکمت، 1372 ـ 1373ش. 75.   عِقد ثریا؛ شیخ غلام مصحفی همدانی امروهوی؛ مُرتبۀ مولوی عبدالحق (علیگ)؛ دهلی نو: جامع برقی پریس، 1934 م. 76.   غالب اور بیدل؛ پروفسور حمید احمد خان؛ جبوری: نشر همایون، 1938 م. 77.   غالب اور بیدل؛ عابد علی عابد؛ ش 1، مطبوعه لاهور: نئی تحریرین. 78.   غالب اور بیدل؛ دکتر عبدالغنی؛ لاهور: مجلس ترقی ادب، 1968 م. 79.   غالب اور بیدل؛ نیاز محمد خان نیاز فتحپوری، جنوری: نشر نگار، 1957 م. 80.   غزلیات بیدل؛ کابل: مطبعۀ معارف، 1341 ش. 81.   فارسی ادب به عهد اورنگ زیب؛ دکتر نورالحسن انصاری؛ دهلی نو: اندوپرشین سوسائتی، 1969م. 82. فهرست دستنوشت‌هاي ايران، به كوشش مصطفي درايتي، تهران، كتابخانه مجلس شورا، 1389ش.(12ج)[نمايه‌اي از آثار خطي بيدل در ايران: 10/267]. 83.  فیض قدس: احوال و آثار میرزا عبدالقادر بیدل؛ خلیل‌الله خلیلی؛ با مقدمۀ عفّت مستشارنیا؛ نشر محمد ابراهیم شریعتی، 1386. 84.  قند پارسی (فصل‌نامۀ فرهنگ و زبان و ادب فارسی)، ویژه‌ نامۀ میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی؛ ش 40- 39، زمستان 1386- بهار 1387 ش، دهلی نو: مرکز تحقیقات فارسی و رایزنی فرهنگی ایران. 85.  کلمات الشعرا؛ میر محمد افضل سرخوش کشمیری؛ تصحیح صادق علی دلاوری، به اهتمام ملک محمد عارف خان؛ لاهور، 1942 م. 86.   کلیات بیدل؛ میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی؛ کابل: پوهنی وزارت دارالتألیف ریاست، 1342 ش. 87.   کلیات بیدل؛ به تصحیح خال محمد خسته و خلیل‌الله خلیلی، به اهتمام حسین آهی؛ تهران: چاپ مروی، 1368. 88.   کلیات بیدل؛ بمبئی: چاپ صفدری، [بی‌تا]. 89.   کلیات بیدل؛ به کوشش اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی؛ 3 ج، تهران: نشر الهام، 1376. 90.   کلیات بیدل عظیم آبادی؛ اسلام آباد: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1398 ق. 91.   کلیات بیدل عظیم آبادی؛ لکهنو: مطبع نولکشور، 1287 ق. 92.   گزیدۀ غزلیات بیدل دهلوی؛ با مقدمۀ سعید یوسف‌نیا؛ نشر قدیانی، 1384. 93.   گزیدۀ غزلیات بیدل دهلوی؛ به اهتمام محمدکاظم کاظمی؛ نشر محمد ابراهیم شریعتی، 1386. 94.   گل چار برگ: گزیدۀ رباعیات بیدل؛ به کوشش مهدی الماسی؛ تهران: نشر مهدی، 1381 ش. 95.  گل رعنا؛ منشی لچهمی نراین شفیق اورنگ‌آبادی (تین تذکری (سه تذکره): مجمع الانتخاب، طبقات الشعراء و گل رعنا)؛ تلخیص و مقدمه از نثار احمد فاروقی؛ دهلی، 1968 م. 96.   گنجینۀ ادب، محمد ظاهر سپاس، نشر امامت، 1383. 97.  لغت نامه؛ علی‌اکبر دهخدا؛ ذیل مدخل «بیدل دهلوی»، تهران، دانشگاه تهران و موسسه لغتنامة دهخدا، دورة جديد، چ2، 1375. 98.  مآثر الامراء؛ صمصام الدوله شاه نواز خان عبدالرّزاق بن میر حسین علی عبدالرزاق اورنگ‌آبادی؛ 3 ج، کلکته: ایشیاتیک سوسائتی، 1888 ـ 1891 م. 99.   ماهنامۀ اردو نگار؛ بوپال: نگار بُک ایجنسی، 1926 م.

100.مجمع الانشاء؛ منشی محمد امین عرفان؛ لکهنو: مطبع منشی نولکشور،1303 ق. 101.مجمع النفایس؛ سراج‌الدین علی خان آرزو؛ تصحیح دکتر عابد رضا بیدار؛ پتنا: کتابخانۀ شرق‌شناسی عمومی خدابخش، 1977م (چ 2، 1992 م).

102.مجموعۀ نغز؛ حکیم قدرت‌الله قاسم قادری؛ ترتیب محمود شیرانی؛ دهلی نو: نیشنل آکادمی، 1973 م. 103.مجموعۀ آثار بیدل دهلوی؛ تصحیح خلیل‌الله خلیلی؛ چاپ افغانستان، [بی‌تا]. 104. مخزن الغرایب؛ شیخ احمدعلی خان هاشمی سندیلوی؛ به اهتمام محمد باقر؛ لاهور، 1968 م. 105.           مرآت آفتاب‌نما؛ عبدالرحمن هاشمی بنبانی دهلوی شاه‌نوازخان؛ خطی، به ش 3/32، مجموعۀ فارسی گنجۀ حبیب گنج، کتابخانۀ مولانا آزاد دانشگاه اسلامی علیگره. 106.                      مرآت الخیال؛ امیر شیرعلی خان بن علی امجد خان لودی هروی؛ بمبئی: مطبع مظفّری، 1324 ق. 107.            مردم دیده؛ حکیم بیگ‌خان ملقّب به شاه عبدالحکیم؛ به اهتمام دکتر سید عبدالله؛ لاهور: نشر پنجانی، آکادمی، 1339 ش. 108.  میرزا غالب و مکتب بیدل: در سی مقاله؛ رضوان حسین؛ کابل، 1345 ش. 109.مطالعۀ بیدل در پرتو اندیشه‌های برگسون؛ علّامه اقبال لاهوری؛ تدوین دکتر تحسین فراقی، لاهور، 2000 م. 110.                      مطالعۀ بیدل فکر برگسان کی روشنی مین؛ ترجمه تحسین فراقی؛ لاهور: یونیورسل بُک، 1988 م. 111.                      مفتاح التواریخ؛ توماس ویلیام بیل؛ کانپور، 1284 ق. 112.                      مقالات الشعراء؛ میرعلی شیر قانع تتّوی؛ به تصحیح سیدحسام‌الدین راشدی؛ کراچی: سندی ادبی بورد، 1957 م. 113.                      مکتب وقوع در شعر فارسی؛ احمد گلچین معانی؛ تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، 1348 ش. 114.                      منتخب اللطایف؛ رحیم علی خان ایمان؛ تهران: نشر سنایی، [بی‌تا]. 115.                      موسیقی شعر؛ محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران: آگاه، 1358. 116.                      میرزا بیدل؛ دکتر نبی هادی؛ دانشگاه اسلامی علیگره، 1982 م. 117.                      میرزا عبدالقادر بیدل؛ صدرالدین عینی بخارایی؛ ترجمۀ ایرج شهباز؛ نشر سورۀ مهر، 1384. 118.           میرزا عبدالقادر بیدل: مجموعه مقالات؛ گردآوری دکتر سید اطهر شیر؛ پتنا: ادارۀ تحقیقات عربی و فارسی، 1402 ق. 119.           نشتر عشق؛ حسین‌قلی‌خان عاشقی عظیم‌آبادی؛ تصحیح اصغر جان فدا؛ 5 ج، دوشنبه: مؤسسۀ شرق شناسی، آکادمی علوم شوروی سوسیالیستی، 1981- 1988م. 120.                      نظریات فلسفی میرزا عبدالقادر بیدل؛ ابراهیم مؤمنوف؛ سمرقند، 1946 م. 121.                      نکات الشعراء؛ میرمحمدتقی میر اکبرآبادی؛ ترتیب دکتر محمود الهی؛ لکهنو: اتّراپرادش اردو آکادمی، 1984 م 122.                      نقد بیدل؛ صلاح‌الدین فرزند ملا سرج‌الدین خان صلاح سلجوقی؛ به اهتمام عبدالله رئوفی؛ کابل: دیونهی وزارت و دارالتألیف ریاست، 1343 ش. 123.                      نگارستان فارس: شمس العلماء مولانا محمدحسین آزاد دهلوی؛ دهلی نو: عاکف بُکدپو، 1992 م. 124.           نگاهی به تاریخ ادب فارسی در هند؛ دکتر توفیق هاشم‌پور سبحانی؛ تهرانی:  انتشارات دبیرخانۀ شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، 1377 ش. 125.                      نگاهی به صائب؛ علی دشتی؛ تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، [بی‌تا]. 126.                      ویژۀ بیدل؛ سید امیرحسین عابدی؛ پتنا: ادارۀ تحقیقات عربی و فارسی، 1402ق. 127.           همیشه بهار؛ کشن چند پسر اچل داس کهتری اخلاص شاه جهان‌آبادی؛ تصحیح دکتر وحید قریشی؛ کراچی، 1973 م. 128.                      یادگار غالب؛ مولوی الطاف حسین حالی پانی پتی؛ اله آباد: نشر شانتی پریس، 1977م. 129. - Life and works of abdul Qadir Bedil; Dr. Abdul chain, United Ltd, 1960.        ب) معرفی برخی آثار منتشرشدۀ بیدل در آسیای میانه و ماوراءالنهر: بررسی دیوان‌های شاعران و نویسندگان تاجیک و ازبک‌زبان منطقۀ ماوراءالنهر به‌خوبی از تأثیر بیدل بر آنها حکایت دارد؛ همچنین گزارش محققان و تذکره‌نویسان از زندگی طبقات مختلف مردم و تعلق عمیق آنها بر شعر بیدل، حاکی از این است که نقش بیدل در فرهنگ عامۀ ماوراءالنهر نیز بسیار تأثیرگذار بوده است. نگاهی به شناسنامۀ آثار منتشرشده در این منطقه، تحلیل‌ها، مقدمه‌ها، موخّره‌ها و حواشی آنها، نکات جالب توجهی از منظر نقد جامعه‌شناختی فرارروی خواننده قرار می‌دهد؛ به طوری که هیچ طبقۀ خاصی از تأثیر بیدل در این منطقه بر کنار نبوده است. ناشران و خوش‌نویسان آثار بیدل در طبقه‌های مختلف قابل بررسی هستند: صاحبان امارات و حاکمان ـ که اولین چاپ آثار بیدل به یاری وزیر دربار امارات خیوه در سال 1301ق به چاپ رسیده است ـ طبقۀ سادات و تاجران علوم دینی در نشر و گسترش آثار بیدل نقش داشته‌اند. دیوان بیدل در سال 1322ق در سمرقند به سعی و اهتمام محمد صالح  خواجه بخاری تاجر کتب علوم شرعیه به چاپ رسیده و این امر یکی از مهم‌ترین دلایل تقویت پیوند مردم با دین و عرفان به وسیلۀ چاپ این کتاب‌ها بوده است. از آنجا که دانش‌آموزان و طلبه‌های مکاتب و آسیای میانه پس از خواندن اشعار حافظ، به خواندن آثار بیدل اهتمام می‌ورزیدند، نقش مفتی‌ها، قاضی‌ها، میرزایان، عالمان و مدرّسان علوم ادبی و دینی در انتشار آثار بیدل بیشتر از بقیه بود. بخش اعظم آثار بیدل از سوی همین طبقه دست‌نویس می‌شد و یا به چاپ می‌رسید تا در مقام کتاب‌های درسی در رشد فکری مخاطبان مؤثر واقع شود. نقش تاجران کتاب از شهرهای سمرقند، بخارا، تاشکند، خوقند و خُجند در چاپ و انتشار آثار بیدل قابل توجه است. در شناسنامه تعداد چشمگیری از این کتاب ها القابی نظیر عمدة‌التّجار، زبدة‌التّجار، فخرالتّجار و نظایر آن دیده می‌شود. نخستین بار که دیوان بیدل به همراه نکات و اشارات و محیط اعظم در سال 1301ق/1886م در چاپخانۀ سنگی دولتی خیوه به چاپ رسید، تا سال 1335ق/1916م که آخرین چاپ سنگی بیدل با خط فارسی در چاپخانۀ غلامیۀ تاشکند با نام دیوان بیدل به اهتمام حاجی عبدالرئوف بن البنی به زیور طبع آراسته شد، جمعاً حدود 54 بار دیوان بیدل و منتخبات اشعار وی در چهار شهر بزرگ آسیای میانه به چاپ رسید که سهم تاشکند از این تعداد، بیشتر از بقیۀ شهرها بود. در طول این سال‌ها بارها آثار بیدل در شهرهای خیوه، سمرقند، بخارا و تاشکند به چاپ رسیده است. در ادامۀ این مقاله به معرفی اجمالی بیش از پنجاه چاپ شناسایی‌شده از آثار بیدل در آسیای میانه و ماوراءالنهر خواهیم پرداخت که قطعاً نقش مهمی در بیدل‌شناسی در حوزۀ تمدنی ایران و آسیای میانه و تهیۀ کتاب‌شناسی جامع وی خواهد داشت:   130. دیوان بیدل مع نکات اشارات، محیط اعظم بیرونی؛ به اعانت جناب محمّد مراد ملقّب به دیوان‌بیگی و به اهتمام ابراهیم ایشان؛ دارالخلافه خیوق، مطبعۀ خورشید مطلع، 340ص، سنۀ 1301ق. 131. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام شرکت خیریۀ جدید؛ سمرقند: مطبعۀ لیموروف، 168ص (از ص 2 تا 157 غزلیات؛ از ص 158 تا 168 رباعیات)؛ به خط عبدالغفور، سنۀ 1301ق. 132. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام محمدصالح خواجه بخاری تاجر کتب علوم شرعیه؛ سمرقند: مطبعۀ تیموراُف، 162 ص (از ص 2 تا 153 غزلیات؛ از ص 153 تا 162 رباعیات)؛ به خط میرزا عبدالواحد بخاری، سنۀ 1322ق. 133. کتاب غزلیات بیرونی؛ سمرقند: مطبعۀ تیموراُف، 144ص، سنۀ 1325ق/ 1907م. 134. دیوان بیدل بیرونی؛ به فرمایش ملاعبدالحکیم و ملاعبدالرحمن در مطبعۀ سلیمانف و گززف؛ سمرقند، 144ص (از ص 2 تا 116 غزلیات؛ از ص 117 تا 144 رباعیات)؛ به خط میرزا سید عبدالسلام مخدوم بن ملاسید عبدالحمید مفتی ولد ملاسید عبدالله مدرّس کابل، سنۀ 1329ق. 135. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام ملا محمدی مخدوم؛ در مطبعۀ کاگان بخارا، 120ص (از ص 2 تا 97 غزلیات؛ از ص 97 تا 120رباعیات)، سنۀ 1326ق. 136. دیوان بیدل بیرونی؛ بخارا، مطبعۀ کاگان،  368ص (از ص 2 تا 357 غزلیات؛ از ص 358 تا 368 رباعیات)، به خط میرزا داود خواجه، سنۀ 1327ق. 137. دیوان بیدل بیرونی؛ مطبعۀ کاگان، دارالسلطنۀ بخارا، 120ص (از ص 2 تا 98 غزلیات؛ از ص 98 تا120رباعیات)، به خط عبدالمؤمن شاه دروازی، سنۀ 1328ق. 138. دیوان بیدل مع قصائد فیوض بیرونی؛ بخارا، مطبعۀ لوین، سنۀ 1330ق، 160ص. (قصاید فیوض در حاشیۀ کتاب آمده است). 139. دیوان بیدل بیرونی؛ در مطبعۀ بخارا، 120 ص (از ص 2 تا 111 غزلیات؛ از ص 111 تا 120 رباعیات)، به خط عبدالمنان حاجی بن عبدالوهاب، [بی‌تا]. 140. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام حاجی عبدالرؤف بن عبدالنبی؛ تاشکند: مطبعۀ پورصوف، 168ص. (از ص 2 تا 145 غزلیات؛ از ص 145 تا 168 رباعیات)، به خط محمد شاهمراد. 141. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام حاجی عبدالرؤف بن عبدالنبی؛ تاشکند: مطبعۀ پورصوف نینک باصمه‌خانۀ سیّده، 168ص (تفاوت این چاپ با پیشین در این است که اندازۀ آن بزرگ‌تر و در حاشیه کتاب نیز اشعار بیدل کتابت شده است). 142. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام حاجی عبدالرؤف؛ تاشکند: مطبعۀ غلامیه، 120ص (از ص 2 تا 103 غزلیات، از ص 104 تا 119رباعیات)، به خط شاه اسلام الشاشی، سنۀ 1326ق. 143. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام حاجی عبدالرؤف؛ تاشکند: مطبعۀ پورصوف، 128ص (از ص. 2 تا 120 غزلیات؛ از ص 121 تا 128رباعیات)، سنۀ 1330ق. 144. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام حاجی عبدالرؤف بن عبدالنبی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامیه، 128ص (از ص 2 تا 123 غزلیات؛ از ص 123 تا 128 رباعیات)، [بی‌تا]. 145. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام شرکت خیریۀ جدیده؛ تاشکند، 168ص (از ص 2 تا 157 غزلیات؛ از ص 158 تا 168رباعیات)، [بی‌تا]. 146. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام شرکت خیریۀ جدیده؛ تاشکند، 192ص (از 2 تا 181 غزلیات؛ از ص 18 تا 192 رباعیات)، سنۀ 1319ق. 147. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام شرکت خیریۀ جدیده؛ تاشکند، چاپخانۀ پادشاهی، 192ص (از ص 2 تا 181 غزلیات؛ از ص 182 تا 192 رباعیات)، به خط نجم‌الدین خواجه خوقندی، سنۀ 1321ق. 148. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام شرکت خیریۀ جدیده؛ تاشکند، 192ص (از ص 2 تا 181 غزلیات؛ از ص. 182 تا 192 رباعیات)، سنۀ 1314ق. 149. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام ملافاضل آخوند خوقندی ابن ملاعبدالله آخوند، با  اجازۀ معارف نظارت جلیله پتیزبورغ؛ تاشکند: مطبعۀ لاختین، 162ص (رباعیات در حواشی ص 158-162)، سنۀ 1315ق. 150. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام ملاعبدالملک حاجی ولد عبدالنبی؛ تاشکند: مطبعۀ فتوخوف، 228ص (از ص 2 تا 226 غزلیات (411 غزل)؛ از ص 227-228 رباعیات)، سنۀ 1313ق. 151. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام اصغر خواجه ابن سعادت خواجه ایشان؛ تاشکند: مطبعۀ بریدینباخ، 192ص (از ص 2 تا 181 غزلیات؛ از ص 182 تا 192 رباعیات)، سنۀ 1314ق. 152. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام ملا اکمل‌خان ابن ملا اسلام‌خان؛ تاشکند: مطبعۀ ایلیین، 168ص (از ص 2 تا 157 غزلیات؛ از ص 158 تا 168 رباعیات)، [بی‌تا]. 153. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام  سیداکبر خواجه بن سید عمر قاری؛ تاشکند: مطبعۀ  ایلیین، 156ص (از ص 2 تا 145 غزلیات؛ از ص 145 تا 156 رباعیات)، به خط شاه اسلام، سنۀ 1323ق. 154. دیوان بیدل بیرونی؛ به فرمایش ملاسید احمد خواجه سلیمان خواجه اوغلی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامیه، 120ص (از ص 2 تا 97 غزلیات؛ از 97 تا 120 رباعیات) به خط ملا آرتوق، [بی‌تا]. 155. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام ملا محمد زفربیک  محمد اوغلی؛ تاشکند: مطبعۀ  پورصوف، 120ص (از ص 2 تا 98 غزلیات؛ از ص 98 تا 121 رباعیات)، سنۀ 1326ق. 156. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام زبدة‌التّجار ملامیرزا احمدبن میرزا کریم  حاجب مرحوم تاشکندی؛ تاشکند، 120ص (از ص 2 تا 97 غزلیات؛ از ص 97 تا 120 رباعیات)، به خط ملاعبدالغفور ملقّب به اوتب بن رسول محمد شاشی، سنۀ 1331ق. 157. دیوان بیدل بیرونی؛ به سفارش عمده‌التجار ملا میرزا احمد بن میرزا  کریم؛ مطبعۀ  نامی گرامی، 96ص (از ص 2 تا 73 غزلیات؛ از 73 تا 96 رباعیات)، سنۀ 1333ق. 158. کتاب غزلیات مع قصائد فیوض بیرونی؛ به اهتمام میرزا احمد بن میرزا کریم؛ تاشکند، 108ص  (از ص 2 تا 108 غزلیات؛ حواشی ص 102 تا 108 قصائد فیوض)، سنۀ 1333ق. 159. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام ملاغلام رسول خواجه بن محمد رسول خواجه؛ تاشکند: مطبعۀ بریدینباخ، (یادداشت روسی: در سال 1893م. از سانسور واقع در سن‌پترزبورگ اجازه چاپ گرفته شده است) 192ص (از ص 2 تا 181 غزلیات؛ از ص 182 تا 192 رباعیات). 160. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام غلام رسول خواجه بن محمد رسول خواجه؛ تاشکند: مطبعۀ پورصوف، 127ص (از ص 2 تا 121 غزلیات؛ از ص 121 تا 128 رباعیات)، خط محمد شاهمراد، سنۀ 1325ق. 161. دیوان بیدل بیرونی مع رباعیات عمر خیام فی الحاشیه؛ به اهتمام قاضی ولایت تاشکند غلام رسول خواجه بن محمد رسول خواجه، تاشکند، 147ص (از ص 2 تا 137 غزلیات؛ از ص 137 تا 147 رباعیات)، (در حواشی ص 2-8 شرح حال حکیم عمر خیام و در حواشی ص 9 ـ 137 رباعیات حکیم عمر خیام)، [بی‌تا]. 162. کتاب غزلیات مع قصائد فیوض بیرونی؛ به اهتمام زبدة‌التجار ملاتیمور خواجه بن حاجی محمد خواجه خجندی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 144ص (از ص 2 تا 144 غزلیات بیدل؛ در حواشی صفحات 142تا144 قصائد فیوض)، سنۀ 1333ق. 163. دیوان بیدل بیرونی؛ به سفارش ملاتیمور خواجه بن حاجی محمد خواجه خجندی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 120ص (از ص. 2 تا 97 غزلیات؛  از ص 97 تا 120 رباعیات)، [بی‌تا]. 164. دیوان بیدل بیرونی؛ به سفارش ملاغلام‌حسن مخدوم؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 119ص  (از ص 2 تا 104 غزلیات؛ از ص 104 تا 119 رباعیات)، به خط منشی شاه اسلام، سنۀ 1327ق. 165. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام یعقوب خواجه صحاف ابن پادشاه خواجه صحاف؛ تاشکند: مطبعۀ ایلیین، 192ص (از ص 2 تا 181 غزلیات؛ از ص 182 تا 192 رباعیات)، سنۀ 1318ق. 166. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام یعقوب خواجه ایشان؛ تاشکند، مطبعۀ پورصوف، 136ص (از ص 2 تا 121 غزلیات؛ از ص 122 تا 136 رباعیات)، به خط ملا شاه اسلام شاشی، سنۀ 1324ق. 167. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام ملامحمد ناصح مخدوم بن ملا علی، تاشکند: مطبعۀ  غلامی، 120ص (از ص 2 تا 97 غزلیات؛ از ص 97 تا 120 رباعیات)، به خط یوسف تاشکندی نوقلمی جلابی، 1333ق. 168. غزلیات بیدل بیرونی مع قصائد فیوض در حاشیه؛ به اهتمام زبدة‌التجار ملاعبدالقادر بای و ملاعبدالعظیم بای ابنین قاری عبدالرحیم بای تاشکندی؛ تاشکند: مطبعۀ پورصوف،160ص (از ص 2 تا160 غزلیات؛ در حواشی صفحات 152 تا 157 قصاید فیوض)، به خط محمد شاه مراد، 1330ق. 169. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام راقم (محمد شاه مراد) و به خراجات ملاعبدالقادر بای و ملاعبدالعظیم بای ابنین قاری عبدالرحیم بای تاشکندی، تاشکند: مطبعۀ پورصوف، 192ص (از ص 2 تا 181غزلیات؛ از ص 182 تا 192 رباعیات)، سنۀ 1332ق. 170. منتخب دیوان بیدل مع نکات بیرونی؛ به اهتمام رحیم خواجه ایشان ابن علی خواجه ایشان، با اجازات معارف نظارت جلسۀ دارالسلطنۀ پیترزبرخ؛ تاشکند: مطبعۀ لاختین، 216ص (از ص 2 تا 210 غزلیات؛ از ص 210 تا 216 رباعیات)، سنۀ 1309ق. 171. دیوان بیدل بیرونی؛ تاشکند: مطبعۀ لاختین، 227ص (از ص 2 تا 217 غزلیات؛ از ص 217 تا 227 رباعیات)، به خط شاهمرد، سنۀ 1311ق. 172. دیوان بیدل بیرونی؛ به اهتمام راقم؛ تاشکند: مطبعۀ برایدینباخ، 192ص (از ص 2 تا 181 غزلیات؛ از ص 182 تا 192 رباعیات)، سنۀ 1316ق. 173. دیوان بیدل بیرونی (در 3 نوابر سال 1900عیسوی از سانسور واقع از سنترزبورغ برای چاپ اجازه گرفته شده است)؛ تاشکند: مطبعۀ ایلین، 144ص (از 2 تا 132 غزلیات؛ از ص 132 تا 144 رباعیات)، به خط اتراجی شاه اسلام، [بی‌تا]. 174. دیوان بیدل بیرونی؛ تاشکند: مطبعۀ پورصوف، 168ص (از ص 2 تا 157 غزلیات؛ از ص 158 تا 168 رباعیات)، سنۀ 1319ق. 175. دیوان بیدل بیرونی؛ تاشکند، مطبعۀ پورصوف، 144ص (از ص 2 تا 130 غزلیات؛ از ص 130 تا 144 رباعیات)، به خط محمد شاهمراد، سنۀ 1321ق. 176. دیوان بیدل بیرونی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامیه، 118ص (از ص 2 تا 104 غزلیات؛ از ص 104 تا 118 رباعیات)، به خط ملا اوتب شاشی، سنۀ 1328ق. 177. دیوان بیدل بیرونی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 120ص (از ص 2 تا 97 غزلیات؛ از ص 97 تا 120 رباعیات)، به خط ملا عبدالغفور ملقب به ملا اوتب رسول محمد اوغلی تاشکندی، سنۀ 1330ق. 178. دیوان بیدل مع قصائد فیوض بیرونی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 120ص (از ص 2 تا 114 غزلیات؛ از ص 115 تا 120 غزلیات؛ در حواشی ص 120 تا 122 قصائد فیوض)، [بی‌تا]. 179. دیوان بیدل؛ به اهتمام ملا ظهورالدین مخدوم بن ملا موسوی قاری؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 120ص (از ص 2 تا 97 غزلیات؛ از ص 97 تا 120 رباعیات)، سنۀ 1333ق. 180. دیوان بیدل؛ به سفارش ملا زفر بن شکور محمد  تاشکندی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 96ص (از ص 2 تا 73 غزلیات؛ از 73 تا 96 رباعیات)، به خط میرعلی، [بی‌تا]. 181. دیوان بیدل؛ به اهتمام حاجی عبدالروف بن عبدالنبی؛ تاشکند: مطبعۀ غلامی، 96ص (از ص 2 تا 76 غزلیات؛ از ص 76 تا 92 رباعیات)، سنۀ 1335ق. 182. دیوان بیدل؛ مطبعۀ ایلنین، تاشکند، 144ص (از ص 2 تا 137 غزلیات؛ از 137 تا 144 رباعیات)، به خط محمد شاهمراد، سنۀ 1319ق.   ج) برخي نسخ خطي از آثار بيدل در كتابخانه‌هاي ايران: 183. بهاريه: - مجلس شورا، ش 208/14209، به خط جامع جنگ حكيم هندي، ق11، [فهرست مجلس 38/303]. 184. چهار عنصر: - دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران، ش106ب، ق11، [فهرست 1/196]. - مجلس سناي سابق، ش2/1355، ق12، [فهرست سنا 2/232]. - دانشگاه تهران، ش9642، ق12، [فهرست دانشگاه 17/443]. - ملي تهران، ش7332، 1182ق، [شماره رايانه 1397]. - همان، ش7329، 1183ق، [شماره رايانه 1390]. 185. ديباچة بياض: - مجلس شورا، ش4/14215، بي‌تا، [فهرست مجلس 38/315]. 186. ديوان بيدل: - آستان قدس مشهد، ش 4613، 1239ق، [فهرست آستان 7/379]. - دانشگاه تهران، ش7892، 1297ق، [فهرست دانشگاه 16/727]. - همان، ش4270، ق12-13، [فهرست دانشگاه 13/3239]. - همان، ش1769ف، بي‌تا، [فهرست فيلم‌ها 1/88]. - سپهسالار، ش403، بي‌تا، [فهرست سپهسالار2/572]. - مرعشي قم، ش1/11659، ق12، [فهرست مرعشي 29/439]. - همان، ش4283، (غزليات)، ق13، [فهرست مرعشي 11/282]. - همان، ش780، 1277ق، [فهرست مرعشي 2/387]. - كاظميني يزد، ش141، ق12، [فهرست كاظميني 1/132]. - گلپايگاني قم، ش7406- 26/38، (غزليات از «ذ» تا «ي»)، 1241ق، [فهرست گلپايگاني 4/1866]. - همان، ش209- 29/2، 1304ق، [فهرست گلپايگاني 4/1866]. - همان، ش54- 54/1، (غزليات)، بي‌تا، [فهرست گلپايگاني 4/1866]. - مفتاح تهران، ش825، ق11-12، [نشريه 7/156]. - ملي تهران، ش18259، ق11-12، [شماره رايانه 1135]. - همان، ش21097، ق13، [شماره رايانه 2822]. - همان، ش21106، ق13، [شماره رايانه 2824]. - همان، ش21120، ق13، [شماره رايانه 2827]. - همان، ش21111، 1230ق، [شماره رايانه 2825]. - همان، ش25727، بي‌تا، [شماره رايانه 1769]. - همان، ش17404، بي‌تا، [شماره رايانه 817]. - همان، ش17411، بي‌تا، [شماره رايانه 818]. - همان، ش17430، بي‌تا، [شماره رايانه 829]. - همان، ش17449، بي‌تا، [شماره رايانه 836]. - مجلس شورا، ش8725، (محيط اعظم و غزليات و رباعيات)، 1152ق، [فهرست مجلس 28/230]. - همان، ش58، (قصايد و غزليات و رباعيات)، 1226ق، [فهرست سنا 1/29]. - همان، ش13406، (غزليات و رباعيات)، 1232ق، [فهرست مجلس 36/345]. - شيخ علي حيدر مشهد، ش1211، 1197ق، [فهرست 3/182]. - ملك تهران، ش5169، (رباعيات)، ق13، [فهرست ملك 3/402]. - همان، ش4669، 1236ق، [فهرست ملك 2/268]. - همان، ش5453، بي‌تا، [فهرست ملك 2/269]. - همان، ش5449، 1277ق، [فهرست ملك2/269]. - مركز مطالعات قم، ش427، 1305ق، [فهرست مركز 1/357]. - مينوي تهران، ش74، بي‌تا، [نشريه 6/645]. 187. سرمة اعتبار: - مجلس شورا، ش207/14209، به خط جامع جنگ حكيم هندي، ق11، [فهرست مجلس 38/302]. 188. سطر معرفت: - ملك تهران، ش6433، 1290ق، [فهرست ملك 3/457]. 189. طلسم حيرت: - ملي تهران، ش7330، بي‌تا، [شماره رايانه 1396]. 190. عرفان: - دانشگاه تهران، ش10042، 1237ق، [فهرست دانشگاه 17/531]. 191. كليات بيدل: - مجلس سناي سابق، ش1355، (شامل ديوان غزليات و رباعيات و چهارعنصر)، ق12، [فهرست سنا 2/231]. 192. محيط اعظم: - آرامگاه بوعلي همدان، بي‌شماره، 1243ق، [نشريه 5/335]. - مركز مطالعات قم، ش347، 1306ق، [فهرست مركز 1/306]. - مجلس شورا، ش5/13446، 1314ق، [فهرست مجلس 36/393]. - همان، ش5/14215، (ديباچة آن است)، بي‌تا، [فهرست مجلس 38/315]. - همان، ش17029، بي‌تا. - الهيات مشهد، ش1/19326، بي‌تا، [فهرست الهيات 2/400]. - ملي تهران، ش25569، بي‌تا، [شمارة رايانه 1606]. 193. منشآت= نامه‌ها: - كاظميني يزد، ش145، 1160ق، [فهرست كاظميني 1/135]. - گلپايگاني قم، ش2601- 51/14، ق13، [فهرست گلپايگاني 8/4630]. - وزيري يزد، ش2/2405، بي‌تا، [فهرست وزيري 4/1282]. - مجلس شورا، ش13/14215، بي‌تا، [فهرست مجلس 38/316]. - همان، ش98/14209، ق11، [فهرست مجلس 38/295]. - همان، ش209/14209، ق11، [فهرست مجلس 38/303]. - مجلس شورا، ش23/14215، ق12، [فهرست مجلس 38/316]. - آرامگاه بوعلي همدان، بي‌شماره، بي‌تا، [نشريه 5/335]. - همان، بي‌شماره، (محيط اعظم و منشآت)، بي‌تا، [نشريه 5/335]. - دانشگاه تهران، ش9798، بي‌تا، [فهرست دانشگاه 17/485]. 194. نكات: - مرعشي قم، ش2/11659، ق12، [فهرست مرعشي29/439]. - الهيات مشهد، ش2/19326، بي‌تا، [فهرست الهيات 2/400]. - مجلس شورا، ش17029، بي‌تا.   *  *  *

ميرزا حسن شكوهي

يادي از ميرزا حسن شكوهي


میرزا حسن، فرزند میرزا مهدی، از آزادیخواهان و روشنفکران عصر خود در آذربایجان بود. هرچند در حجرۀ پدر در مراغه به شغل بزّازی اشتغال داشت، امّا این دلیل بر آن نمی‌شود که او از سیاست و اتفاقاتی که در اطرافش می‌افتد، بی‌خبر است.

او از فهم و خرد بهرۀ شایانی داشت. پاک طینت، خیّر و بسیار فرهنگ دوست بود. او با سرمایۀ شخصی خود، اوّلین مدرسۀ دخترانه را در سال 1325 هـ.ق. در مراغه افتتاح نمود؛ هرچند با مخالفت عدّه‌ای کج‌اندیش و متحجّر مواجه شد. او در ارتقای سطح علمی، فرهنگی مردم شهرش از هیچ عملی دریغ نداشت. مکاتباتی با مدیران روزنامه‌های حبل‌المتین، صور اسرافیل، روح‌القدس، رهنما و مساوات داشت و در این جراید، دست‌نوشته‌ها و اندیشه‌هایش را به چاپ می‌رسانید. وی در خصوص آمدن روزنامه به مراغه می‌نویسد: «روزنامه‌های زیادی در ایران انتشار یافت و مردم تمام جریده‌خوان شدند. از بازار که گذر می‌شد، تمام اصناف روز چاپار جریده در دست و می‌خواندند. عالمی داشت و برای ترقّی‌خواهان وطن حظّ‌ها می‌داد».

میرزا حسن روی افکار وطن‌پرستی و ترقّی‌خواهیش همیشه مورد قهر و غضب حاکم و فرمانفرمای آذربایجان، که حاجی صمدخان شجاع‌الدوله بود، قرار می‌گرفت و از قهر و کین او در امان نبود. در دوران اوج مشروطه‌خواهی مردم ایران، به دستور شجاع‌الدوله، شکوهی دستگیر و مورد شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسا قرار می‌گیرد. در خصوص زندان حاجی صمدخان می‌نویسد: «همین که در زندان زده می‌شد، همگی مضطرب شده و حاضر مرگ می‌شدیم. فرّاش که یکی از ماها را با طوق آهنین بیرون می‌برد، تا مراجعت او به زندان، رفقا چه خیال‌ها می‌کردند و چه اضطراب‌ها می‌نمودند. بنده از اوّل می‌دانستم که خلاصی بنده دشوار است. اشتهار بنده به مشروطه‌خواهی و اقدامات بنده در ترویج معارف مشروطه و اتهام بنده در انظار مردم و عداوت حاج شجاع‌الدوله و عظمای شهر با بنده عجبا چگونه خلاصی ممکن خواهد شد. فردای آن روز آمده مرا بردند و در حضور حسام نظام نگهداشتند. اوّل حرف حسام نظام این شد که حاج شجاع‌الدوله می‌فرماید: این چه کاغذپرانی است می‌نمایید. حکم کرد اوّل سبیل‌های مرا کندند. بعد از آن برده، چوب و فلک بسته، خیلی زدند و در زیر چوب ده‌هزار تومان خواستند».

میرزا حسن برای در امان ماندن از خشم شجاع‌الدوله و عواملش، مصلحت در آن دید که برای مدّتی از شهر مراغه و آذربایجان به دور باشد. این بود که به فکر سفر افتاد. او شهر مشهد را انتخاب کرد تا هم زیارتی باشد و هم شاید تا بازگشت از سفر، استبداد شجاع‌الدوله در آذربایجان به سر آید و بتواند آزادانه به زندگی خود بپردازد. ماحصل این سفر میرزا حسن، تدوین این سفرنامه شد.

سفرنامۀ حاضر خطی بوده و به دست خود میرزا حسن در 144 صفحه، به خط نستعلیق تحریری، در 15 سطر، در دفتری با جلد تیماج قهوه‌ای، در ابعاد 10 * 15 نگاشته شده است که از بیست و دوم شعبان 1329 هـ.ق. آغاز و تا پانزدهم ذی‌حجّۀ همان سال ادامه می‌یابد. در صفحۀ اوّل این سفرنامه یکی از پسرانش چنین نوشته است: « سفرنامۀ پدرم، شادروان حاجي ميرزا حسن شكوهي که در زمان استبداد از ترس جان جلاي وطن كرده، به سير و سياحت پرداخته بود. اين سفرنامه از تبريز شروع و از راه بادكوبه و عشق‌آباد و خراسان و برگشت مجدّد از همان مسیر تا بادكوبه و تبريز و پنهان شدن مرحوم از ترس شجاع‌الدوله (حاجي صمدخان) پایان مي‌یابد». نسخۀ خطّی این سفرنامه اکنون در تملّک نوۀ آن مرحوم، آقای بوذجمهر شکوهی می‌باشد که از طرف ایشان در اختیار نگارندگان این سطور قرار گرفت.

سفرنامه‌ای جالب و ارزشمند، قابل استفاده برای محقّقین و علاقه‌مندان به مسایل تاریخی، مردم شناسی، جهت آشنایی با آداب و رسوم، اطلاع از ایستگاه‌های بین راهی، توصیف شهرها، راه آهن، کارخانه‌ها و موارد بسیار دیگر در آن روزگار.

وی توصیف بسیار زیبایی از شهرها، بالاخصّ مشهد مقدس و شهر بخارا به دست می‌دهد. به هنگام اقامت در مشهد، حین زیارت حرم مطهر ثامن‌الائمه (ع)، با دقّت و حوصلۀ تمام کاشی‌نوشته‌های دیوارهای حرم را خوانده و در این دفتر ثبت کرده است که بسیار ارزشمند می‌باشد. در مسیر حرکت از قبور بزرگان و شاهان دیدن می‌کند و آن را نشانۀ بی‌وفایی دنیا و مایۀ عبرت آدمی می‌شمارد.

در لابه‌لای نوشته‌هایش به وضعیت ایرانیان مقیم روسیه اشاراتی دارد. به دقّت تعداد آزادی‌خواهانی را که برای در امان ماندن از دست عمّال حکومت به آنجا پناه برده‌اند،‌ می‌شمارد و از چگونگی معیشت آنان صحبت می‌کند.

او هرچند در سیر و سیاحت است، ولی نمی‌تواند دل از سرزمین خود و سرنوشت آن بکَنَد. هرآن در پی کسب اطلاعی از وضعیت مشروطه و مشروطه‌خواهان است. با کوچکترین خبر مسرّت‌بخش از پیروزی مشروطه و خبر شکست استبداد، به وجد می‌آید و در آرزوی سعادت و پیروزی نیک‌خواهان ایران است.

بخش پایانی سفرنامه، مربوط می‌شود به وقایعی که میرزا حسن پس از رسیدن به تبریز با آن‌ها مواجه می‌شود. با دقّت تمام، نام محل و اشخاص را یاد می‌کند، به خوبی و وضوح، ماوقع را توضیح می‌دهد. ثبت وقایع سال 1329 هـ.ق. تبریز که در این زمان در محاصرۀ حاجی صمدخان شجاع‌الدوله قرار داشت، در تحقیقات مربوط به وقایع مشروطۀ ایران از اهمیت شایانی برخوردار است.

اثر ديگر او، خاطرات مشروطیت، نام دارد كه بخشی از دست‌نوشته‌های میرزا حسن شکوهی است که گویای حوادث و اتفاقات مربوط به سال‌های آغازین انقلاب مشروطیت ایران یعنی سال 1324 هجری قمری می‌باشد. شناسایی و چاپ این‌گونه خاطرات باارزش امری است ضروری در شناخت و تحلیل درست عوامل و حوادثی که در نهایت منجر به شکل‌گیری مشروطه در ایران گردید.

میرزا حسن شکوهی از آزادی‌خواهان و روشنفکران مراغی عصر خود بود. میرزا مهدی شکوهی، پدر میرزا حسن، از ادیبان و شاعران پرآوازة آذربایجان به شمار می‌رود. میرزا حسن اولین برگ از دفتر خاطرات خود را اختصاص به پدر مرحومش می‌دهد و در خصوص آن بزرگوار می‌نویسد: «در عرض امسال که مرض اسهال به ذات مبارکش عارض شده بود، اتصالاً از وفات خودشان خبر داده و اکثر اوقات گوش این بنده را به نصایح پدرانه پر نموده و به پرستاری اهل و عیالش، خاصّه نور چشمی میرزا جلال که هنوز طفل است و به مکتب می‌رود، امر می‌فرمودند...».

روز چهارشنبه، چهاردهم ربیع‌الاوّل 1313 هجری را روز فوت میرزا مهدی اعلام می‌کند: «یک ساعت به غروب مانده وفات نمودند. قبر مبارکش در قبرستان بزرگ مراغه قدری از قبر آقا میر فتاح مرحوم دور و به طرف شهر نزدیک. روی قبرش سنگ سفید بزرگی است و اسم مبارکش در مرمر کوچکی حک شده و به همان سنگ بزرگ نصب شده و زیارتگاه اولاد است».

از آنجا که میرزا حسن شکوهی خود عرق وطن و هوای آزادی‌خواهی در سر و شوق ترقی و پیشرفت میهن خویش را داشت، از همان روزهای آغازین حرکت عظیم مردمی در جریان مشرطه‌خواهی در پیشاپیش مردم و در صف مقدم آزادی‌خواهان قرار گرفته و در فراز و نشیب حوادث این انقلاب چه آسیب‌ها که ندید. حضور او در انجمن ولایتی شهر مراغه و دستگیری و شکنجه شدن او به دست حاجی صمد خان شجاع‌الدوله، فرمانفرمای آذربایجان و ذکر حوادث، مراتب شکنجه، احوالات زندان و زندانیان، روحیات مردم در کوران حوادث مطالب بسیار ارزشمندی است که در این رساله به معرض دید خوانندگان گذاشته می‌شود.

وجود این‌گونه رسایل در شناسایی تاریخ محلی مناطق کوچک و نقش و سهم تمامی مردم ایران در به ثمر رسیدن این حرکت عظیم بسیار مفید خواهد بود. میرزا حسن شکوهی دفتر خاطرات خود را از سال 1324 هجری قمری آغاز و پس از ذکر حوادث و وقایع دیده و شنیدة خود به سال 1336 هجری قمری به اتمام می‌رساند.

در نقش و تأثیر مشروطه‌خواهان تبریزی در بیداری مردم می‌نویسد: «جناب مستطابان میرزا حسین، برادر حاجی میرزا حسن رشدیه، و میرزا جواد و شیخ سلیم و میرزا علی‌اکبر کفن پوشیده و بر منبر رفته، از ظلم و بدعت‌های ولیعهد و سایر امنای دولت و استبداد ایشان گفته، مردم را به هیجان می‌آوردند و عوض مرثیه و موعظه‌های قدیم بی‌مصرف، از مشروطه و آزادی عدالت و مساوات، اتحاد و حریّت موعظه می‌کردند و مردم را به ذلّت و مکنت خود آگاه کرده، گریه و فغان می‌کردند».

پس از آن به ذکر انتخابات مجلس دارالشورای کبری می‌پردازد و نمایندگان منتخب آذربایجان را نام برده، از نمقش و تأثیر مطبوعات در بیداری مردم سخن می‌راند و «وکالت روزنامة حبل‌المتین را که در کلکتة هندوستان به مدیری جناب مؤیّدالاسلام طبع و نشر می‌شود، در مراغه به حقیر واگذار کرده‌اند» را گزارش می‌کند. از فوت مظفر‌الدین شاه و از جلوس و بی‌اعتنایی محمدعلی شاه نسبت به مجلس شورا خبر می‌دهد. از هرج و مرج حاکم بر شهر و راه‌ها می‌نالد و همة این نابسامانی‌ها را از چشم دولت و شاه می‌بیند که به عمد اقدامی در رفع این نابسامانی‌ها نمی‌کنند. از توطئه‌های درباریان و شاه در برانداختن مشروطیت می‌نویسد: «باز شاه تخلّف از یمین کرده، روس را برانگیخت که از طرف مغان قوشون آورده، بیله‌سوار را با چندین قریه آتش زده و غارت کرده، تا پنج و شش فرسخی ایران آمد و نشست و نیز دولت عثمانی را وادار کرد که از طرف ارومی و ساوجبلاغ تخطی کرده تا یک فرسخی ساوجبلاغ آمد و عشلیر سنّی را بر ضدّ دولت برانگیخت و تا حوالی میاندواب آمده، چاپیدند».

اقدامات و حرکات سعیدالملک سردار مقتدر که در این زمان به دست محمدعلی شاه ملقب به شجاع‌الدوله گشته بود را با دقت و وسواس خاصی پیگیری می‌نماید. وضعیت اسفناک مردم را گزارش می‌کند: «از طرف ارومی نیز عشایر سر به تمرّد برافراخته تا دروازة ارومی چاپیدند. قریه‌ها را پامال کردند. چه قدر زنان و دختران را به اسیری بردند و بی‌عصمت کردند. در تمامی شهرهای ایران مردم سر به شورش برآوردند که امنیت به کس نمانده».

هرچند، تنوع حوادث و پرخطر بودن اوضاع او را مانع نمی‌شود که ذکر بعضی وقایع داخلی خانوادة خود داخل شود: «در اواخر این سال ئختر جهانگیر خان یاور، ساکن قریة جغالو، را که در پنج شش فرسخی مراغه است و از طایفة مقدم برای نورچشمی مهدی نامزد کردیم و خطبه خواندیم».

عاملین ایجاد فتنه در شهر تبریز را نام می‌برد و به ذکر توطئه‌های آنان می‌پردازد و حوادث پیش آمده را بر می‌شمارد: «تا به حال که مشغول نوشتن این اوراق هستم و دهم رجب‌المرجب است، فیمابین محلة شتربان و سرخاب که طرف استبدادند و سایر محلات که طرفدار مشروطه هستند، علی الاتصال نایرة جنگ اشتعال دارد. در میان شهر سنگرها بسته، به یکدیگر توپ و تفنگ می‌اندازند».

محمدعلی شاه که کینة مشرطه‌خواهان تبریزی را در دل دارد، سعی می‌کند با محاصرة شهر تبریز مشروطه‌خواهان را به تعظیم وادارد: «رحیم خان سردار نصرت قراداغی، با هزار نفر سوارهای خود که از قوشون ابن سعد و چنگیز شقی‌ترند، دور شهر را به حکم شاه محاصره کرده، نمی‌گذارند احدی خارج شود و یا کسی آذوقه به شهر داخل کند. آب‌ها را بریده‌اند و از طرف مشروطه‌خواهان ستارخان با باقر بیگ نام ارک را به تصرف آورده، با فداییان وطن با محلة استبداد و سوارهای رحیم خان در دعوا هستند».

به دستور محمدعلی شاه، حاجی صمد خان شجاع‌الدوله به جهت تنگ‌تر کردن حلقة محاصره عازم تبریز گردید. میرزا حسن چگونگی ورود شجاع‌الدوله را به شهر مراغه و چگونگی دستگیری و مشروطه‌خواهان به دست شجاع‌الدوله را به خوبی با ریز وقایع ذکر می‌کند. در خصوص دستگیری خود و شرح حال و هوای زندان شجاع‌الدوله می‌نویسد: «مرا هم برده، با یاران زنجیر کردند... مسایلی که در زندان کشیدیم به تقریر نمی‌آید، غیر از قریب بیست و پنج نفر دیگر به اسم مشروطه‌خواهی و فدایی شدن و سایر تهمت‌ها محبوس بودند...

روز اوّل که داخل زندان شدم، رفقا را دیدم که همگی در یک زنجیر بسته شده‌اند. مرا هم بات ایشان هم‌قطار کردند تا عصری هوای زندان به نوعی ما را معاقب کرد که می‌ماند خفه شویم زیرا که هوای زندان مرطوب و خفه و روزنه‌ها را به جهت سرماگرفته بودند... حکم کرد اوّل سبیل‌های مرا کندند. بعد از آن برده، به چوب و فلک بسته، خیلی زدند و در زیر چوب ده هزار تومتن می‌خواستند که از جبرئیل نام ارمنی باید الان قبض بیاوری والّا آن‌قدر می‌زنیم که در زیر چوب کشته شوی».

جهت نجات و خلاصی خود پنج‌هزار و پانصد تومان به صمد خان داده، آزاد می‌شود و به روستای دوردستی به نام آغجه‌مسجد، نزد بهادرالسلطنه پناه می‌برد و تا مدتی در آنجا می‌ماند تا شاید آب از آسیاب افتاده، شرایط برای بازگشت فراهم شود.

حضور نیروهای یپرم خان ارمنی و سردار بهادر، فرزند سردار اسعد با نیروهای بختیاری در آذربایجان موجب عقب‌نشینی عوامل استبداد می‌گردد و افرادی چون صمدخان شجاع‌الدوله که به نوکری محمدعلی شاه مشهور بودند، در این زمان خود مشرطه‌خواه شده، هم‌سو با مشروطه‌خواهان عمل می‌کردند: «هم در این ماه شجاع‌الدوله پنج هزار و پانصد تومان مرا خودش به صرافت طبع خود رد نمود».

هرچند این اوضاع زیاد دوام نیاورده، با دخالت‌ها و اقدامات محمدعلی شاه دوباره وقایع سال 1328 هجری قمری آذربایجان و محاصرة تبریز و سرکوب مشروطه‌خواهان پیش آمد. از ذکر وضعیت معیشتی مردم در دوران محاصرة تبریز غافل نمی‌شود و اقدامات سردار ملی و سالار ملی را می‌ستاید. هرچند شجاع‌الدوله وارد شهر شده و خانة مشروطه‌خواهان را با بمب خراب و ده‌ها تن از آنان را به دار کشید.

سیاست‌های دولت‌های روس و انگلیس و آلمان را در مورد ایران برمی‌شمارد و اقدامات قنسولگری هر یک از این دولت‌ها را برمی‌شمارد و به افشاگری مزدوران هر یک از این دول در تبریز می‌پردازد. سال 1333 هجری قمری که آغاز جنگ جهانی اوّل و اشغال ایران به دست دول خارجی بود را شرح می‌دهد. ورود قوای متجاوز عثمانی از مرزهای غربی به داخل ایران و صدمات و لطماتی را که متوجه مردم شد، برمی‌شمارد: «اهالی میاندواب از خوف هجوم اکراد و عثمانی‌ها سراسیمه فرار و بسیاری از اطفال و زنان در رودخانة جغتو غرق شده بودند و میاندواب تماماً به معرض نهب و غارت درآمد».

در ذکر وقایع سال‌های 1334 تا 1336 هجری قمری را به اختصار ذکر می‌کند و سطحی می‌گذرد. هرچند باز حاوی نکات مفید و در خور اهمیّت می‌باشد.

به ذکر اسامی کسانی که به دست مجاهدین مشروطه ترور شدند، می‌پردازد و اسامی آنان را چنین می‌برد: «ابوطالب خان سردارالسلطنه، سردار رشید ایالت تبریز، حسام‌الملک محمود خان مراغه، ارفع‌السلطان غلامعلی خان پیشکار، حاج میرزا کریم، آقای حاج حمید، ملک‌التجار، صمصام چاردولی و...».

از قحطی و گرانی سال 1336 هجری قمری می‌نویسد: «قحطی و گرانی و نایابی به درجة اعلی رسید، به نوعی که مخلوق گرفتار آتش مجاعه بودند که روزی چهل و پنجاه نفر از گرسنگی در این دیوارها جان می‌دادند و فقیر و فقرا کوچه‌ها و بازارها را پر کرده، از طرف دیگر هم آشوری‌ها و ارامنه به تحریک دولتین فرانسه و انگلیس شهر ارومیه و سلماس را غارت و اهالی آن را به قتل رسانیده بودند».

میرزا حسن بر خلاف پدر، از قریحه و طبع شاعری بهرة چندانی نداشت. هر چند برای خود اشعاری می‌سرود که هیچ ارزش ادبی نداشته، ولی از آنجا که می‌توان به یک سری وقایع تاریخی پی برد، ارزشمند می‌باشند.

در خصوص وفات صمد خان شجاع‌الدوله می‌نویسد:

در آن مدت که بودم در دهستان              همی‌شد منتشر فوت صمد خان

شکوهی را بدیدم در بیابان            سرشک از چشم خود می‌ریخت نالان

به تاریخ شجاع‌الدوله می‌گفت             که الهی داد از دست صمد خان

 

 

/ يوسف بيگ‌‌باباپور/

yosefbeigbabapour@yahoo.com

 

 

پيدايش تلسكوپ و نقش دانشمندان اسلامي


نگاهی به نظریۀ پیدایش تلسکوپ و عدسی در آثار دانشمندان دورۀ اسلامی
يوسف بيگ‌باباپور
   
خلاصۀ مقاله:
طبق آنچه در کتب تاریخ علم در اروپا آمده است، پیدایش تلسکوپ در دانش اخترشناسی، به سال 1609 میلادی بر می گردد. در حالی ما که در آثار دانشمندان ایرانی و دورۀ اسلامی چندین سده قبل از گالیله، کوپرنیک، نیکلاس پیرسک و دیگران به اولین ایده ها و نظریه های اختراع تلسکوپ بر می خوریم. بی گمان اولین دانشمند دورۀ اسلامی که به بحث مفصّل و مستقلی دربارۀ نظریّۀ نور و عدسی پرداخته، ابوعلی حسن بن هیثم (ابن هیثم) است. وی در سال355 هـ./ 965م. در بصره به دنیا آمد. کتاب «المناظر» وی در باب مبحث نور (Optique)، دارای اهمیت فوق  العاده ای است که بعدها اساس کار دانشمندان اسلامی و اروپایی شد. مطالعات ابن هیثم دربارۀ انعکاس نور (Catoptrique) و تحقیقاتش در خصوص عدسی، که در اروپا به نام خود وی با عنوان «مسئلۀ الهازِن» معروف است، حتی نظریۀ او دربارۀ چشم و کیفیت عمل آن به عنوان یک عدسی، کشف عینک و... در نوع خود تازه و بی بدیل و جزو اختراعات و کشفیات دانشمندان مسلمان محسوب می شود و بسیاری از آثار وی بعدها اساس تألیف خیلی از کتابها در این رمینه شد. از دیگر دانشمندانی که حتی قبل از ابن هیثم، بسیاری از نظریات نجومی وی ثبت شده و تایید گردیده است، ابوالحسن عبدالرحمان عمر بن سهل صوفی رازی (متولد 291 هـ./ 904 م.) است. از جمله نظریات وی که اولین رصد ثبت شده محسوب می شود، دربارۀ «سحابی اندروما»، ستارگان میانی شمشیر صورت فلکی جبار است که بعدها در سال 1912 م. توسط سیمون ماریوس پس از یک تردید طولانی تایید و ثبت شد. یکی از مهمترین عواملی که توانست علوم دورۀ اسلامی را به اروپا انتقال دهد، سنت ترجمه بود که باعث شد حتی گالیله نیز به سهولت بتواند به آثار دانشمندان بزرگی چون ابوریحان بیرونی دست یابد و به نظریات آنان وقوف پیدا کند. ما در این مقاله با بررسی این گونه نظریات دانشمندان دورۀ اسلامی، بالاخص عبدالرحمان صوفی رازی و ابن هیثم، سعی خواهیم نمود تا سبقت، پیشروی،  ابداعات و اختراعات آنان را در تاریخ علم نجوم و هیئت، بالاخص کشف عدسی و مقدمات ایجاد تلسکوپ نشان دهیم.
«یوهانس کِپلر» در آلمان، در اواخر قرن 16 میلادی، موقعی که قوانین فیزیکی را که بر اساس آن، دوربین گالیله ستاره های تا آن زمان ناشناخته را به پیش چشم نزدیک کرد، مورد بررسی قرار می داد، متوجه شد که کارهای گالیله و قوانینش در سایۀ کشفیات حسن بن الهیثم انجام گرفته است. حتّی امروز مسائل فیزیکی و ریاضیی که او به کمک معادلۀ چهارمجهولی حل کرد و قدرت ریاضی او را نشان می دهد، مسائل الحسن نام دارند».   
[دکتر زیگرید هونکه: فرهنگ اسلام در اروپا،  ص184]

مقدّمه:
علم نجوم براي مسلمانان، علاوه بر ماهيّت علمي خود، داراي ارزش عملي و مصرفي مهمّي نيز هست. زندگي اعراب بدوي و كشاورزان هميشه به الطاف و بركت آسمان بستگي داشته، و به شناخت ستارگان نيز عملاً نيازمند بوده است. اكنون مذهب اسلام نيز به طريق اولي، براي عبادات روزانه خواهان مشاهدات دايمي تغييرات نجومي است. مهمتر از پيشرفتها و اكتشافاتي كه دانشمندان اسلامي در مورد بررسي آسمان و كرات داشتند، و مهمتر از اختراعات فيزيكي و تكنيكي آنان – كه اينها در عين حال شرايط اولية پيشرفت و توانايي آنان در هر دو مورد بود- همانا ايجاد ابزارهاي فكري و آلتهاي ذهني و عقلي بود كه دانشمندان اسلامي تهيه كردند. آنان استادان رياضي بودند. كاملاً برعكس رومي‌ها كه جسته و گريخته و با «روش دله‌دزدي» به نتايج كوچكي رسيده بودند. مسلمانان تكنيسينهاي باذوق و زبردست و مكانيكهاي با مهارتي بودند. علاقة اصلي آنها، به وسايل و علم نجوم بود. آنچه از دوران يونانيان به آنان رسيده بود، به زودي كفايت خود را براي هدفها و مسائل جديد ايشان از دست داد. هربار آن وسايل را بهبود بخشيده و چيزي به آن اضافه مي‌كردند و يا چيز جديدي به خاطرشان مي‌رسيد و مي‌ساختند. اينان وسايل جديد آن چنان كاملي براي مشاهده و اندازه‌گيري مي‌ساختند كه بعدها اروپا همانها را تقليد كرد و تا اختراع دوربين نجومي، آنها را بدون تغيير به كار مي‌برد. دانشمندان اسلامي بودند كه به وسيلة تصوّرات تكنيكي خود دستگاههاي قديمي يوناني را رشد داده و بهتر از آن را درست كردند، و چيزهاي جديدي به ذهنشان خطور كرد كه به وسيلة آنها شرايط لازم و اوليه براي مشاهدات دقيق علمي در طبيعت امكان‌پذير گرديد. به وسيلة اين دستگاهها بود كه در رصدخانه‌هاي اسلامي در نقاط مختلف قادر بودند نتايج كار پيشينيان را به سرعت مرور كنند و با نظم علمي كه بر اساس آزمايش قرار داشت، و با برنامة دقيق به دانش‌پژوهي بپردازند. استعداد ممتاز رياضي آنان و لذّتي كه حلّ مسائل مهم رياضي مي‌بردند، زمينه‌هايي بودند كه دانشمندان اسلامي را به كشف بخش جديد رياضي موفق كرد، كه باز هم به وسيلة آن، خود اينها و بعد هم اروپا، زيربنا و وسايل لازم را براي محاسبه‌هاي نجومي تهيه كردند. كار علميِ مسلمانان با نسخه‌برداري و قبول معلومات يوناني و هندي به پايان نرسيد، همان‌طور كه كار «طالس» و «فيثاغورس» هم با تكرار بيانات مصريان و بابلي‌ها پايان نيافت. مسلمانان معلوماتي را كه از يونانيان گرفتند، به وسيلة آزمايشهاي تجربي رشد دادند و بسيار پيش بردند. آري آنان مخترع آزمايش تجربي و آن هم به قاطع‌ترين معنايش هستند. آنان پايه‌گذار واقعي تحقيقات علمي عيني‌اند. تمدن اسلامي كه به وسيلة اعراب آغاز شد، نه تنها ارثية يونان را از انهدام و فراموشي نجات داد و آن را اسلوب و نظم بخشيد و به اروپا داد، بلكه پايه‌گذار شيمي آزمايشي، فيزيك، جبر، علم حساب (اريتمتيك، به مفهوم امروزي) و مثلّثات فضايي (spharische Tigonometrie)، زمين‌شناسي و جامعه‌شناسي گرديد. تمدن اسلامي كشفها و اختراعات گرانبهاي بي‌شماري در همة بخشهاي علم تجربي، كه اكثر آنها را بعدها نويسندگان اروپايي دزدانه به حساب خودشان گذاشته‌اند، به مغرب زمين هديه كرده است. ولي گرانبهاترين آنها شايد اسلوب تحقيقات علم طبيعي باشد، كه اين پيش‌قدمي مسلمانان بود كه جاي پا براي اروپا باز كرد، تا منجر به شناخت قوانين طبيعت و تفوّق و كنترل آن گرديد. يكي از اين كشفيات گرانبها كه علم نجوم امروز مديون آن است، تئوري ساخت تلسكوپ و عدسي است كه توسط يك دانشمند بزرگ اسلامي، حسن‌بن هيثم مطرح شده است. حتّي قبل از وي، دانشمندي ديگر به نام صوفي رازي، كه اولين كسي بوده كه بدون استفاده از تلسكوپ، سحابي «اندرومدا» را رصد و كشف و ثبت كرده است. ساخت عدسي كه مهمترين جزء يك تلسكوپ يا دوربين فضايي است، افتخار مسلمانان است. كتاب «المناظر» ابن هيثم، كه يك شاهكار علمي دنيا در نوع و زمان خود مي‌باشد، اوّلين مباحث نورشناسي، آن هم به اسلوب و شيوه‌اي كاملاً علمي و درست را در حدود هزار سال پيش مطرح كرده است. ما در اين مقاله با استناد به منابع و مراجع علمي، سعي خواهيم نمود تا به پيشينة ساخت عدسي و تلسكوپ بپردازيم و اين سؤال را مطرح كنيم كه آيا افتخار كشف عدسي و تلسكوپ كه اروپاييان همواره به نام گاليله ثبت كرده و بدان مي‌نازند، از آن دانشمندان بزرگ دورة اسلامي، بالأخص ابن‌هيثم است يا نه؟ و اين كه چرا اروپاييان بدون هيچ دغدغة وجداني و به دور از هرگونه حفظ امانت، بسياري از كشفيات و اختراعات مسلمانان را زيركانه مي‌دزدند و به نام خود مي‌زنند و از ذكر منبع آن پرهيز مي‌كنند؟ و چندين سؤال ديگر در اين زمينه، كه ذيلاً با اشاره به عملكرد دو دانشمند بزرگ اسلامي، به تحليل آنها خواهيم پرداخت:   الف) عبدالرحمن صوفی رازی و اوّلین رَصَدِ سحابی های فلکی: در چهاردهم محرم، سنة 291 هجری قمری (17 آبان 282 شمسی / هشتم نوامبر 904 میلادی) در شهر ری کودکی متولد شد که بعدها یکی از بزرگترین دانشمندان علم نجوم شد. نام این کودک را عبدالرحمن گذاشتند و بعدها کنیة «ابوالحسین» یافت. پدرش مردی وارسته و درویشی بود که در جرگة صوفیان شهر ری زندگی می‌کرد. از نشو و نمای دوران کودکی و ایام صباوت و جوانی او اطلاع دقیقی در دست نداریم، جز آنکه زمانی که نام اولین استادش را ذکر می کند، سال 335 هجری و زمانی است که برای اولین بار جهت تحقیق در یک مسألة نجومی بار سفر بست و در سن 44 سالگی (335 هـ.ق.) به دینور رفت[1]، و دو سال بعد در اصفهان رحل اقامت افکند (337 هـ.ق.) و زمانی که عضدالدولة دیلمی در سال 338 هـ.ق. به حکومت فارس رسید، او را به دربار خود خواند؛ زیرا عضدالدوله حکمران دانشمند آل‌بویه، خود نیز علاقه‌مند به فراگرفتن دانش ریاضی و نجوم بود[1]، و عبدالرحمن را به استادیش برگزید. در این جا بود که بارقة نبوغ و استعداد و هوش و ذکاوت او درخشیدن گرفت و در اندک زمانی دانشمندان عصر خود را متوجه کارهای خود کرد. در همین زمان بود که او دانش نجوم و اخترشناسی واقعی را که خالی از خرافات و اوهام بود، به عضدالدوله می‌آموخت و مقام استادیش به جایی رسید که عضدالدولة دیلمی از او به عنوان یکی از سه استاد برتر خود نام می‌برد، چنان که «قفطی» می‌گوید: «... عضدالدوله همواره گفتی: هر وقت مردم به علم و معلّم افتخار نمایند، من می‌گویم: معلّم من در نحو «ابوعلی فارسی» است، و معلّم من در زیج «ابن الاعلم» ، و معلّم من در معرفت کواکب ثابته و امکنه و مسیر ایشان، « صوفی» ... »[1]. او کتاب بی نظیر و اعجاب برانگیزش را که بیشتر به یک معجزه شبیه است و هنوز مایة تحیّر دانشمندان جهان است، در همان سالهای اوّل اقامت در شیراز شروع به تحریر و تدوین کرد. این کتاب به نام صور الکواکب معروف است و البته نام‌های دیگری نیز دارد که ذکر خواهیم نمود. هنوز دانش غرب متحیّر است که چگونه عبدالرحمن صوفی رازی بدون داشتن تلسکوپ، سحابی‌ها را کشف کرد و ستارگان مزدوج را شناخت و اصلاحی بر نظریة بطلمیوس گذاشت و محاسباتی بسیار دقیق و مشخص انجام داد که با آخرین تحقیقات جهان امروز که با جدیدترین وسایل صورت می‌گیرد، برابری می‌کند. نَلّینو در کتاب «علم الفلک» که ترجمة بسیار عالمانة آن توسط استاد مرحوم احمد آرام صورت گرفته، در چندین جا از عبدالرحمن به عظمت و شکوه یاد می‌کند. وی پس از بحثی مفصّل دربارة آگاهی اعراب جاهلی بادیه نشین از ثوابت (ستارگان) و نام‌گذاری آنها، دربارة عبدالرحمن می‌گوید: «اگر کسی بخواهد به وسعت معرفت آنان (اعراب دورة جاهلی) نسبت به ستارگان آگاه شود، باید به کتابی که ابوالحسن عبدالرحمن بن عمر الصوفی، متوفی به سال 367/986 دربارة کواکب و صور فلکی نوشته است، مراجعه کند. وی در ضمن بیان و توصیف هر یک از صورتهای فلکی، نامهای ستارگانی که در نزد اعراب بادیه نشین متداول بوده، آورده است، و شمارة این نامها به حدود دویست و پنجاه  یا بیشتر می‌رسد. از گفته‌های عبدالرحمن صوفی درباره منازل قمر بر ما آشکار می‌شود که ایشان در تثبیت صُوَر ستارگان به راهی رفته‌اند که با راه علمای هیأت یونان اختلاف دارد، و غالباً چنان است که میان صور فلکی اعراب و صور فلکی یونانیان توافقی دیده نمی‌شود. دومیلی، دربارة عبدالرحمن می‌نویسد: « منجمی بود که شخصاً به رصد و محاسبة یکایک ستارگان می‌پرداخت و به همین دلیل نه تنها موضع ستارگانی را که تا آن زمان معلوم نبود معین کرد، بلکه موفق شد که چندین رصد اشتباه یونانیان را تصحیح کند و دانشمندان جدید توانستند با توجه به دقّتی که عبدالرحمن در کارهایش به کار برده بود، تغییرات بطئی در درخشندگی ستارگان را دقیقاً بررسی کند. این بررسی در علم نجوم «Trepidation of Movement of fixed star» نامیده می‌شود که پایه‌گذار آن عبدالرحمن صوفی است. ابوریحان بیرونی، استاد مسلّم نجوم در چندین جا از عبدالرحمن یاد می‌کند و در کتاب «قانون مسعودی» محاسبات رصد او را برای ستارگان برتر و بهتر از بطلمیوس دانسته و قدر ستارگانی را که او محاسبه کرده، مسلم و معین می داند. کالین ا. رُنان، در کتاب خود، دربارة صوفی می‌نویسد: «یک ایرانی به نام ابوالحسین صوفی که از زندگی و کارش چیز زیادی دانسته نیست، به خاطر ارصادات خویش و توصیفات خودِ ستارگان شهرت داشت. کتاب «صور الکواکب» او از کتب کلاسیک اخترشناسی اسلامی شد و بعدها به غرب راه یافت. نام نویسنده آن در غرب «ازوفی» (Azophi) ترجمه شد. صوفی نخستین تجدید نظر به راستی نقّادانه را بر فهرست ستارگان بطلمیوس انجام داد و شواهدی از ارصادات دقیق خود را به آن افزود؛ به علاوه او نتایجی را که خود به دست آورده بود، به شکلی کاملاً واضح برای تک تک صورت های فلکی مطرح ساخت و یکایک ستارگان را مورد بحث قرار داد – موضعشان، قدرشان (میزان درخشندگی‌شان) و رنگشان. از هر صورت فلکی دو نقش ارائه داد: یکی به گونه‌ای که از خارج کره فلکی دیده می‌شود و دیگری چنان که از داخل به چشم می‌آید، یعنی همان طور که در آسمان رؤیت می‌شود. جدولی نیز از همة ستارگان با موضع و قدرشان وجود داشت. به علاوه همة ستارگان به عربی نام‌گذاری شده بود. نام اکثر آنها را ما هنوز به همان صورت به کار می‌بریم؛ مثل الدبران، الطائر، بیت الجوزا، رِجل و ... . شک نیست که کتاب صوفی به یک نیاز مهم علمی پاسخ داد و اخترشناسان عرب یا غربی، نسل بعد النسل، آن را به نحو احسن به کار بردند. چنان که از راصدی چنین اهل عمل انتظار می‌رود، صوفی به ساختن ابزار نیز اقدام کرد. همچنین کتابی دربارة اسطرلاب و کتابی دیگر پیرامون ستاره‌خوانی نوشت. ستاره‌خوانی را معاصر او، ابوریحان بیرونی نیز پذیرفت». کتاب «صور الکواکب» صوفی، علاوه بر مباحث بدیع علمی، توأم با نقد و ردّ نظریة پیشینیان یا معاصران صوفی نیز هست. به عنوان نمونه، در چندین جا به کتاب «زیج صابی» تألیف بتّانی (م. 317 هـ.ق.) ایراد وارد کرده است؛ مثلاً هنگام بحث از منازلی که در هر یک از صور بروج طبیعی که ستارگانی هستند که واقعاً در فلک البروج جای دارند، واقع می‌شود، دربارة بتّانی چنین می‌گوید: «... و همچنین بتّانی، چون خواست که از خویشتن اظهار معرفت منازل و کواکب بر طریقة عرب کند، و در کاری ایستاد که نه کار او بود، نقص او ظاهر شد». و یا دربارة ابوحنیفة دنیوری گوید: «و هر چند ما در علم انواع بسیار کتابها دیده‌ایم، اما تمامترین و کاملترین آن کتابها که در این فن دیده‌ایم، کتاب ابوحنیفة دینوری است؛ و آن کتاب دالّ است بر آنکه او را به اخبار و اشعار و أسجاعی که در این فن از عرب منقول است، معرفتی بوده است تمامتر از معرفت دیگر کسانی که در این شیوه تألیف کتب کرده‌اند؛ و با این همه، من نمی‌دانم تا معرفت او کواکب را بر مذهب عرب، با دعوی عیان که می‌کند، چگونه بوده است؛ چه، او از ابن أعرابی و ابن کُناسه و غیر ایشان بسیار چیزهایی از احوال کواکب باز می‌گوید که دالّ است بر قلّت معرفت ایشان به آن کواکب؛ و اگر او نیز که ابوحنیفه است، آن کوکب را شناخته بودی، آن خطاها به اسناد ایشان نیاوردی»[1]. سپس عبدالرحمن صوفی دلایلی می‌آورد بر آنکه ابوحنیفه ماهر در رصد کردن نبوده است. این موارد نشان می‌دهد که صوفی به همة کتب و آثار نجومی قبل و هم عصر خود دسترسی و احاطه داشته و به ردّ و قبول و تحلیل مباحث آنها پرداخته است. امروزه، چنان که گفته شد، بسیاری از نظریه‌های علمی صوفی مورد تأیید دانشمندان غرب قرار گرفته است. در شکل ذیل نقاط معین شده، عبارت از ستارگانی هستند که عبدالرحمن مکان آنها را تثبیت کرده است: به همين دليل در سال 1960 ميلادي، كنگرة جهاني نجوم اعلام كرد كه عبدالرحمن صوفي رازي، دانشمند شهير ايراني 996 سال قبل، بدون داشتن وسايل امروزي محاسباتي كه انجام داده بود، درست و صحيح و قابل تعمّق و تحقيق و تثبيت است؛ به همين دليل در مقدمة كتاب «تحقيق در سحابي‌ها» آمده است: «پيدايش تلسكوپ در دانش اخترشناسي كه در سال 1609 انجام گرفت، مطالعات سريع و لازم را در عصر خود به وجود نياورد، و حتي در تعيين و شمارش سحابي‌هاي شناخته شده از خود فعاليتي نشان نداد، و در اين زمينه گاليله بيش از ديگران كه سحابي خرچنگ (پرايسپه) را از تعدادي از ستارگان مشخص آسمان تشخيص داده بودند، كشف جديدي را به وجود نياورد. يك سال بعد در سال 1610 ميلادي يك دانشمند علوم فرانسوي به نام «نيكلاس پيرسك » با اطلاعاتي كه از كارهاي گاليله داشت، مشاهده كرد كه ستارگان مياني «شمشير صورت فلكي جبار»، شبيه به سحابي هستند و در سال 1912 م. «سيمون ماريوس»، سحابي اندرومدا را پس از يك ترديد طولاني تأييد كرد. در حالي كه اولين رصد ثبت شده دربارة «سحابي اندرومدا» به وسيلة يك منجّم ايراني به نام «الصوفي» در قرن دهم ميلادي، يعني 947 سال قبل ار اعلام «ماريوس»، انجام گرفته بود». كتاب «صور الكواكب» صوفي، اولين بار در سال 647 هـ.ق. توسط خواجه نصيرالدين طوسي از زبان عربي به زبان فارسي ترجمه شد. تا سال 1843 ميلادي كه دانشمندي به نام اوگلاندر[1] كتابي را به نام (سحابي يونيورس)[1] در برلين منتشر كرد. دانشمندان نجوم تا آن زمان توجه زيادي به ستارگان سحابي كهكشان نداشتند؛ و به تدريج كه تحقيق دربارة سحابي‌ها و كهكشان آغاز شد، پرده‌ها به كناري رفت و دانشمندان در كتابخانه‌اي متوجه كتابي شدند كه در سال 1831 (12 سال قبل از كتاب اوگلاندر) متعلق به عبدالرحمن صوفي رازي و توسط دانشمندي به نام «كوسين پيرسوال»[1] از روي سه نسخة خطي كه در كتابخانه‌هاي پاريس موجود بوده به زبان فرانسه ترجمه شده است و پس از تحقيق دربارة آن كتاب درمي‌يابند كه «اوگلاندر» مطالب كتابش را از روي كتاب عبدالرحمن استنساخ كرده بود و به همين دليل است كه مركز علمي تحقيقات نجوم و بخش سحابي‌ها كه در لندن بود در كتاب «تحقيق سحابي»كه قسمتي از آن در مجلة انجمن نجوم بريتانيا سال 1968 در شمارة 4، جلد 78 چاپ مي‌شود، در صفحة 263 نام او را بر سر لوحة محققين چاپ مي‌كند. دانشمندان رياضي و نجوم جهان همه معترفند كه كتاب عبدالرحمن در حدود 879 سال (از تاريخ اتمام كتاب صوفي 964 ميلادي تا سال چاپ كتاب اوگلاندر 1842) بدون رقيب در عرصة جهان نجوم گام برمي‌داشته است. ترجمة گرانبها و صحيح و دقيق «Schjellerup» كه در سال 1874 ميلادي در سن‌پترزبورگ به چاپ رسيد، و او را به حق بايد زنده كنندة نام عبدالرحمن بخوانيم و بسيار بجا است كه تجليلي هم از او به عمل آيد، پس از 990 سال حقايق را از پرده بيرون مي‌افكند و جهان نجوم را متوجه كتابي به نام «صور الكواكب عبدالرحمن صوفي رازي» مي‌كند. سپس نسخه‌هاي خطي اين اثر گرانبها جستجو مي‌گردد و آنها را در برلين، پاريس، اسكوريال، اكسفورد، استانبول، اينديا افيس و واتيكان مي‌يابند. چون نسخة الغ‌بيك از نسخ ديگر صحيح‌تر و داراي نقاشي‌هاي زيبا و فاقد اختلافاتي بود كه در نسخه‌هاي ديگر يافت مي‌شده است، از اين لحاظ خواجه‌نصير نسخة كتابخانة الغ بيك را به فارسي ترجمه مي‌كند و در سال 647 هجري آن را به اتمام مي‌رساند. اين كتاب كه به خط خواجه ‌نصيرالدين طوسي است پس از انقراض ايلخانيان (654-745هـ.ق.) به خزانة سلطنتي جلايري‌ها (757-814هـ.ق.) كه در بغداد بودند، منتقل مي‌شود و در سال 508 در اختيار سلطان احمد جلاير قرار مي‌گيرد. ترجمة فارسي اين كتاب به سمرقند مي‌رسد و به اختيار الغ‌بيك درمي‌آيد و سپس به طريقة نامعلومي به استانبول مي‌رود و فعلاً در كتابخانة اياصوفيا وجود دارد كه در صفحة اوّل و آخر اين كتاب يادداشت سلطان احمد جلاير و خط الغ‌بيك  و مهر سلطان بايزيد دوم پسر سلطان محمد فاتح و وقف‌نامة سلطان محمودخان اوّل كه آن را براي كتابخانة اياصوفيه وقف كرده است، ملاحظه مي‌شود. سپس يك ترجمة فارسي ديگر نيز از صور الكواكب توسط لطف‌اله بني احمد نادر معمار لاهوري كه در سال 1092 هجري به انجام رسيده است، كشف مي‌گردد. ترجمة ديگري كه توسط حسن بن سعد قائيني در سال 1042 هجري انجام گرفته است، نيز موجود است. امّا اولين و صحيح‌ترين و مهمترين ترجمة آن كه در سال 647 هجري قمري (1250 ميلادي) به انجام رسيده، همان است كه توسط خواجه‌نصير صورت گرفته و در كتابخانة اياصوفيه تحت شمارة 2595 موجود است. آلفونسو، پادشاه محقّق و دانشمند كاستيل (1252-1284 ميلادي) به ترجمة كتاب عبدالرحمن همّت گماشت و دستور داد (يهودا بن موسي شموئيل لاوي) و (يوحنا مسينائي) و (يوحنا كريمونيائي) با حفظ اصالت در ترجمة كتاب صور الكواكب به زبان اسپانيولي اقدام كنند؛ و از اين تاريخ بود كه كلمة (الصوفي) به «Azofi» تغيير يافته، در محافل علمي اروپا رخنه كرد. عبدالرحمن در شهرهاي بصره، بغداد و شيراز رصدهايي انجام داد و حتي در بعضي كتب نوشته شده كه در جنوب ايران مدتي به محاسبات نجومي مشغول بوده است. ابوريحان بيروني در كتاب «تحديد‌النهايات الاماكن» نوشته است كه رصد ميل دايره‌البروج به امر عضدالدوله در شيراز انجام گرفت و وسيله‌اي كه با آن كار مي‌كرد دستگاهي بود كه قطر داخلي‌اش دو ذراع و نيم بوده است. اعضاي هيئتي كه تحت نظر عبدالرحمن مسئول اين تحقيق علمي، مشغول به كار بودند، عبارت بودند از: «ابوسهل كوهي»، «احمد سجزي» و «نظيف بن يمن» كه در سال 359 (برابر با سال 970 ميلادي) چنين تحقيق علمي را انجام دادند. آثار دیگری که از عبدالرحمان برشمرده اند، بدین شرح است: رساله في‌العمل اسطرلاب؛ كتاب في‌العمل بالاسطرلاب؛ كتاب الاسطرلاب؛ كتاب العمل بالكره الفلكيه؛ كتاب المدخل الي علم النجوم و احكامه؛ تذكره مطارع الشعاعات؛ كتاب مطرح‌الشعاع.[1]

شرح جزئياتي از كارهاي عبدالرحمن صوفي رازي:
 1- بررسي تعداد 333 ستارة داخل و 29 ستارة خارج از محدودة صورتهاي فلكي شمالي.
2- بررسي  تعداد 28 ستارة داخل و 61 ستارة خارج از صورت فلكي منطقه البروج.
3- 297 ستارة داخل و 19 ستارة خارج از صورت فلكي جنوبي تا مدار ستارگان سهيل و آخر‌النهر و مثلّث جنوبي را رصد و محاسبه و مشخصات دقيق آنها را به درجه و دقيقه و ثانيه معلوم كرده است، جمع كل ستارگاني كه به دقّت محاسبه و بررسي شده 1027 عدد است كه شامل 15 ستارة قدر اوّل، 34 كوكب قدر دوم، 206 اختر قدر سوم، 428 ستارة قدر چهارم، 258 ستارة قدر پنجم و 86 ستارة قدر ششم است.
 4- براي هر صورت فلكي جدولي ترسيم كرده و سپس در جدول هر صورت فلكي شمارة رديف ستارگان را به صورت حروف ابجد شروع كرده و در خانة دوم جدول نامهاي كواكب و مشخصات محل آنها را شرح داده است.
 5- عبدالرحمن با توجه به قدر و نورانيت كم و زياد ستارگان حركات خاص آنها را كه امروزه «Propet Motion» ناميده مي‌شود، محاسبه كرده است. محاسباتي كه صوفي در مورد تغيير رنگ بعضي از ستارگان مانند ستارة «الغول» انجام داد، بسيار جالب است و به همين دليل كتاب او نظر محافل علمي دنيا را به خود جلب كرد و اين تحقيقات را به نام «Long period variable Nebulae» (ستارگان با نورانيت متغير دراز مدت در برابر ستارگان متغيّر كوتاه مدت يا قيقاوسي) خواندند.
 6- عبدالرحمن به محاسبة زمان طولاني (سحابي‌هاي متغير) پرداخته و تحقيق كاملي در سحابي «امرة المسلسلة» (زن به زنجير بسته) انجام داد كه هيچ دانشمندي نمي‌داند در جايي كه گاليله با دوربين نجومي‌اش نتوانست چنين مطالعاتي را انجام دهد، عبدالرحمن چگونه آن را كشف كرده است؟!
 7- قدر ستارگان: ستاره‌شناسان قديم نورافشاني ستارگان را به 6 طبقه تقسيم كرده بودند. هيپارك، دانشمند يوناني كه در «رودس» در 200 سال قبل از ميلاد زندگي مي‌كرد، 20 ستارة درخشان را قدر اوّل ناميد و سپس 50 ستارة كم‌نورتر را قدر دوّم و ستارگان ديگر را به همين ترتيب تا قدر ششم تقسيم كرد كه تا اواسط قرن نوزدهم ميلادي اين سيستم‌بندي علمي قدر ستارگان از زمان فخنر از سال 1859 انجام پذيرفت و بر اساس اين تقسيم‌بندي كه با دستگاههاي نورسنج انجام گرفته مشاهده شد كه ستارة قدر اوّل 512/2 برابر نورش از قدر دوم بيشتر است و ستارة قدر سوم 512/2 برابر قدرت نورافشاني‌اش از قدر دوم كمتر است و به همين ترتيب تا قدر ششم كه با چشم غيرمسلح ديده مي‌شوند. بنابراين فرمول نورافشاني ستارگان برابر است با: روشنايي ستاره قدر اوّل 512/2 برابر قدر دوم است، در نتيجه قدر دوم 512/2 برابر كمتر از قدر اوّل مي‌درخشد.روشنايي ستارة قدر سوم 512/2*512/2= 31/6 برابر كمتر از قدر اوّل است. روشنايي ستاره قدر چهارم (512/2*512/2*512/2)= 85/15برابر كمتر از قدر اوّل. روشنايي ستاره قدر پنجم (512/2*512/2*512/2*512/2)= 81/39 برابر كمتر از قدر اوّل. روشنايي ستاره قدر ششم (512/2*512/2*512/2*512/2*512/2)= 100 برابر كمتر از قدر اوّل. يعني ستارة درخشان آسمان در حدود 100 برابر از ستارگان بسيار ريزي كه با نور كم مي‌درخشند، بيشتر نور دارند. بعضي از ستارگان از قدر اوّل درخشان‌ترند؛ بنابراين قدر آنها را «صفر» و يا قدر منفي به آنها مي‌دهند. مانند ستارة وگا داراي قدر مطلق (صفر) و ستارة شعراي يماني كه تقريباً داراي قدر مطلق (42/1-) است.
پانزده ستارة قدر اوّل كه قابل رؤيت هستند عبارتند از:1- ستارة شعراي يماني در صورت فلكي كلب اكبر با قدر 42/1- كه از درخشان‌ترين ستاره‌ها است. 2- ستارۀ سماك رامح در صورت فلكي عوايا (اركتورس) با قدر 1/0. 3- ستارۀ يدالجوزا در صورت فلكي جبّار (بلاتريكس) با قدر 1/0. 4- ستارۀ نسر واقع در صورت فلكي شلياق (وگا) با قدر (0). 5- ستارۀ عيّوق در صورت فلكي ممسك غنان (كاپلا) با قدر 2/0. 6- ستارۀ شعراي شامي در صورت فلكي كلب اصغر (پروكيون) با قدر 4/0. 7- ستارۀ نسر طایر در صورت فلكي عقاب (الطير) با قدر 8/0. 8- ستارۀ الدبران در صورت فلكي ثور (الدبران) با قدر 8/0. 9- ستارۀ ابط‌الجوزا در صورت فلكي جبّار (بت‌الگيوز) با قدر 9/0. 10- ستارۀ قلب العقرب در صورت فلكي عقرب (انتارس) با قدر 9/0. 11- ستارۀ سماك اعزل در صورت فلكي سنبله (اسپيكا) با قدر 1. 12- ستارۀ فم‌الحوت در صورت فلكي حوت جنوبي (فاماحوت) با قدر 1/1. 13- ستارۀ رأس‌التوام شرقي در صورت فلكي جوزا (كاستور) با قدر 2/1. 14- ستارۀ ذنب‌الدجاجه در صورت فلكي دجاجه (دنب) با قدر 3/1. 15- ستارۀ قلب‌الاسد در صورت فلكي اسد (رگولوس) با قدر 3/1. در ترجمة صور الكواكب عبدالرحمن كه به خط خواجه نصيرالدين طوسي است، آمده است: «بعضي از كواكب اين صورت و بعضي از كواكب ماهي شمالي از آن دو ماهي كه بطلميوس در قسم دوازدهم از بروج آورده است (يك سحابي) است كه ملاصق كوكب (چهاردهم) است و بر بالاي آن است كه هر دو از يكديگر دور مي‌شوند (فرضية جدول هبل) سپس به يكديگر نزديك مي‌شوند و چون از لطخة (سحابي) بيرون آيد به كوكبي خرد بگذرد نزديك به لطخة (سحابي) كه بطلميوس ذكر آن نكرده». سپس شرح مفصّلي دربارة اين سحابي و ساير ستارگان صورت فلكي مذكور مي‌نويسد. همين صورت فلكي است كه در اصلس يونيورس رسم شده، و كلية ستارگان همان‌هايي هستند كه عبدالرحمن مطالعه كرده است سحابي (M32) به صورت يك حلقة بيضي كشيده است، ديده مي‌شود همان سحابي الصوفي است كه به نام « Great Nebulue » ناميده شده و فاصلة آن تا زمين در حدود دو ميليون و سيصد هزار سال نوري است: صورت فلكي رامي (سحابيM22  در صورت آن)
 8- چنان كه اشاره شد، عبدالرحمن اشتباهات رصدهاي «بتاني» و «بطلميوس» را اصلاح كرد و خطاهاي آنان را ارائه داد. يك نسخه در كتابخانة پاريس «كديكس» به شمارة  2389 موجود است كه عبدالرحمن محاسبات نجومي كتاب «مجسطي» بطلميوس را اصلاح كرده است. جالب‌ترين مساله‌اي كه در كتاب بطلميوس است، اين است كه او ستارگان خوشه‌اي «پاريسپه» را كه در برج ثور و به نام سحابي سرطان است و نامي ايراني داشته و در كتاب «بندهش» از زمان ايران باستان آن را به نام «پرايسپه» نام‌گذاري كرده بودند، به همان نام اصلي ايراني در كتابش ذكر مي‌كند و آن را جزء مطالعات خود به شمار مي‌آورد.
 9- عبدالرحمن سحابي هاي جديدي كشف كرد كه چون نامي براي آنها نگذاشته و تنها به تعيين دقيق محل آنها اكتفا كرده بود، از اين لحاظ دانشمندان اروپايي براي آنها نام نهادند و آنها را به نام سحابي «Cancer Nebulae» و سحابي «Vulpecuta» ناميدند.
10- عبدالرحمن با دقّت خاصّي انبوه سحابي‌هاي درون صورت فلكي خرچنگ را تعيين كرده و آن را از ساير ستارگان اطراف خود متمايز كرده و مشخصات آن را نوشته است. مثلاً نام سحابي هاي داخل صورت فلكي خرچنگ كه سابقاً ستارة پرايسپه ناميده مي شد و نام قديم ايراني داشته، به همان نام «Praesepe» ايراني نوشته شده است كه به معني انبوه و كندويي از مجتمع زنبوران است. نام جديد آن امروزه «Beehive» گذاشته شده است و نمايانگر اين است كه دانش نجوم اروپايي تا حدي معتنابهي از نجوم ايراني متاثّر شده است.
 11- دو سحابي ديگر به نام عبدالرحمن صوفي رازي ثبت شده كه يكي در صورت فلكي روباه است، به نام «Vulpecula»؛ و ديگري در صورت فلكي قوس يا «رامي» است كه اروپاييان آن را به نام «Sagittarius» مي‌شناسند. سحابي يي كه مورد مطالعة عبدالرحمن قرار گرفته، در مجموعة ستارگان صورت فلكي روباه است. اين سحابي يكي از سحابي‌هاي بسيار جالب آسمان است كه به صورت پروانة آبي و قرمز رنگي است و عكسهاي تلسكوپي آن دنياي بسيار حيرت آور و جالبي را از گازهاي مشتعل و پيچيده‌اي را نشان مي‌دهد كه حلقه در حلقه است و مانند حلقة دود سيگار در فضاي لايتناهي به طرز جالب و حيرت‌انگيزي دور خود مي‌چرخند، نشان مي‌دهد.
 12- در صورت فلكي تيرانداز سحابي ديگري است كه توسط عبدالرحمن با چشم معمولي و بدون دوربين مطالعه و ترسيم و تثبيت شده است. سحابي نامبرده به شكل دايره‌اي كه از تعدادي نقاط تشكيل يافته‌ است. سحابي مذكور امروزه به نام «M22» است و حالت خاصي را دارا است كه از لحاظ تحقيقات نجومي بسيار جالب است.
 13- يكي ديگر از كارهاي عبدالرحمن ساختن يك كرة سماوي نقره‌اي است كه آن را براي عضدالادوله ديلمي ساخته و در حقيقت يكي از كار‌هاي سماوي بسيار دقيق و جالب است كه در موزة قاهره نگهداري مي‌شود. اين كره از شاهكارهاي تعيين مكان‌هاي صور فلكي روي كره است و بهترين وسيلة تأييد محاسبات خود اوست.


  ب) ابن هیثم (منجّم، ریاضی دان و پزشک) و تئوری  نور و عدسی:
يكي از رياضيدانان نامي و بي‌ترديد بزرگترين فيزيكدان تاريخ علم دورة اسلامي، ابوعلي‌حسن‌ بن حسن ‌بن هيثم (354 هـ.ق. -430 هـ.ق.) مي‌باشد. وي از بزرگترين محقّقان مبحث نورشناسي در همة اعصار است. وي منجّم، رياضي‌دان و پزشك هم بود و شروحي بر آثار ارسطو و جالينوس نوشت. جرج سارتون ضمن اشاره به «رابرت بيكن» و «كپلر» مي‌گويد: «ترجمة لاتيني مهمترين اثرش به نام كتاب المناظر در علم غربي تأثير عميقي به جاي گذاشت». اين كتاب پيشرفت عظيمي را در روش تجربي ارائه كرد: تحقيق در مبحث انعكاس نور (Catoptrics)، آينه‌هاي كروي و شلجمي، كجراهي (Aberration) كروي، در مبحث انكسار نور (Dioptrics)، نسبت ميان زاوية برخورد و انكسار ثابت نمي‌ماند؛ قدرت درشت‌نمايي عدسي، مطالعة انكسارِ جوّي، غروب تنها هنگامي اتفاق مي‌افتد كه خورشيد ْ19 پايين افق باشد؛ كوشش براي اندازه‌گيري ارتفاع جوّ بر آن مبنا؛ توصيف بهتري از چشم، و درك بهتري از رؤيت، گرچه ابن‌هيثم جليديه را قسمت حسّاس چشم دانست، اشعه از اجسام مرئي مي‌تابد، نه از چشم؛ كوشش براي توضيح لوچي؛ توضيح درست در مورد بزرگتر ديده شدن اندازة خورشيد و ماه در كنار افق، نخستين استفاده از تاريكخانه و...، همه و همه مسائلي است كه از اين نابغة دانش دورة اسلامي مي‌توان برشمرد و به عظمت فكري و شأن علمي او پي برد. مبحث انعكاس نور شامل مسئلة زير است كه به مسئلة ابن‌هيثم معروف شده: «از دو نقطه در سطح يك دايره دو پاره خط رسم مي‌كنيم كه در نقطه‌اي واقع در محيط دايره باهم تلاقي كنند و زاويه‌هايي مساوي يكديگر به وجود آورند. اين مسئله به يك معادلة درجة چهارم منجر مي‌شود». ابن هيثم آن را با كمك يك هذلولي و يك دايرة متقاطع حل كرد. معادلة درجة سوم ماهاني را هم با روش مشابهي به طريقة «ارشميدس» حل كرد. ابن هيثم، پس از بطلميوس، نخستين دستاوردهاي مهم را در قلمروي نورشناسي عرضه داشتو اگرچه كار وي محتوي عناصر يوناني، به ويژه از بطلميوس بود، او همه چيز را چنان از نو سازمان داد و دوباره بررسي كرد كه به نتايج سراسر تازه‌اي دست يافت. نظريات ابن هيثم دربارة نور و بينايي (ابصار) با هيچ يك از نظريات معروفي كه پيشتر در عهد باستان يا در دورة اسلامي رواج داشت، نه همسان بود، و نه مستقيماً از آنها نشأت مي‌گرفت. ممكن است نظرية بينايي (اِبصار)، شاهكار اصلي وي در مبحث نورشناسي بوده باشد، ولي علايق او همة قلمرو پديده‌هاي نوري را در بر مي‌گرفت. چنان که گفته شد، مهمترين كتاب ابن هيثم در قلمروي نورشناسي، كتاب المناظر است. ترجمة لاتيني المناظر در قرون وسطي نويسندگاني را كه پس از او در اين موضوع به نگارش پرداختند، سخت تحت تأثير قرار داد؛ ولي تأثير اين كتاب تنها به آثار نويسندگان سدة سيزدهم ميلادي منحصر نگرديد. شواهد آشكاري در دست است كه نشان مي‌دهند فيلسوفان سدة چهاردهم ميلادي نيز اين كتاب را مستقيماً مطالعه كرده بودند: انتشار ترجمة لاتيني المناظر از سوي ريسنر، اين كتاب را در دسترس رياضي‌داناني چون كپلر، اسنل، بيكمن، فرما، هريوت و دكارت نهاد، كه همگي، به جز نفر اخير، به طور مستقيم از «الهازن» (Alhazen) ]شكل تغيير يافتة «الحسن» در زبان لاتيني كه اسم ابن هيثم است[، نام برده، و به او استناد نموده‌اند. در واقع، در سده‌هاي شانزدهم و هفدهم ميلادي بود كه سرشت رياضي المناظر به نحو دامنه‌دار و مؤثري شناخته شد. مباحث اين كتاب هم استقرايي و تجربي، و هم رياضي‌اند. آزمايش (اعتبار) همچون ابزار روش‌مند صريح و شاخصي در جريان استفاده از تجهيزات و اسباب دست‌ساز به كار گرفته شده است. المناظر رسالة فلسفي بلند و مفصّلي دربارة ماهيّت و سرشت نور نيست، بلكه يك بررسي رياضي و تجربي دربارة ويژگي‌هاي نور است –خصوصاً ويژگي‌هايي از نور كه با فرايند بينايي ارتباط دارند. به جز نورشناسي، يكي از حوزه‌هاي ديگري كه ابن هيثم در آن به پژوهش و نوآوري پرداخت، رياضيات بود. اگرچه جان‌ماية رياضيات در بيشتر آثار علمي ابن هيثم، از جمله «المناظر»، آشكارا ديده مي‌شود، او نوآورده‌هاي ارزشمندي را نيز در قلمرو اختصاصي رياضيات محض و كاربردي به ارمغان آورده است. برخي از دستاوردهاي رياضي ابن هيثم در بخش‌هايي از كتاب «المناظر» عرضه شده، و عمدة آوازة بلند او به عنوان رياضي‌دان از همين جا منشأ گرفته است. وي در گفتار پنجم از كتاب المناظر مسأله‌اي را طرح و حل كرد كه بعدها در ميان رياضي‌دانان و پژوهشگران اروپايي در سدة هفدهم ميلادي به «مسألة الهازن» معروف گرديد. ابن هيثم در حل اين مسأله فراز دستي بي‌چون و چراي خود را در عرصة رياضيات عالي‌تر يوناني به نمايش گذاشت، و به حق از ستايش رياضي‌دانان و تاريخ‌نگاران پس از خود برخوردار گرديد. صورت مسئله چنين است: «در صفحة دايره‌اي به مركز o و به شعاع R دو نقطة ثابت A,B داده مي‌شود. هرگاه دايره را به مثابة آينه‌اي فرض كنيم، برآن نقطه‌اي چون m بيابيد كه شعاع نوري كه از a خارج مي‌شود، پس از منعكس شدن در نقطة M، بر B بگذرد». راه حل بسيار پيچيدة ابن هيثم به يك معادلة درجة چهارم منتهي مي‌شود كه وي آن را با قطع كردن يك «هذلولي متساوي القطرين» و يك دايره حل كرده است. لئوناردو داوينچي به حل اين مسأله علاقه‌مند شد، ولي چون مباني رياضي مستحكمي نداشت، فقط توانست آن را از راه عملي (مكانيكي) حل كند. سرانجام كريستيان هويگنس (1629-1695 م.) ظريفترين و ساده‌ترين راه حل را عرضه داشت. به جز بخشهاي رياضي المناظر، از ابن هيثم حدود بيست كتاب و رساله دربارة موضوعات رياضي به دست ما رسيده است. بيشتر اين آثار كوتاهند، و از نظر اهميّت از جايگاه يكساني برخوردار نيستند. برخي بر چاپ رسيده‌اند و برخي ترجمه يا شرح داده شده‌اند. اخترشناسي يكي ديگر از حوزه‌هاي پژوهشي ابن هيثم بود. حدود 24 عنوان از آثار موجود وي به اين موضوع اختصاص دارد. بيشتر اين آثار، رساله‌هاي كوتاهي‌اند كه در آنها به موضوعات نظري يا كاربردي نجوم، مانند ساعتهاي خورشيدي، تعيين سمت قبله، اختلاف منظر و ارتفاع ستارگان و... پرداخته شده است. برخي از دستاوردهاي ابن هيثم در اين قلمرو، جالب توجه، و از نظر تاريخي مهم‌اند. از مهمترين آثار وي در زمينة اخترشناسي مي‌توان از في هيئة العالم و شرح جامعي بر مجسطي بطلميوس با عنوان تهذيب المجسطي نام برد. كتاب في هيئة العالم در قرون وسطي، چندين بار به زبانهاي اروپايي (اسپانيولي و لاتيني) برگردانده شد. ابن هيثم در اين اثر، نظام پيشنهادي بطلميوس را براي توصيف حركات سيارات مورد بازنگري قرار داد. و آن را چنان دگرگون ساخت تا با نظرية افلاك ارسطويي همخواني يابد. با بررسي سيد تحوّل ارسطوگرايي در اخترشناسي دورة اسلامي، به سادگي در مي‌يابيم كه راهي را كه ابن هيثم در اين راستا گشوده بود، از سوي اخترشناسان پرآوازه‌اي چون نورالدّين بطروجي (متوفي 580 هـ.ق)، خواجه نصيرالدّين طوسي (متوفي 671 هـ.ق.) و علاءالدّين بن شاطر (متوفي 777 هـ.ق.) پي گرفته شد. ابن هيثم با توصيف دقيقي از همة حركات ناشي از نظرية نجومي خويش، در واقع، روايتي كامل، واضح و غير فنّي از نظرية سياره‌اي بطلميوس به دست داد. ابن هيثم ثابت كرده است كه شفق نجومي وقتي آغاز مي‌شود يا پايان مي‌يابد كه ارتفاع منفي خورشيد به 19 درجه برسد و بر اين مبنا ارتفاع جوّ زمين را 52000 قدم تخمين زده بود. وي علّت انكسار جوّي و افزايش قطر ظاهري خورشيد و ماه را در نزديكي افق به درستي توضيح داد. ابن هيثم مانند ابن سينا و بيروني معتقد بود كه جهت سير شعاع نور از طرف شيء به طرف چشم است، نه در جهت عكس آن كه اقليدس و بطلميوس و كندي انگاشته بودند. پس از ابن هيثم، بر نويسندگاني مانند ابن رشد، چغميني، عبدالغفار قزويني و گئورگ پويرباخ اثر عميقي داشته است. نظام سياره‌اي ابن هيثم در سدة سيزدهم ميلادي از نو در مغرب زمين سر برآورد. گويا «راجربيكن» نخستين دانشمند غربي باشد كه بحث گسترده‌اي را دربارة اين دستگاه نجومي پيش كشيده است و سپس توسط :گئورگ پويرباخ»، دانشمند ويني، در زمينة احياي اخترشناسي در سدة پانزدهم ميلادي ادامه يافته است. نظريّات ابن هيثم دربارة بازتاب (انعكاس) نور: ابن هيثم قرن‌ها پيش از توّلد اسحاق نيوتن به مفهوم «برخورد كشسان» كه يكي از مفاهيم پاية مكانيك نيوتني است، اشاره كرده، و از آن در توجيه چگونگي بازتاب نور از روي سطوح صيقلي استفاده نموده است. مصطفي نظيف‌بك در اين باره مي‌گويد: «آنچه بيشتر مايه شگفتي مي‌گردد اين است كه او نه تنها در اين زمينه بر نيوتن پيشدستي نموده، بلكه در توضيح اين مثال مكانيكي گفتار خود را بر مفاهيمي استوار ساخته كه به اعتراف همه مورخّان، از يافته‌هاي دورة رنسانس و پس از آن است، و حال آنكه افتخار عظيم پيرايش و سازماندهي اين مفاهيم به همان شكلي كه امروزه با آن آشنايي داريم، خصوصاً به نيوتن نسبت داده مي‌شود». مهم‌ترين انديشه‌هاي ابن هيثم در قلمروي مكانيك، بر پاية مفاهيمي چند استوار است كه به اختصار به آنها اشاره مي‌كنيم. او دو نوع حركت براي اجسام مادّي برشمرده است:
 1- «حركت طبيعي»، و آن همان حركت جسم تحت تأثير گرانش است.  2- «حركت عَرَضي»، و آن حركت جسم تحت تأثير عاملي خارجي (به جز گرانش) است. وي در اين زمينه، به دو آزمايش پايه دست زده است. در آزمايش نخست، به بررسي سقوط‌گوي كوچك و صافي از جنس آهن يا مس بر روي يك آينه تخت افقي مي‌پردازد، و توضيح مي‌دهد كه گوي پس از برخورد به آينه به سمت بالا باز مي‌گردد و سپس پايين مي‌افتد. وي مي‌گويد:
«هرچه گوي از فاصله دورتري رها شود، برگشتِ آن از آينه شديدتر مي‌گردد، و به سمت بالا بيشتر باز پس زده مي‌شود، و هرچه از فاصله نزديكتر رها شود، برگشت آن كمتر خواهد بود». در آزمايش دوّم، پرتاب گوي صيقلي و كوچكي را بر آينة تختي كه يك بار به حالت قائم، و بار ديگر به حالت مايل نگهداشته شده، مورد بررسي قرار مي‌دهد. ابن هيثم دربارة حالت نخست چنين مي‌گويد:
«گوي در لحظة برگشت، موازي افق است، سپس ديري نمي‌پايد كه پس از برگشت به سمت پايين فرو مي‌افتد». و دربارة حالت دوم مي‌گويد: «گوي به سمت مقابل جهت پرتاب پرتاب كننده برمي‌گردد، و در آغازِ برگشت در راستاي موازي افق، و به صورت مايل از سطح آينه ديده مي‌شود (زاوية ميل آن در مقام مقايسه، شبيه به زاوية ميل پيكان هنگام نشانه روي به سوي آينه است). سپس گوي بر اثر نيروي طبيعي كه او را به پايين مي‌راند، بيدرنگ به سمت پايين فرو مي‌آيد. هرچه حركت پرتابي شديدتر باشد، برگشت اين گوي نيز شديدتر خواهد بود. اگر اين آزمايش با جسمي به جز آينه، همچون چوب و مانند آن كه اندكي نرم و غيرصلبند، انجام پذيرد، گوي با نيرويي كمتر از آزمايش نخست به عقب باز خواهد گشت». نظريات ابن هيثم دربارة شكست نور: چنانكه خواهيم ديد، براساس نظرية ابن هيثم، سرعت نور در يك محيط شفاف غليظ (يا به زبان امروزي، محيطي با ضريب شكست بيشتر) از سرعت آن در يك محيط شفاف رقيق‌تر كمتر است. او از همين واقعيت چنين نتيجه مي‌گيرد كه پديدة شكست نور از اختلاف سرعت پرتوهاي نور در دو محيط شفاف با غلظت‌هاي متفاوت ناشي مي‌گردد.3 وي مي‌گويد: «امّا چرا پرتوي نور هنگام ورود از يك جسم شفاف به جسم شفاف ديگري كه شفافيت متفاوتي دارد، خم مي‌گردد؟ زيرا نفوذ نور در اجسام شفاف با حركتي تدريجي (نه آني) رخ مي‌دهد، حركتي در نهايت سرعت... نوري كه در اجسام شفاف انتشار مي‌يابد، چنان حركت سريعي دارد كه از حواس بشري پوشيده مي‌ماند، ولي با اين همه حركت نور در اجسام رقيق –يعني اجسامي با شفافيت زياد- سريعتر از حركت آن در اجسام غليظ –يعني اجسامي با شفافيت كمتر- است، چه هر جسم شفاف هنگامي كه نور بدان راه مي‌يابد، برحسب غلظتي كه در آن است، مقاومتي هر چند ناچيز، در برابر حركت نور از خود نشان مي‌دهد، زيرا هر جسم طبيعي هر اندازه كه شفّاف هم باشد، باز غلظتي در ان وجود دارد –چون در ذهن براي صافي و شفافيت نمي‌توان نهايتي در نظر گرفت- از اين رو، اجسام شفاف طبيعي عاري از هرگونه غلظت نيستند. پس نور هنگام نفوذ در اجسام شفّاف بر حسب شفافيت آن اجسام، انتشار مي‌يابد، و ان اجسام بر حسب غلظت موجود در آنها در برابر انتشار نور مقاومت نشان مي‌دهند».1 سپس بعد از گفتاري طولاني چنين نتيجه مي‌گيرد: «و اما علت خميدگي (پرتوي) نور هنگام ورود از جسم غليظ‌تر به جسم رقيق‌تر در جهت دور شدن از خط عمود، آن است كه نور هنگام حركت در جسم شفاف، با مقاومتي هرچند ناچيز روبرو مي‌شود. هر چه جسم، غليظ‌تر باشد، اين مقاومت بيشتر مي‌گردد، چنانكه اگر سنگ در هوا حركت كند، حركتش سريع‌تر و آسان‌تر از هنگامي خواهد بود كه در آب حركت كند، زيرا آب نسبت به هوا مقاومت بيشتري در برابر حركت سنگ نشان مي‌دهد. پس هنگام ورود (پرتوي) نور از جسم غليظ‌تر به جسم رقيق‌تر، حركت آن سريع‌تر مي‌گردد، هنگامي كه (پرتوي) نور در راستاي مايل به سوي سطح (بيروني) جسم شفاف (دوم) –كه در واقع همان فصل مشترك ميان دو جسم است- حركت مي‌كند، راستاي حركت آن، خطي است كه ميان دو محور عمود بر هم قرار دارد:
 1- محور قائمي كه از مبدأ حركت مي‌گذرد،
 2- محوري (افقي) كه بر محور پيش گفته عمود است، و آن نيز از مبدأ حركت مي‌گذرد. مقاومت جسم شفاف غليظ‌تر (=محيط شفاف اول) در برابر حركت نور، در راستاي محور عمودي دوم (= محور افقي) است. هنگامي كه (پرتوي) نور از جسم غليظ‌تر بيرون مي‌آيد، و به جسم رقيق‌تر (= محيط شفّاف دوم) وارد مي‌شود، مقاومت جسم رقيق‌تر در برابر حركت نور در همان راستاي محور عمودي دوم (=محور افقي)، از مقاومت جسم شفاف اول (در آن راستا) كمتر مي‌شود، و از اين رو، سرعت (پرتوي) نور در راستايي كه در برابر حركتش مقاومت مي‌شد، بيشتر مي‌گردد. اين چنين است كه (پرتوي) نور هنگام ورود به جسم رقيق‌تر در جهت دور شدن از خط عمود خم مي‌شود».1 نظريه ابن هيثم دربارة بينايي(ابصار): بي‌ترديد يكي از افتخارات ابن هيثم، به اعتراف همه تاريخنگاران علم، آن است كه پس از نقد نظريات پيشينيان خويش دربارة «ابصار» نظريه مهم و دوران ساز خود را در اين زمينه مطرح ساخت. چنانكه در فصل پيشين و در آغاز اين فصل گذشت، پيش از ابن هيثم دو نظرية اصلي دربارة «اِبصار» وجود داشت:
 1- نظريه‌اي كه به موجب آن، ابصار، پيامد انطباع يا ورود صورت يا شبحي از منصر (شيء مرئي) به چشم است. ابن هيثم اين نظريه را به فلاسفه طبيعي، يا به گفتة وي «اصحاب الطبيعه» منسوب ساخته است،
و 2- نظرية ديگري كه ابن هيثم آن را به دانشمندان علوم تعليمي، يا به تعبير وي «اصحاب التعاليم»، نسبت داده (منظور ابن هيثم از آنان، اقليدس و پيروان او بود كه منحصراً به ويژگي‌هاي هندسي پرتوهاي نوري توجه داشتند)، و براساس آن ابصار با خروج شعاعي از چشم و برخورد آن به مبصر صورت مي‌پذيرد. اما نظريه نخست، نظريه مبهم، غيرواضح و پرسش برانگيزي بود. براستي شبح يا سايه‌اي كه پيوسته از اجسام جدا مي‌گردد و بر چشم تاثير مي‌نهد، چنانكه اپيكوريان مي‌گفتند، چه مي‌توانست باشد؟! و يا چگونه ممكن بود گفتار ارسطوييان را پذيرفت كه مي‌پنداشتند «ابصار» تنها با قرار گرفتن (يا محازات) مبصر در برابر چشم، و انطباع صورتي از آن در چشم حاصل مي‌گردد، گويي كه مبصرات از دور و بدون واسطه و تنها با فراهم آمدن شرايطي بر چشم تاثير مي‌گذارند؟! و اما نظرية دوم، بسيار ابتدايي و ساده‌انگارانه مي‌نمود، زيرا در اين نظريه، بينايي با حس بساوايي قياس گرديده، و چنين گمان رفته بود كه براي ديدن اشياء مرئي مي‌بايد پرتوي از چشم بيرون آمده، با آن اشياء تماس يابد، همچنانكه براي ادراك كيفيات بساوايي لازم است عضوي مانند دست با اجسام تماس پيدا كند. با اين همه، پيروان اين نظريه نيز درباره چگونگي و سرشت اين پرتو (يا «شعاع») همداستان نبودند: آيا اين «شعاع» به شكل مخروط يكپارچه و توپري است كه رأس آن در مركز چشم قرار دارد؛ يا آنكه خط راستي است كه بر سطح شيء مرئي به سرعت حركت مي‌كند، و در اين حركت حجم مخروط توپري را مي‌پيمايد؛ و يا اين «شعاع» از خطوط مستقيم جدا از هم و باريكي تشكيل يافته كه از يك سو در مركز چشم به هم مي‌رسند، و از سوي ديگر بر سطح شيء مرئي قرار دارند؟ سرشت و ماهيت اين شعاع چيست، آيا قوه‌اي نوراني است كه از چشم به سوي اشياء مرئي گسيل مي‌گردد؛ يا آنكه دگرگوني و تغييري است كه در اثر مجاورت چشم با هواي پيرامونش، در بخشي از آن هوا پديد مي‌آيد، و سپس به هواي مجاور آن سرايت مي‌كند، تا آنكه به شيء مرئي برسد؟!... ابن هيثم پس از بررسي و نقد همه اين ديدگاهها، كاوش خويش را درباره حقيقت بينايي پي گرفت، و گام به گام به راه حل نهايي مساله نزديكتر شد. او در گفتار نخست از كتاب المناظر در بايست‌هاي لازم براي پيدايش احساس بينايي را – كه از آنها با عنوان «المعاني التي لايتم الابصار الابها» ياد كرده- برشمرده است:
 1- بايد شيء مرئي يا خود منير باشد، يا آنكه نور خود را از منبع منير ديگري بگيرد. 2- بايد در ميان چشم و شيء مرئي فاصله‌اي باشد. 3- بايد خط واصل ميان چشم و شيء مرئي يا جسم كدري قطع نگردد، (يعني اين كه محيط ميان چشم و شيء مرئي بايد شفّاف باشد). 4- بايد شيء مرئي حجم به اندازه‌اي داشته باشد، و كاملاً شفّاف نباشد. 5- بايد چشم از بيماري‌ها و صدمات در امان باشد. توجه به شرايط پيدايش احساس بينايي (يا به عبارت فلسفي، علل معده ابصار) ابن هيثم را بر آن داشت تا «علت پيدايش احساس بينايي» را جستجو كند: «زماني كه چشم شيئي را كه لحظه‌اي پيش نمي‌ديده، مي‌بيند، در چشم چيزي پديد آمده كه پيشتر نبوده است، و چيزي كه پيشتر نبوده، بدون «علت» پديد نمي‌آيد. مي‌دانيم كه شيء مرئي چون در برابر چشم قرار گيرد، ديده مي‌شود، و اگر از برابرش برداشته شود، ديگر چشم آن را احساس نمي‌كند، و چون به جاي خود در برابر چشم بازگردانده شود، آن احساس نيز باز مي‌گردد. همچنين مي‌دانيم هنگامي كه چشم شيء مرئي را احساس كند و سپس پلكهايش را فرو بندد، آن احساس از ميان مي‌رود، و چون پلكها را بگشايد، و شيء همچنان در برابرش باشد، همان احساس باز مي‌گردد. و (از سوي ديگر مي‌دانيم) «علت» همان است كه چون از ميان رود، معلول آن از ميان برود، و چون باز گردد، معلولش نيز برگردد. از اين رو علتي كه آن چيز را در چشم پديد مي‌آورد، همان شيء مرئي است».1 و از اينجا نتيجه گرفته است كه «ابصار» فقط در اثر نوري كه از شي مرئي به چشم مي‌رسد، روي مي‌دهد.2 امّا پرسش مهم ديگري در اينجا پيش مي‌آمد: چشم چه نقشي در فرآيند بينايي يا «ابصار» دارد؟ ابن هيثم از اين پرسش نيز غافل نبود، و از اين رو در پي يافتن پاسخي براي آن برآمد. بينايي و چشم از ديدگاه ابن هيثم: ابن هيثم در توصيف ابزار حس بينايي، يعني چشم، عملكرد بخش‌هايي از ساختمان آن را مورد توجه قرار داده كه از ديدگاه وي نقش مهم‌تري در بينايي، و به ويژه در انتقال تصاوير به مغز داشته‌اند، و از اين رو جنبه‌هاي تشريحي محض ساختمان چشم در نظر نگرفته است. گفتار ابن هيثم در اين بخش با توصيف دو عصبي آغاز گرديده كه از دو نيمكره مغز خارج مي‌گردند، و سپس به سوي يكديگر آمده، به هم مي‌رسند، و آنگاه دوباره از يكديگر فاصله مي‌گيرند، هر كدام به سوي يكي از كره‌هاي دو چشم مي‌روند، و از راه سوراخي در حفرة چشمي به چشم راه مي‌يابند، و مانند يك قيف آن را در بر مي‌گيرند، و در اين جا به ملتحمه [صلبيه] متصل مي‌شوند.4 به نظر ابن هيثم، شيء مرئي تنها هنگامي براي چشم قابل رؤيت است كه پرتوهاي نور گسيل شده از آن شيء در داخل مخروطي قرار گيرد كه رأس آن در مركز چشم، و  قاعده‌اش سوراخ عنبيه (مردمك)  باشد، زيرا چنانكه گذشت، براي آن كه احساس بينايي در جليديه حاصل گردد، مي‌بايست از هر نقطه در سطح شيء مرئي پرتوي نوري  بدون شكست در پرده‌هاي كروي و متّحدالمركز چشم نفوذ كند تا  در راستاي قائم به سطح جليديه برخورد نمايد، و از نظر هندسي، همه اين راستاهاي قائم در داخل مخروط مزبور – كه در اينجا «مخروط شعاع» خوانده مي‌شود- مي‌گنجند. از اين‌رو، به موجب بند گذشته زماني كه شيء مرئي بيرون از «مخروط شعاع» قرار مي‌گرفت، نبايستي ديده مي‌شد، ولي تجربيات متعدد ابن هيثم نشان مي‌داد كه اگر شيء مرئي بيرون اين مخروط نيز واقع  شود، باز هم رؤيت آن امكان‌پذير بود. او در اين خصوص چنين گفته است: «هنگامي كه انسان ميلة باريكي را برداشته، يك سر آن را در انتهاي چشم و در ميان دو پلكش قرار دهد و چشم خود را بي حركت نگاه دارد، سر آن ميله را مي‌بيند. همچنين اگر سر آن ميله را در نزديكي محلّ خروج اشك بگذارد، باز هم آن را مي‌بيند. و اگر ميله را به درون چشم آورد و يك سر آن را كنار سياهي چشم يا در نزديكي ان بچسباند، اين بار نيز سر مسله را خواهد ديد... و هنگامي كه انسان انگشت نشانه خود را در كنار صورت و در نزديكي پيشانيش بلند كند، آن انگشت را مي‌بيند. همچنين اگر همان انگشت را به پلك پائيني‌اش بچسباند، و بكوشد كه سطح بالايي آن به طور محسوس، با سطح چشم موازي باشد، باز هم سطح انگشت خود را مي‌بيند. و همه اين مواضع آشكارا و بي‌هيچ شبهه‌اي از مخروط شعاع بيرونند».1 بنابراين از ديدگاه ابن هيثم رؤيت شيء مرئي در بيرون از «مخروط شعاع» تنها از طريق پرتوهاي شكست يافتة نور در پرده‌هاي شفاف چشم امكانپذيرست. نظريه ابن‌هيثم دربارة بينايي-فرايند ادراك بينايي: براساس نظريه ابن هيثم، فرايند بينايي، در دو سطح متمايز صورت مي‌پذيرد: مرحله نخست، شامل احساس (Sensation) بينايي است. سطح ديگر، ادراك (Perception) بينايي است كه بر اثر يادآوري، پردازش، تحليل و سنجش محسوسات بينايي به كمك نيروي عقل حاصل مي‌گردد. اين بخش از نظريه ابن هيثم از نظر روانشناختي داراي اهميت بسيار زيادي است. هنگامي كه انسان چيزي را مي‌بيند، روشنايي، رنگ، فاصله، شكل، حركت يا سكون، پيوستگي يا عدم پيوستگي آن به ساير اجسام و بسياري از مفاهيم ديگري را- كه ابن هيثم بر اساس شمارش خود آنها را «مفاهيم جزئي 22 گانه» ناميده- ادراك مي‌كند، مفاهيمي چون روشنايي، رنگ، فاصله، وضع (سمت‌گيري فضايي)، عمق (بعد سوم)، شكل، بزرگي، اتّصال (به هم پيوستگي و يكپارچگي)، پراكندگي، شماره و تعداد، حركت، سكون، شفافيت، كدر بودن، سايه، تاريكي، همساني، ناهمساني، زشتي و زيبايي و... ابن هيثم به تفصيل چگونگي ادراك هر يك از اين مفاهيم را به طور جداگانه توضيح داده، و مفاهيمي را كه ادراك آنها در ضمن هر يك از مفاهيم طبقه‌بندي شده بالا مي‌گنجد، خاطرنشان ساخته است، براي مثال ادراك مفهوم تقعّر يا تحدّب را از نوع ادراك «شكل»، و يا ادراك حالت گريستن را از نوع ادراك «شكل و حركت» بر شمرده است.1دكتر زيگريد هونكه، در كتاب ارزشمند خود، فرهنگ اسلام در اروپا، ضمن اشاره به ابن هيثم، مي‌نويسد:«مسلمانان وارث علوم پيشينيان خود شدند، ولي نه نسخه‌دار آنان. اين هم در مورد وسايل علمي صادق است و هم در مورد علومي كه با آن تا آن زمان هيچ تماسي نداشتند و از خارج كسب كردند (علوم غريبه). انسان از عدم پيشداوري آنها تعجب مي‌كند. از هيچ يك از دانشمندان نامدار باكي نداشتند. برق نام و علم كسي چشمشان را نمي‌زد و مانع نمي‌شد كه نتايج علمي كسي را دوباره كنترل كنند، تا احتمالاً اشتباهش را تصحيح نمايند و روي آن زمينة جديد به دست آمده، سيستم علمي و جديد خود را بسازند. مثال واضحي براي اين روش، يعني عدل و عدم جانبداري در قضاوت نسبت به مسائل علمي، همان است كه هيچ چيزي را به عنوان حقيقت قبول نداشتند، مگر اينكه خودشان آن را در آزمايش اثبات مي‌كردند. حتي نوشته‌هاي كسي همچون ارسطو يا بطلميوس را با ديدة انتقادي بررسي مي‌كردند. نوشته‌هايي با اين مضامين در دست است: «درباره آنچه تئون در موقع محاسبة خورشيد و ماه گرفتگي در نظر نگرفته است» يا «دربارة علت اختلاف جدول بطلميوس با تجربيات و آزمايشهاي علمي» كه ثابت بن قره به خاطرش رسيده بود. حقيقت جويي بيباكانه و سرسختانه‌شان، آنان را بدون ترديد به سوي مشاهدة علمي سوق مي‌داد. اگر براي يونانيان، مجموعيت و كل را در نظر گرفتن، و كشف قانونمندي آن از تمام ديدگاهها ضروري بود، براي مسلمانان، تك‌تك سؤالهاي علمي ضروري است، كه به جواب آنها بپردازند و آن هم نه با يك يا ده، بلكه با صدها آزمايش و ارائة دليل. و اين اختلاف روشن بين يونانيان و مسلمانان (بخصوص اعراب) دسترس عموم قرار گرفت. در سال 1645 م نيز در شهر بولونيا (ايتاليا) با نام لاتيني كتاب علم ستارگان نوشتة محمد البتاني با اضافاتي از يوهانس رگيو مونتانوس جداگانه به چاپ رسيد. واضح است كه كوپرنيكوس نيز با دانشمندان اسلامي عميقاً در رابطه بود و حتي آثار كوپرنيكوس و ابن يونس از اهالي قاهره در حدود سال 1800م مورد استفادة تحقيقاتي دانشمند فرانسوي به نام لاپلاس قرار گرفت. البتاني به محاسبة دقيق دايره‌البروج پرداخت و به روشي دست يافت كه درجة عرض يك نقطه را روي زمين مي‌توان به وسيلة آن روش تعيين كرد. چيزي كه ابن‌الهيثم نابغه، بازهم راه جديدي براي محاسبة آن يافت و اين راه جديد، بر حسب كشف تاريخي و دوران‌ساز او، يعني محاسبة انكسار نور صورت گرفت. الحسن بن الهيثم (1039-965م) كه در اروپا به نام الحسن معروف است، يكي از پرنفوذترين استاداني است كه اروپا در مكتب او تعليم يافته است. تئوري «حركت صفحه‌اي بر روي جام نامريي» از او است، كه اذهان اروپاي قبل از رنسانس را بسيار به خود مشغولكرد. اثري از آموزش او را امروزه در اشتيفت اشتامز در نزديكي اينزبروك مي‌يابيم. در آنجا بر روي يك ميز بزرگ از چوب بلوط، كه در 1428م در آگسبورگ ساخته شده، مدل حركت شش ستاره را برحسب نظرية او به نمايش گذاشته‌اند. ولي معروفيت اين دانشمند اسلامي بر روي تئوري استوار نيست. كشف مهمتر او در علم نجوم، اين بود كه همة كرات سماوي منجمله ثوابت، از خودشان اشعة نوري دارند و فقط كرة ماه است كه روشنايي خود را از خورشيد دريافت مي‌كند. همين كشف او بود كه او را به كشف مسئلة طبيعي ديگري، كه يك نوع انقلاب علمي بود، رساند. او با اين كشف اخير، نظرية دو دانشمند بزرگ اهل اسكندريه يعني اقليدوس و بطلميوس را نقض كرد. دو دانشمندي كه او مي‌بايست از بد روزگار، نظرية آنان را اجباراً اشاعه دهد تا در دوران پيري بتواند امرار معاش كند. داستان بدين شرح است: در حقيقت تقصير به گردن رود نيل بود و افكاري كه او دربارة طغيان هرسالة آن داشت و دربارة اينكه چگونه مي‌توان اين طغيان را براي آبادي زمينهاي اطراف نيل مورد استفاده قرار دارد. آن زمان او طبيب و كارمند يكي از خلفا در بصره (واقع در ساحل خليج فارس) بود. الحاكم كه يكي از خلفاي فاطمي بود و در قاهره حكومت مي‌كرد، شنيده بود كه دانشمندي حاضر است طغيان رود نيل را تنظيم كند و بدين ترتيب يكي از مسائل حياتي مصر را كه لاينحل به نظر مي‌رسيد، حل كند. بدين منظور الحاكم حسن بن‌الهيثم را از بصره بدان‌جا خواند. الحاكم كه بر حسب عادت در همه كارهايش زياده‌روي مي‌كرد، از حسن بن‌الهيثم استقبالي شاهانه كرد و مبلغ هنگفتي براي كاري كه در پيش داشت در نظر گرفت. حسن ابن الهيثم با عده‌اي از همكارانش در جهت عكس جريان آب رود نيل به پيش رفتند. او جريان آب رود نيل را در حوالي آسوان و در قسمتهاي جنوبي رود بررسي كرد و همه جا در مسير راهش آثار باستاني هزاران سالة آن سرزمين را ديد: قبرها، عبادتگاهها و اهرام. با ديدن اين آثار عظيم كه گوياي اطلاعات هندسي و تكنيكي سازندگان آنها بود، چنين نتيجه‌گيري كرد كه يك چنين ملت با استعدادي، اگر خودش نتوانسته تاكنون اين رود را تحت كنترل درآورد، پس اين كار براي او نيز مي‌بايست غيرممكن باشد. با سرافكندگي و احساس شكست به قاهره بازگشت و از انجام اين كار سرباز زد و بدين جهت مورد غضب الحاكم قرار گرفت. پس از اين، كاري اداري به او محول كردند كه اين كار چندان رضايت او را جلب نمي‌كرد. بدبختانه در هنگام عمل هم اشتباهي برايش رخ داد و براي اينكه دچار خشم بي‌حساب آن حاكم پير نشود، خود را به ديوانگي زد؛ حيله‌اش مؤثر افتاد، ولي او را در منزلش حبس و داراييش را ضبط كردند. بعداً پس از آنكه خليفه در اطراف قاهره، هنگام گردش با اسب بدون اينكه اثري از خود باقي گذارد، به طور مبهم و براي هميشه ناپديد شد، حسن بن الهيثم هم آزاد گرديد و به خانه‌اي در نزديكي مسجد الازهر نقل مكان كرد، ولي مخارج زندگيش را مي‌بايست با زحمت زياد به وسيلة كارهاي نويسندگي تأمين كند. بدين ترتيب اين دانشمند بزرگ مجبور شد سرتاسر سالهاي دراز تا آخر عمرش را براي صاحبكارش كتابهاي عناصر اثر اقليدس و المجسطي اثر بطلميوس را، بدون اشتباه و با خط خوب و تميز رونويسي كند تا بتواند زندگي روزمرة خود را بگذراند. او همان كسي است كه تئوري‌هاي اقليدس و بطلميوس (كه اينان خود دو ستون دانش هلني به شمار مي‌روند) را در نقاط حساسش نقض كرده است. اقليدس و بطلميوس معتقد بودند كه شعاعها از چشم خارج شده، به اجسام برخورد مي‌كنند و اين سبب ديدن اشيا مي‌شود. الهيثم تشريح كرد كه اين ادعا غلط است و گفت: «شعاعي كه از چشم خارج مي‌شود سبب ديدن اجسام نمي‌شود، بلكه جسم مورد ديد است كه شعاعش به چشم مي‌تابد و به وسيلة بدنة شفّاف (عدسي) چشم، معكوس مي‌شود». با كشف اين واقعيت فيزيكي بود كه او تمام دانش دوران يونان را در مورد مظاهر نور پشت سر گذاشت. او قانوني را كشف كرد كه با آزمايشهاي مختلف، صحت آن به اثبات رسيد. نه راجربيكن پايه‌گذار علم تحقيقي1 است و نه با كوفون ورولام و نه لئوناردو داوينچي و نه گاليله. پيش از آنان علم فيزيك تحقيقي و آزمايشي به وسيلة دانشمندان اسلامي پايه‌گذاري شده بود. همان‌طور كه علم طبيعي مدرن كنوني، يك تئوري متناسب را، با آزمايش تنظيم شده ربط مي‌دهد تا به نتيجه برسد، حسن الهيثم در آن زمان عيناً همين كار را مي‌كرد. در طول دوران زندان خود خواسته‌اش و در سالهاي آزادي دوباره يافته‌اش، به آزمايشهايي پرداخت كه سرتاسر بخش هندسة نور را به زمينة بارور علمي تبديل كرد. اگر ماه به خودي خود نور نداشته باشد و نورش را از خورشيد دريافت كند، چگونه ماه گرفتگي به وجود مي‌آيد؟ اين سؤال نجومي، او را متوجه سايه انداختن يك جسم بر اثر جسم ديگر نوراني محيط، كرد. پس از آن، براي خودش مركز نور ساخت و به آزمايشهاي سيستماتيك مختلفي كه برايش ارزش علمي داشت پرداخت و اين نوشته‌اش را دربارة طبيعت و خواص به وجود آمدن سايه ناميد. او اوّلين كسي است كه دوربين جعبه‌اي يك سوراخه ساخت؛ - مدل اولية دوربين عكاسي- و با آن به آزمايش نور پرداخت. اين جعبة يك سوراخه، پخش مستقيم اشعة نور را به او ثابت مي‌كند. با چشم خود مي‌بيند ولي باور نمي‌كند كه چگونه اين آزمايش، محيط را در صفحة مقابل، معكوس نشان مي‌دهد. او همان روش آزمايشي را انجام داد كه بعدها لئوناردو داوينچي نيز آن را به كار برد. او دليل شكست نور را به وسيلة چيزهاي مختلف، مانند هوا يا آب كشف كرده و شرح داده است و به اين ترتيب ضخامت جوّي را كه كرة زمين را احاطه كرده است، دقيقاً 15 كيلومتر حساب مي‌كند. او به بررسي هالة اطراف كرة ماه و شفق و همچنين رنگين كمان، كه ارسطو در شرح علت فيزيكي آن درمانده بود، مي‌پردازد. او معلومات خود را در مورد وسايلي، كه با عدسي و نور مربوط‌اند به كار برد و انعكاس آينه‌هاي مقعر، با برشهاي كروي و مخروطي را مطالعه و محاسبه كرد و قانون نورافكن را كشف كرد. او نه تنها تأثير حرارتي محل تقاطع نور و بزرگ نشان دادن آينه‌هاي مقعر را مورد آزمايش علمي قرار داد، بلكه همچنين اين تأثيرات را نيز در مورد ذرّه‌بين بررسي كرد. او اوّلين عينك را، براي خواندن اختراع كرد. آزمايش او در مورد جريان نور در داخل يك جسم كروي اهميت استادانه‌اش را چه به لحاظ تئوري و چه به لحاظ عمل نشان مي‌دهد. آزمايشي كه دويست سال بعد طبق مفاهيم و هدف او، به وسيلة كمال‌الدّين، كه خود نيز همقدر او به حساب مي‌آيد و شارح آثار زيادي است، انجام شد. تأثير اين مسلمان نابغه بر اروپا بسيار عميق است. تئوري‌هاي فيزيكي، اپتيك (عدسي و جريان و شكست نور) او، علم اروپا را تا اواسط دوران جديد رهبري كرد. حسن بن الهيثم در كتاب گنجينة نور و عدسي هرگونه مسائل عدسي و نور را كه بعدها از راجر بيكن انگليسي (1294-1219م) تا ويتليوي مجارستاني، مورد مطالعه قرار داده‌اند، پايه‌گذاري مي‌كند. لئوناردو داوينچي ايتاليايي، كه مدعي اختراع دوربين عكاسي و پمپ آب و هنر تراشكاري و اولين هواپيماست، به طور چند جانبه تابع دانشمندان اسلامي بوده است. و قابل اثبات است كه شديداً تحت تاثير كتابهاي علمي و آزمايشهاي حسن بن الهيثم قرار داشته است. «يوهانس كپلر» در آلمان، در اواخر قرن16 ميلادي، موقعي كه قوانين فيزيكي را كه بر اساس آن، دوربين گاليله ستاره‌هاي تا آن زمان ناشناخته را به پيش چشم نزديك كرد، مورد بررسي قرار مي‌داد، متوجه شد كه كارهاي گاليله و قوانينش در ساية كشفيات حسن بن الهيثم انجام گرفته است. حتي امروز مسائل فيزيكي و رياضيي كه او به كمك معادلة چهار مجهولي حل كرد و قدرت رياضي او را نشان مي‌دهد، مسائل الحسن نام دارند. مثلاً محاسبه كردن نقطه‌اي در يك آينة فضايي، كه از آن نقطه، يك جسم از فاصلة معيني به سوي تصوير معيني منعكس مي‌شود. ولي دانشمندان اسلامي، مشاهدات آسماني را فقط با چشم و بدون دوربين انجام مي‌دادند. و همين نيز باعث تعجب است كه تعداد بي‌شماري از اين نقاط روشن را مورد توجه قرار داده‌اند». مخلص كلام آن‌كه، پژوهش‌هاي ابن هيثم در قلمروي نورشناسي (اپتيك) از جايگاه والايي در سير تحوّل اين دانش برخوردار بوده است. او از سويي، نورشناسي كهن را به يكباره با مفاهيم و يافته‌هاي نوآوردة خويش دگرگون ساخت، و از سوي ديگر، روش تحقيق علمي، آزمون و تجربه را به طور گسترده در پژوهش هاي خويش به كار بست. در سده‌هاي ميانه، آثار تحقيقي ارزشمندش، به ويژه شاهكارش، كتاب المناظر، الهامبخش بسياري از پژوهشگران شرقي و اروپايي بود. از اين‌رو مي‌توان ادعا كرد كه تاثير ابن هيثم بر دانش نورشناسي، همانند تاثير نيوتن بر دانش مكانيك بوده است، و يا به عبارتي ديگر، نقش كتاب المناظر (يا ترجمه لاتيني آن، اُپتيكاي تساوروس) در پيشبرد دانش نورشناسي، با نقش سازندة كتاب اصول نيوتن در تكامل دانش مكانيك قابل مقايسه است. ممكن است گفته شود كه پيشينيان ابن هيثم در كشف پاره‌اي از موضوعات علم نورشناسي بر او پيشقدم بوده‌اند، براي مثال، پيشتر اقليدس از «قانون بازتابش نور» آگاه بود، يا بطلميوس با برخي از واقعيت‌هاي شكست نور آشنايي داشت، و يا ارشميدس انواع آينه‌هاي سهميوار و كروي را مورد آزمايش قرار داده بود. اما در پاسخ بايد گفت: چنين وضعي براي نيوتن (1727-1642) نيز وجود داشته است، براي مثال گاليله (1642-1564) پيش از او قانون شتاب ثابت اجسام در حال سقوط را فرمول‌بندي كرده بود، و يا مسير سهمي شكل پرتابه‌ها را توصيف نموده بود. همچنين كريستيان هويگنس (1695-1629) پيش از نيوتن، برخي از مفاهيم و موضوعات كليدي و مهم مكانيك (همچون نيروي گريز از مركز و مساله برخورد) را مورد مطالعه قرار داده بود. اما بي‌ترديد اين، نيوتن بود كه با انديشه‌اي ژرفكار و دستمايه پرباري از دانش رياضي، مفاهيم و يافته‌هاي ابهام‌آميز و پراكندة مكانيكي را از نو سامان داد، و مطالب بسياري بر آن افزود، تا آنكه از مكانيك كهن، دانشي نظام‌مند و هماهنگ پديد آورد. ابن هيثم نيز چنين كاري را در مورد دانش نورشناسي كهن انجام داد. «گرچه كار ابن هيثم در نورشناسي محتوي عناصري يوناني، به ويژه از بطلميوس بود، او همه چيز را چنان از نو سامان داد، و از نو بررسي كرد كه نتايج كاملاً تازه‌اي به دست آورد. مصداق اين سخن، به ويژه نظرياتش در خصوص نور و بينايي (ابصار) است كه همگي از آن خود اوست، و مطلقاً چيزي به افكار عتيق يا نظريات اسلامي پيشين بدهكار نيست» نورشناسي پيش از ابن هيثم، سراسر پراكندگي، ناهماهنگي و ابهام بود، حتّي انديشه‌هاي اساسي ساده‌اي چون وجود عيني نور، و اين كه نور همان عامل خارجي پديد آورندة احساس بينايي است، از امور مسلّم به شمار نمي‌امد. خود ابن هيثم در مقدمه كتاب المناظر وضعيت مباحث نورشناسي را در آن روزگار چنين توصيف مي‌كند، «حقايق در پردة ابهامند؛ مقاصد ناپيدا؛ و شبهات فراوانند؛ انديشه‌ها تاريك، و سنجش‌ها، گوناگون و ناهمسازند... از اين روست كه از راه پژوهش جز ردّي ناپيدا، اثري بر جاي نمانده، و پويندة اين راه از لغزش و خطا در امان نيست». سپس مي‌افزايد: «چون وضع چنين بود... بر آن شديم كه تا حد امكان به اين موضوع با عنايتي بي‌كم و كاست همت گماريم، و در بررسي حقيقت آن سخت بكوشيم، و در اصول و مقدمات آن بازنگري كنيم... سپس با نقد مقدمات و پرهيز از نتيجه‌گيري‌هاي نادرست، گام به گام و به طور سازمان يافته، پژوهش‌ها و سنجش‌هاي خود را پيش گيريم، و در طول جستجو و كاوش‌هاي استقرائي خويش، به كارگيري انصاف، و نه پيروي از خواهش دل را سرلوحه كار خود نهيم... باشد كه از اين راه به حقيقتي نايل آييم كه دل بدان آرام گيرد، و رفته‌رفته و به آهستگي به نتيجه يقين‌آوري برسيم، و نقادانه و با پروا و احتياط به حقيقتي دست يابيم كه اختلاف‌ها را از ميان بردارد، و بنياد شبهات را براندازد. با اين همه، ما از تيرگي‌هاي بشري كه در سرشت آدمي نهفته است ايمن نيستيم، ولي به قدر توانايي خود مي‌كوشيم، و در همه كارها از خدا ياري مي‌جوييم». چنين بود كه ابن هيثم، اين دانشمند فرزانه، به گواهي آثار علمي ارزشمند و ماندگارش از هيچ كوششي در راه پيشبرد علم و براي دستيابي به حقيقت دريغ نكرد. او به راستي طليعه‌دار دانش نوين نورشناسي در آغاز قرن پنجم هجري بود. شواهدي مختصر بر وجود عينك و عدسي در ايران قديم از ادب فارسي: در تعريف عينك گفته‌اند: «آلتي مركب از قطعات بلور محدّب يا مقعر كه برابر چشم نصب كنند تا بهتر اشياء را از نزديك يا دور بينند و يا چشم را از اشعة آفتاب محفوظ دارند».2 ما در ادبيات فارسي از سدة سوم گرفته تا سده‌هاي اخير، به مواردي برمي‌خوريم كه در آن سخن از «عينك» آمده است و در مفهوم بدان معناست كه امروزه به كار مي‌بريم. از قديمي‌ترين اشعاري كه در آن به واژة «عينك» برمي خوريم، مي‌توان به موارد زير اشاره كرد : خيام! اگر ستيزه‌جـو مـي‌بودي* در پيـش كتسان بـه آبـرو مـي‌بـودي*جايت به فراز ديده در مي‌دادنـد*چون عينك اگر كج و دورو مي‌بـودي(منسوب به خيّام) / تراشيده خرّاط ناهيد چهر*زبهر فلك عينك ماه و مهر (ملّا طغرا) / صبح پرّي چو گشت ديده گداز*عينك ديده ديدة دل ساز(مكتبي شيرازي) / همنشين مردم محتاج هم در زحمتند*ديده بيمار است بيني بار عينك مي‌كشد (صائب تبريزي) / صحبت صافي ضميران بينش افزون مي‌كند*         چشم‌داري عينكي پيش نظر بايد گرفت (نعمت خان عالي) / گريه در پيريَم از بس به جواني آمد*بي‌ پل عينك از اين آب نگاهم نگذشت (سيدحسين خالص) / نيست ممكن كه زمن دور تواني گرديد*عينك صاف دلان دورنما مي‌باشد (صائب تبريزي)
 *     *     *
منابع و مآخذ:
 1- ابرمردان تاريخ علوم (1): (عبدالرحمن صوفي رازي)، سرفراز غزني، تهران، سازمان پژوهشهاي علمي و صنعتي، ايران، ج1، 1362. 2- ابن هیثم (فیزیکدان اسلامی)، ترجمه و تالیف صالح طباطبایی، تهران، روزنه، چ 1، 1378. 3 - تاريخ‌الحكماء قفطي (ترجمه از قرن يازده)، به كوشش بهين دارايي، تهران، دانشگاه تهران، ج1، 1371. 4- تاريخ علم كمبريج، گالين ا. رنان، ترجمة حسن افشار، تهران، نشر مركز، ج3، 1382. 5- تاريخ نجوم اسلامي (ترجمة علم‌الفلك)، كولر الفونسو نلينو، ترجمة احمد آرام، تهران، چاپخانة بهمن، ج1، 1349. 6- ترجمة صور الكواكب، ترجمه از خواجه نصير الدين طوسي، تهران، نشر بنياد فرهنگ ايران، 1350. 7- دانشنامۀ ایران و اسلام، ج 7 ، زیر نظر احسان یارشاطر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1356. 8 – زندگی نامۀ ریاضی دانان دورۀ اسلامی، ابوالقاسم قربانی، تهران، نشر دانشگاهی، چ1، 1365. 9 – زندگی نامۀ علمی دانشوران (ج1)، زیر نظر احمد بیرشک، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، بی تا. 10 -  فرهنگ اسلام در اروپا، دکتر زیگرید هونکه، ترجمۀ مرتضی رهبانی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا. 11 - الفهرست، ابن نديم، ترجمة محمدرضا تجدّد، تهران، اساطير و مركز بين المللي گفتگوي تمدنها، ج1، 1381. 12- فهرست نسخه‌هاي خطي فارسي (ج1)، احمد منزوي، تهران، مؤسسة فرهنگي منطقه‌اي ج1، 1348. 13- فهرستوارة كتابهاي فارسي (ج4)، احمد منزوي، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، ج1، 1378. 14- لغت‌نامه، علي اكبر دهخدا، (دورة جديد 15 جلدي)، تهران، دانشگاه تهران، ج2، 1377. 15- مقدمه‌اي بر تاريخ علم (ج1): از هومر تا عمر خيام، جورج سارتون، ترجمة غلامحسين صدري افشار، تهران، نشر هدهد، ج1، 1360.1 6. Lesciences - Arae etson Role cans l’evolution scientifique mondial, Leiden – 1966.  

نقشه هاي جهان نما

نقشۀ جهان نما در آثار جغرافیای دورۀ اسلامی

 

 یوسف بیگ‌باباپور


درآمد:

پیروزی اعراب در سده های نخستین اسلام، و توسعۀ قلمرو آن، امپراتوری وسیع و گسترده ای را تشکیل داد که شامل قسمت زیادی از سرزمینهای فرهنگ یونانی و رومی شد. توسعۀ سیاسی اسلام در آفریقا و آسیا به آنها فرصتی داد تا به جمع آوری اطلاعات و تجارب بپردازند و مشاهدات خود را از سرزمینهای مختلف واقع در حوزۀ مسلمین، ثبت کنند. در واقع، در اوایل حکومت عباسیان و استقرار بغداد به عنوان پایتخت امپراتوری بود که مسلمانان به تدریج با جغرافیای علمی آشنا شدند. فتح ایران، مصر و سند به آنها امکان داد تا از دستاوردهای علمی و فرهنگی این سه تمدن بهره گیرند یا به مراکز علمی، آزمایشگاهها و رصدخانه های آنها به راحتی دسترسی یابند.

جغرافیا، همان طوری که برای یونانیان شاخه ای از اخترشناسی بود، برای اندیشمندان اسلامی نیز بیشتر به همان مفهوم باقی ماند، امّا سخت در تکامل آن کوشیدند و به قدری بر این دانش افزودند که پایۀ جغرافیای جدید آسیا و شمال آفریقا را پی افکندند. این پیشرفت را باید مدیون جهان وسیع اسلام، عدم تمرکز فرهنگی آن و وفور دانشمندان از اقصی نقاط جهان و نیز مرهون سفرهای طولانی تجّار و زایران مکّۀ معظّمه دانست.

مسلمانان، جغرافی را به منزلۀ علمی که امروز دارای تعریف روشن و حدود، چهارچوب و محتوای مشخص باشد، نمی شناختند. متون جغرافیایی آنها در میان علوم متعدّد پراکنده بود و رساله های مستقلی که دربارۀ موضوعات مختلف جغرافیایی نگارش می کردند، عناوینی مانند «البلدان»، «صوره الارض»، «المسالک و الممالک» و امثال آن داشت. برای نمونه، از نظر بیرونی، «المسالک»، علمی بود که با تعیین موقعیت جغرافیایی مکانها سر و کار داشت؛ ولذا کاربرد این اصطلاح علمی بود که با تعیین موقعیت جغرافیایی مکانها سر و کار داشت؛ به همین خاطر اصطلاح «جغرافیا» در زبان عربی امر نسبتاً تازه ای بود.

 

تقسیم بندی زمین در آثار جغرافیای دورۀ اسلامی

در متون جغرافیای دورۀ اسلامی، جغرافیای توصیفی نمادی و رمزی غالباً با یکدیگر مخلوط شده و چنان است که حدّ فاصل دقیقی میان جغرافیای علمی بدان صورت که اکنون آموخته می شود، و جغرافیای رمزی که در آن جهات و کوهها و رودها و جزیره ها و غیره، نمادهای جهان آسمانی هستند، دیده نمی شود. تصوّر مسلمانان در مورد زمین، پیوسته تحت تسلط کوه مرکزی کیهانی قاف بوده است و هفت اقلیم زمینی که به شکل تصاویری ار آنچه در آسمان است، جلوه گر می شدند و در واقع متناظر با هفت اقلیم آسمان بودند. از اینجاست که رابطۀ عمیقی بین علم جغرافیا با نجوم به وجود آمده است.

اقالیم که قرینه های زمینی هفت آسمان محسوب می شدند، نزد بابلیان و یونانیان و ایران قدیم معروف بوده اند، ولی به جای تصوّر طولی نسبت به اقالیم، تصوّر دوایر متّحدالمرکز داشتند. قرآن نیز از هفت آسمان سخن می گوید. علمای جغرافیای اسلامی این هفت آسمان را هفت اقلیم سنّتی می پنداشتند و بنابر همین تقسیم، به بحث تفصیلی در نواحی مختلف زمین می پرداختند.

جغرافی دانان مسلمان از کتاب جغرافیای بطلمیوس، استفادۀ فراوان بردند. در واقع، این کتاب را شالوده و سنگ بنای علم جغرافیا در میان مسلمانان می دانندو آثار دیگر جغرافی نویسان یونانی، نظیر ارسطو، مارینوس و اراتوستن نیز با دقت زیاد به عربی ترجمه شدند و مشتاقانه مورد بررسی و مطالعه قرار گرفتند.

از آنجا که بغداد در سده های نخستین هجری، مهمترین مرکز تعلیمات جغرافیایی بود و بیشتر جغرافیدانان به آنجا تعلّق داشتند، به «مکتب عراقی» معروف شدند که خود این افراد نیز در روش کار و مطالعه به دو دسته تقسیم می شدند: یک دسته، آنهایی که مطالب خود را بر پایۀ جهات اربعه (شمال، جنوب، مشرق و مغرب)، با مرکزیّت بغداد به عنوان مرکز جهان تنظیم و تدوین می کردند؛ و دستۀ دیگر، آنهایی که بر پایۀ اقالیم (نواحی) و مرکزیّت جهانی مکّه، مطالب خود را تنظیم و تحریر می کردند..1

مکتب دیگری نیز در تاریخ علم جغرافیا مطرح است، موسوم به «مکتب بلخی» که از ابوزید بلخی (سدۀ 4 هـ.ق.) پیروی می کردند. بلخی، مؤلّف کتاب «صور الاقالیم» است و یکی از قدیمی ترین مسلمانانی است که به کار نقشه نگاری پرداخت و بیشترین کار او تفسیر نقشه ها و جداول جغرافیایی بود. وی همچنین با گردآوری اطلاعات دربارۀ جاده ها و کشورها، کتاب «المسالک و الممالک» خود را تألیف کرد. کسانی که از مکتب بلخی پیروی می کردند، از جمله اصطخری، ابن حوقل و مقدّسی و دیگران، توجه خود را به جهان اسلام محدود ساخته و هر ولایتی را اقلیم مجزایی توصیف کرده و به سرزمینهای غیر اسلامی، جز در نواحی مرزی، کمتر توجه کرده اند. ایشان رنگ اسلامی مثبتی به جغرافیای مسلمین بخشیدند و بیشتر بر مفاهیم جغرافیایی که با قرآن و احادیث و روایات پیامبر (ص) مطابقت داشت، تکیه داشتند.1

با این توصیفات، بالطبع نقشۀ جهان و صورت اقالیم نیز متفاوت بود. نظیر آنچه در نظریۀ «قبّه الارض» می بینیم، مرکزیت در نقشۀ جهان، بستگی به نوع مکتبی داشت که یک جغرافی دان دورۀ اسلامی بدان قایل بود.

از جمله آثار دانشمندان معروف جغرافیای دورۀ اسلامی، چه آنهایی که به عنوان یک کتاب مستقل جغرافیایی محسوب می شوند، و چه آنهایی که کتب عمومی یا تاریخی هستند و در ضمن مباحث خود به علم جغرافیا نیز پرداخته اند، اجمالاً می توان به موارد زیر اشاره کرد:

 

ردیف

نام کتاب

مؤلّف

سال تألیف

ملیّت

1

صورة الأرض

خوارزمی

232 ق (وفات)

ایرانی، خوارزمی

2

المسالک و الممالک

ابن خردادبه

231 ق

ایرانی

3

البلدان

یعقوبی

278 ق

ایرانی، اصفهانی

4

البلدان

ابن فقیه

290 ق

ایرانی، همدانی

5

الأعلاق النفیسه

ابن رسته

290 ق

ایرانی، اصفهانی

6

الخراج

قدامه

316 ق

عرب، بغدادی

7

المسالک و الممالک

اصطخری

340 ق

ایرانی، فارسی

8

التنبیه و الاشراف

مسعودی

344 ق

عرب، بغدادی

9

صورة الأرض

ابن حوقل

367 ق

ایرانی، بغدادی

10

حدود العالم

؟

372 ق

؟

11

احسن التقاسیم

مقدسی

375 ق

عرب، اورشلیم

12

تحقیق ماللهند

ابوریحان بیرونی

421 ق

ایرانی، خوارزمی

13

نزهة المشتاق

ادریسی

548 ق

عرب، مراکشی

14

جهان نامه

محمد بن نجیب بکران

605 ق

ایرانی، طوسی

15

معجم البلدان

یاقوت

623 ق

عرب، حماه شام

16

آثار البلاد

قزوینی

674 ق

ایرانی، قزوینی

17

مراصد الاطلاع

صفی الدین

700 ق

عرب، بغدادی

18

تقویم البلدان

ابوالفداء

721 ق

عرب، دمشقی

19

نخبة الدهر

شمس الدین محمّد انصاری

727 ق (وفات)

عرب، دمشقی

20

نزهة القلوب

حمدالله مستوفی

740 ق

ایرانی، قزوینی

21

صُوَرالاقالیم

؟

748 ق

؟

22

جغرافیای حافظ ابرو

حافظ ابرو

817 ق

ایرانی، هراتی

23

کشف الظّنون

حاجی خلیفه

؟

ترک

24

هفت اقلیم

امین احمد رازی

؟

ایرانی1

 

 

نقشۀ جهان یا صورة الارض

نقشه های جهان نمایشگر تلاشهای چندین سالۀ جغرافیدانان مسلمان در شناخت گوشه و کنار جهانِ معلوم آن زمان و ارائۀ یک نقشۀ درست از آن می باشد. در میان آثار جغرافیایی موجود که در دورۀ اسلامی تألیف شده، تنوّع کیفیت و کمیّت ترسیمی این نقشه ها کاملاً مشهود است. دانشمندان و صاحبان آثار، با توجه به تعیین مرکزیت زمین، یا ترسیم نقشه های اقالیم اسلامی صرف، و یا کلّ عالم، صوره الارض خویش را ترسیم   می کردند. تقریباً در اغلب کتب مهم جغرافیایی، اشکال هندسی از نقشۀ اقالیم مختلف کلّ جهان یا قسمتی از آن، برگرفته از تصوّرات آنها از زمین، دیده می شود. ذیلاً به عنوان نمونه به ذکر چند مورد اکتفا می کنیم.

 

1-   جیهانی (متوفی 306 هـ.ق.):

  ابو عبدالله احمد جیهانی، وزیر نصر سامانی و یکی از رجال علم و ادب و سیاست قرن چهارم و دورۀ سصامانیان است. وی دارای کتب متعدّدی است که یکی از آنها که مربوط به جغرافیاست، «المسالک و الممالک» نام دارد. او همچنین دارای یک نقشۀ جهان نماست. کتاب دیگر او، «جهان نما» است که نسخۀ اصلی آن از بین رفته، امّا آنچه منتسب به اوست و تقریباً مسلّم گردیده، ترجمه ای فارسی است و تعدادی از جغرافیدانان از جمله مقدسی از آن نام برده اند. کتاب جیهانی، مخصوصاً از لحاظ اوضاع جغرافیایی خراسان بزرگ، و همچنین نقشه ها و راهها، اهمیت فراوانی دارد.


2-   اصطخری (متوفی 346 هـ.ق.):

ابو اسحاق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری، از استخر فارس است که در نیمۀ اوّل قرن چهارم هجری / دهم میلادی، می زیست. او از جمله جغرافیدانانی است که در اشاعۀ مکتب بلخی سهم عمده ای داشت. او سفرهای بسیاری به ماوراءالنهر، ایران، جزیره العرب، شام و مصر داشته و مشاهدات و تجربیات خود را در کتاب «المسالک و الممالک» جمع آوری نموده است. کتاب او احتمالاً در سده های پنجم و ششم هجری به فارسی برگردانده شده و از این نظر الهام بخش بسیاری از جغرافی نویسان فارسی زبان دوره های بعدی شده است. از مشخصات کتاب او نقشه های نفیس و گرانبهایی است که در آن به صورت اوّلین اطلس جغرافیای اسلامی در آورده است. اصطخری مانند دیگر جغرافیدانان این عصر، فقط به توصیف جهان اسلام پرداخته و آن را به بیست اقلیم تقسیم کرده است، و منظور از اقلیم کمربندی نیست که شامل تعدادی از درجات عرض جغرافیایی باشد، بلکه به معنی مناطق جغرافیایی وسیع یا نواحی بوده است. اینک نمونه ای از صوره الارض او:

 


3-   ابن حوقل (متوفی 390 هـ.ق.):

ابوالقاسم محمد، معروف به ابن حوقل در بغداد متولد شد. علاقۀ او به جغرافیا به حدّی بود که به گفتۀ خودش، بیشتر کتابهای جغرافیایی زمان خویش، از جمله آثار ابن خردادبه و جیهانی را مطالعه کرده بود. کتاب نفیس و باارزش او «صوره الارض» نام دارد که مشتمل بر جمیع مطالب و مفاهیم جغرافیایی اسلامی است. او در سال 331 هجری به عزم سیاحت و تجارت از این شهر بیرون رفت و مدت 30 سال از عمر خویش را در سفر گذرانید و از دور افتاده ترین قسمتهای آفریقا و آسیا دیدار کرد. ابن حوقل برای اوّلین بار در آفریقا شاهد زندگی مردمی بود که در حدود 20 درجۀ جنوب استوا زندگی می کردند؛ جایی که به زعم یونانیان غیر قابل سکونت می نمود.

او در نوشته های خود به بیان اقسام زمین، اعمّ از مسکونی و غیر مسکونیپرداخته و به تمدنهای ممالکاسلامی توجه خاصی داشته است. او همچنین جهان را از حدّ فاصل آفریقا، مصر و خلیج فارس تا هند، به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می کند و معتقد است که ساکنان بخش جنوبی به علّت آب و هوای گرمتر گندمگون هستند، در حالی که ساکنان بخش شمالی سفید پوست هستند و این به علّت آب و هواست.

او نقشۀ جهان نمایی تهیه کرد که در آن اقیانوس هند، دریای روم (مدیترانه)، رود سند و رودخانۀ نیل به عنوان شعباتی از آبهای اقیانوس کناری است که به داخل خشکیها راه یافته اند.

 


4-   شریف ادریسی (متوفی 560 هـ.ق./ 1180م.):

ابو عبدالله محمد بن محمد، مشهور به شریف ادریسی، یکی از مشاهیر علما و جغرافیدانان اسلامی است که بیشتر از هر جغرافیدان مسلمان در محافل علمی مغرب زمین شناخته شده و درباره اش تحقیق شده است. او در سال 1160 م. در اشبیلیه از شهرهای مراکش متولد شد و در قرطبه به فراگیری علوم پرداخت. سپس به صقلّیه (سیسیل) مسافرت کرد و از طرف پادشاه آنجا (راجر دوم) مورد احترام و تکریم قرار گرفت. وی در دربار پادشاه سیسیل اقامت گزید و کتابی با عنوان «نزهه المشتاق فی اختراق الآفاق» را نوشت. این کتاب حاوی اطلاعات زیادی در مورد کشورهای اروپایی همراه با تعداد زیادی نقشه های جغرافیایی است. این کتاب در واقع تفسیر نقشه های فراوانی (جمعاً هفتاد نقشه) است که ادریسی از جهان معلوم زمان خود تهیه کرده است. نقشه های جغرافیایی که این دانشمند ترسیم نموده، به قدری از دقت برخوردار بوده که سایر نقشه های موجود در آن زمان، در تطبیق با این نقشه ها اصلاح می شده است. بدین طریق زحمات این دانشمند نامدار راه را برای عملیات اکتشافی که دو قرن پس از وی آغاز گردید، باز نموده است. او نقشۀ جها نمایی تهیه کرد که در آن اقلیمهای هفتگانه از جنوب به شمال دیده می شود. این نقشه که ذیلاً آورده می شود، بر اساس ربع مسکون و هفت اقلیم بنیانگذاری شده و همراه اطلسی بوده که در آن یک اقلیم از اقالیم سبعه در ده نقشۀ جداگانه به تفصیل دیده می شود.

 

5-   زکریای قزوینی (متوفی 682 هـ.ق.):

زکریا عمادالدین ابویحیی قزوینی، جغرافیدان و ستاره شناس معروف و مؤلّف کتابهای «عجائب المخلوات و غرائب الموجودات» و «آثار البلاد و اخبار العباد» است که در آنها به توصیف شهرهایی چون مکّه، مدینه و بیت المقدس پرداخته و از معادن و فواصل این شهرها بحث کرده است. «عجائب المخلوقات» حاصل مشاهدات و شنیده های وی است. وی بحث عجایب خلقت را از توصیف زمین آغاز کرده و در نقشۀ جهان نمای خود آن را به هفت اقلیم تقسیم نموده و جزئیات هر اقلیم را از کوه و دشت گرفته تا درّه ها و رودخانه ها به تفصیل شرح داده است.

 


علاوه بر آنچه به عنوان نمونه آورده شد، در دیگر کتب عمومی و دائره المعارف گونه به نقشه های جغرافیایی متنوّعی بر می خوریم. یکی از این کتب باارزش که نسخه ای نفیس و زیبایی از آن در کتابخانۀ دانشگاه پرینستون در آمریکا موجود است، کتاب «عجائب المخلوقات» موسوم به «خریده العجائب و فریده الغرائب»، تألیف زین الدین عمر بن المظفّر بن الوردی (متوفی 749 هـ.ق.) است. در این کتاب یک نقشۀ جهان نمای بسیار زیبا و دقیقی دیده می شود. همچنین نقشۀ کعبه با تعیین قبله در آن به چشم می خورد.

 

 منابع

1-  تاریخچۀ جغرافیا در تمدن اسلامی، فرانتس تشنر و مقبول احمد، ترجمۀ دکتر گنجی و عبدالحسین آذرنگ، تهران، بنیاد دائره المعارف اسلامی، 1375.

 2- مقدّمه ای بر تاریخ علم جغرافیا، دکتر حسن بیک محمدی، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1387.

3- مقدّمه ای بر تاریخ علم جغرافیا، زهره فنّی، تهران، امیرکبیر، 1381.

 

4- عجائب المخلوقات (خریده العجائب و فریده الغرائب)، نسخۀ خطّی متعلّق به کتابخانۀ دانشگاه پرینستون آمریکا.

5- مقالۀ «آموزش جغرافیا»، جواد صفی نژاد، مجلۀ رشد، 1377.

 

* * *



1 . جهت اطلاع بیشتر، رك: مقدمه ای بر تاریخ علم جغرافیا، زهره فنّی، صص 75 82؛ همچنین: مقدمه ای بر تاریخ علم جغرافیا، دکتر حسن بیک محمدی، صص 57 111.

1 . تاریخچۀ جغرافیا در تمدن اسلامی، صص 24 – 26.

1 . به نقل از: «آموزش جغرافیا»، جواد صفی نژاد، مجلۀ رشد، 1377، ص4.

طب يوناني و رازي

مختصری در باب طبّ یونانی و سنّت ترجمۀ آثار طبّی یونانی

یوسف بیگ باباپور

 

تاريخ پزشكي يوناني با نام ابقراط (هيپوكراتس) شروع مي‌شود كه به سال 257 قبل از ميلاد (و به روايتي 370 قبل از ميلاد) از دنيا رفت و كتاب كلمات قصار يا فصول (Aphorismoi) او پيوسته كتاب راهنماي كساني بوده است كه حرفه طبابت داشته‌اند. اين مجموعه از جمله نخستين آثار طبي است كه توسط حنين‌ بن اسحاق كه زبان يوناني مي‌دانست، به زبان عربي ترجمه شد. ترجمه ديگر سرياني نيز از اين كتاب در دست است كه نام مترجم آن و نيز تاريخ ترجمه معلوم نيست، و به سال 1903 ميلادي در لايپزيگ توسط پونيون انتشار يافت.

مولفان مهم ديگر در طب يوناني عبارت‌اند از: اوريباسيوس(متولد حدود 325 ميلادي) است كه از تاليفات طبي او سه كتاب بر جاي مانده، كه يكي از آنها «موجز» (Synopsis) است، مشتمل بر هشت كتاب كه آن را به پسر خود ائوستاثيوس اهدا كرده بود. اين كتاب را حنين‌ بن اسحاق به عربي ترجمه كرد، و علي عباس [= علي‌بن عباس مجوسي] از آن با خبر بود. پل آيگينايي (paul of Aegina)  فقراتي از آن نقل كرده است.

آيتيوس كه در اواخر قرن پنجم مي‌زيست، پزشكي بود كه در قسطنطنيه طبابت مي‌كرد. وي سرياني و از مردم «آمد» بود. مجموعه ای طبّي در شانزده كتاب نوشت كه اكنون آنها را به چهار دسته تقسيم مي‌كنند. در نوشته‌هاي او چيزهاي ابتكاري فراواني وجود ندارد؛ ولي محتويات آنها را خوب انتخاب كرده است. وي نخستين پزشك يوناني است كه به سحر و تعويذ توجه فراوان داشته است.

پل‌آيگينايي احتمالا در اواخر قرن هفتم مي‌زيسته است. از حيات او چيزي نمي‌دانيم. سوييداس، وي را مؤلف چند كتاب طبّي مي‌داند. از اين كتاب‌ها تنها يكي بر جاي مانده است به نام «هفت كتاب پزشكي». اين كتاب توسط حنين ‌بن اسحاق ترجمه شده و در ميان اعراب شهرت فراوان داشت؛ مخصوصاً از لحاظ فن قابلگي بيشتر به آن رجوع مي‌كردند و به همين جهت وي را «القوابل» لقب داده بودند.

اهرن يا هارون [Aaron] كاهن و پزشك اسكندراني نيز يكي ديگر از كساني است كه اطلاعي از زندگي وي در دست نيست. وي مؤلف مجموعه‌اي است كه مي‌گويند توسط شخصي به نام گوسيوس [Gosius]  به سرياني ترجمه شده بود. اين گوسيوس را با گوسيوس پتايوس [G.petaeus] كه در روزگار امپراطور زنو مي‌زيسته، يكي شمرده‌اند.

نويسندۀ متاخّرتر سرياني، ابن‌العبري [Bar Hebraeus] نوشته است كه هارون سي كتاب تاليف كرده بود كه سرجيوس رأس‌عيني، آنها را ترجمه كرد و دو كتاب از خود بر آنها افزود، ولي شتاينشنايدر [Steinschneider] بر آن است كه اين ملحقات تاليف مترجم عربي كتاب است كه يهودي - ايراني بوده و ماسرجويه [Mesirgoyah] نام داشته است. كتاب‌هاي هارون در ميان اعراب رواج كامل داشته، و طبّ عربي سخت از آن متاثّر شده است.

 

طبّ ایرانی و رازی:

در ميان ايرانيان نيز معدود افرادي بودند كه كتاب‌هاي خود را به زبان يوناني مي‌نوشتند تا هم تفاخر علمي نمايند و هم در راستای انگیزۀ انتقال علوم به عالم غير اسلام بود. شايد مؤلف كتاب حاضر که دربارۀ آن بحث خواهیم نمود، نيز از جمله همين افراد بوده؛ چه، همچنان كه از نام وي در مقدمۀ كتاب بر مي‌آيد، ظاهراً ايراني مسلمان بوده كه كتابي در طب به يوناني نوشته است، و بعد از وي توسط زكرياي رازي ـ ‌هرچند جاي ترديد داردـ‌ به فارسي ترجمه شده است.

دكتر زيگريد هونكه، در كتاب ارزشمند «فرهنگ اسلام در اروپا» دربارۀ رازي مي‌نويسد: «ششصد سال قبل، كتابخانه دانشگاه طبّ پاريس، كوچكترين كتابخانۀ دنيا بود. اين كتابخانه فقط داراي يك كتاب بود، و اين كتاب نوشتۀ يكي از دانشمندان اسلام بود. اين كتاب آن قدر برايشان ارجمند بود كه حتي لودويگ يازدهم، كه پادشاهي با ايمان و مسيحي بود و مي‌خواست اين كتاب را به امانت بگيرد، مي‌بايست صد سكۀ طلا و دوازده سكۀ نقره به وديعه بگذارد. او اين كتاب را كرايه كرد تا اين كه پزشكان خصوصي وي از آن رونويسي كنند و چه در موارد بيماري و چه در دوران سلامتي، به مثابۀ يك فرهنگ امراض و دستورات طبي از آن استفاده نمايند.

اين كتاب گرچه تمام موجودي اين كتابخانه بود، ولي در حقيقت شامل مجموع علوم طب، از دوران يونان قديم تا سال 925 بعد از ميلاد مسيح بود، و چون مدت 400 صد سال بعد از اين نيز در اروپاي فرانكي تقريباً هيچ فعاليت علمي وجود نداشت، ارزش اين كتاب مهم و با عظمت و مترقّي، به قلم يكي از فرزندان تمدن اسلامي، هزار بار بيش از مجموع نوشته‌هاي كم بها و خرافاتي مذهبي تمام كتابخانه‌هاي مابعد اروپا بود.

اهالي پاريس براي اين گنجينۀ طبّي اهميّت زيادي قايل بودند، به اين دليل كه مجسمۀ نويسنده آن كتاب را به عنوان يادگار در سالن بزرگ تدريس مدرسۀ عالي پزشكي، برپا داشته‌اند. در حال حاضر هرگاه محصّلين مدرسۀ عالي [Mdecin Ecole de] واقع در بولوار سن ژرمن دوپرس در سالن بزرگ تدريس اجتماع مي‌كنند، اين مجسمه و مجسمۀ دانشمند اسلامي ديگري را نيز ملاحظه مي‌كنند. نام او در اروپا به «رازس» معروف است. اعراب او را «الرازي» مي‌نامند و اسم واقعي‌اش ابوبكر محمد ‌بن زكرياست.

رازي داراي معلومات عميقي بود، به طوري كه از زمان جالينوس به بعد، پزشكي نظير او نمي‌شناسيم. او به طور خستگي‌ناپذير بر وسعت معلوماتش مي‌افزود، و نه تنها بر بالين بيماران، بلكه موقعي هم كه بيمارانش به خواب مي‌رفتند، با خواندن كتاب‌ها هنگام شب و پرداختن به آزمايش‌هاي شيميايي و مسافرت‌هاي علمي دور و دراز به اين كار ادامه مي‌داد. او با دانشمندان طراز اوّل همزمانش رابطه داشت و برخي از ايشان را ملاقات نيز مي‌كرد. او ارزش اخلاقي شغل پزشكي را نزد شاگردانش بالا برد و عليه شارلاتان بازي‌هاي غير علمي، كتباً و شفاهاً مبارزه كرد.

از جوانكي كه با موسيقي و صرّافي انس گرفته بود، پزشك بشر دوستي ساخته شد كه مورد احترام امرا و محبوب ملّت و پناهگاه فقرا گرديد. او اضافه بر اين، بي‌بضاعت‌ها را معالجه مي‌كرد، با پول خودش نيز به آنان كمك مي‌كرد، در حالي كه خودش بي‌تجمّل و حتّي فقيرانه زندگي را مي‌گذراند.

رازي در 925 ميلادي در نهايت فقر درگذشت؛ سخاوت بي‌نهايتش او را به تهيدستي محض كشاند. همكارانش كه قلبشان مملوّ از حسادت بود، و به اندازۀ كافي بهانه‌هاي مذهبي و سياسي عليه آن فيلسوف آزاد فكر در دست داشتند، از او انتقام گرفته، توانستند او را به آساني، هم در بغداد و هم بعدها در شهر ري، از همۀ مشاغل بركنار كنند. خواهرش خديجه، برادر بي‌بضاعت و كاملاً محتاج شده خود را به خانه خويش برد. به‌رغم آن كه در اواسط عمرش، در رفاه مي‌زيست؛ اواخر عمر زندگي او اسفناك به نظر مي‌رسيد. رازي كه درد هزاران بيمار را درمان كرده بود، نابينا شد. حاكم خشمگين و بي رحم خراسان (المنصور ابن اسحق) با تازيانه‌اش، آن چنان بر سر آن دانشمند زده بود كه بعدها به كوري وي منتهي شد. بهانۀ اين عمل آن بود كه يك آزمايش شيمياي رازي كه در حضور المنصور انجام داد، ظاهراً موفّقيّت‌آميز نبوده است.

مؤلفات و مصنّفات رازي بسيار زياد و شمارۀ آنها از 200 متجاوز است. وي در زمان خود از دانشمنداني بوده كه صيت شهرت مولفاتش دنياي آن زمان را فراگرفته است. محمّد زكريا در طب و فلسفه و كيميا و حكمت و نجوم و هيئت و علوم، مؤلفات و مصنّفات دارد، ولي آنچه كه بيشتر از همه در عالم به آن معروف است، طب و شيمي مي‌باشد.

ابن‌النديم در كتاب «الفهرست»، عدّۀ مؤلفات رازي را بالغ بر 167 كتاب و مقاله و رساله نوشته است. ابن ابي‌اصيبعه صاحب «عيون‌الانباء»، عدّۀ مؤلفات و مصنّفات وي را 238 عدد مي‌داند. ابوريحان بيروني در رساله‌اي كه فهرست كتب وي را ذكر مي‌كند، عدۀ آنها را 184 مي‌گويد. و بالاخره بعضي از مورّخين، مؤلفات وي را بالغ بر 200 جلد مي‌دانند كه در ميان جمع مولفين جهان، شايد كسي تاكنون بدين پايه نبوده و از اين‌رو، يعني كثرت مؤلفات مفيدۀ وي، جودت فكر و علوّ مقام اين دانشمند را مي‌رساند....

/نقل از مقدمه خواص الاشياء، طبع مولف اين سطور: مجمع ذخائر اسلامي - 1387)