خلاصه التجارب بهاءالدوله رازي به زودي منتشر ميشود:
بهاءالدوله حسن بن
مير قوامالدين شاه قاسم بن محمد نوربخش رازي، پزشك برجستة اواخر دورة تيموري و
ادايل دورة صفوي، از نوادگان سيد محمد نوربخش، پيشواي طريقة معروف نوربخشيه و خود
از مشايخ اين سلسله بود و در شهر ري ميزيسته و طبيب حاذقي بوده است(نفيسي، تاريخ
نظم و نثر در ايران، ج1، ص400؛ حاجي خليفه، كشفالظنون، ج1، ص718). بعد از سيد
محمد، رياست نوربخشيه به شاه قاسم، پدر بهاءالدوله رسيد. بهاءالدوله همواره از پدر
با لقب «حضرت» ياد كرده و در خلاصهالتجارب نسخههاي درماني چند از وي نقل
نموده (نك: باب دوم) كه نشان ميدهد البته پدر نيز در حرفة طبابت و داروسازي مهارت
داشته است.
اگر سن بهاءالدوله
را هنگام تأليف خلاصهالتجارب در سال 907هـ.ق. دستكم 40 سال بدانيم، بايد
تولدش بين سالهاي 867هـ.ق. و پيش از آن باشد.(نك: دانشنامة جهان اسلام، و دائرهالمعارف
بزرگ اسلامي، ذيل: بهاءالدوله)
بهاءالدوله در طرشت
كه آن وقتها از دهات شهر ري بوده، متوطن بود. برادر او، شاه شمسالدين، نيز پزشك
بوده است. خود بهاءالدوله فرزنداني داشته و به احتمال يكي از پسرانش همان بوده كه
در سال 925 هـ.ق. در تهران موجب كشته شدن شاعري به نام اميد در نزاعي كه به تحريك قوامالدين
نوربخشي درگرفت، گرديد.(الگود، طب در دورة صفويه، ص12مقدمه)
اطلاعات ما دربارة
كمّ و كيف زندگي بهاءالدوله بسيار اندك است و تمام دانستههاي ما در اين باره
خلاصه ميشود بدانچه خود در همين كتاب طي حكايات و تجربيات زندگيش تعريف ميكند. خود
مينويسد كه ازدواج كرده و برادري دارد كه طبيب است. به دلايلي شهر ري را ترك گفته
و به دربار سلطان حسين بايقرا (حكـ 842-911هـ.ق.) در هرات رفته است. وي مدتي در
خانقاه خواجه افضلالدين محمد كرماني اقامت كرد و كمكم مورد توجه و لطف سلطان
قرار گرفت. در اين موقع دربار اين پادشاه مجمع فضلا و علما و دانشمندان وقت بود.
سلطان حسين از اعقاب تيموريان و يك سلسلة شيعي محسوب مي شد و بيش از آنكه سلسلة
نوبنياد صفويه با تيموريان دشمني داشته باشند، با عثماني كه يك سلسلة سنيمذهب به
شمار ميرفت، مخالفت داشت. اما سرانجام روزي فرارسيد كه شاه اسماعيل به هرات نيز
حمله كرد و آنجا را نيز تحت سلطة خود درآورد.
ميدانيم كه
بهاءالدوله پزشك سلطان حسين بود، اما اين نكته نيز روشن است كه او اعظم پزشكان
دربار اين پادشاه نبود؛ زيرا كه شخص ديگري وجود داشت كه بهاءالدوله در كتاب خود از
وي به نام «استاد» نام ميبرد و تأكيد ميكند كه در تأمين سلامت سلطان از وي
نظرخواهي ميكرده است.
در بابورنامه
كه بزرگترين منبع اطلاعاتي ما از دربار سلطان حسين بايقرا است، آمده كه سلطان از
بيماري مزمن نقرس رنج ميبرد و گاه چنان عود ميكرد كه مانع نمازخواندن وي ميشد.
بهاءالدوله نيز به اين امر اشاره دارد: «در ايامي كه در هرات بوديم، سلطان حسين
ميرزا از درد نقرس رنج ميبرد و با وجود آنكه درد او بسيار شديد بود، اصرار داشت
تا مسافرت لازمي را انجام بدهد. او از ما خواست تا مسهلي تجويز كنيم، اما اين كار
نه موجب اجابت مزاج او شد و نه آن كه درد او را برطرف ساخت؛ و پس از آنكه يك منزل
را پيموديم، حكيمباشي را فراخواند و از وي خواست تا مسهل قويتري تهيه كند و اعظم
اطبا نيز چنين كرد و پس از آن مزاج سلطان ده تا پانزده بار اجابت كرد، و پس از بار
هفتم دفع همراه با خون بود كه به اندازة يك لگن پر از وي دفع ميگرديد و اعظم اطبا
از مشاهدة آن سخت دلواپس گرديد. در آن ايام چنين اتفاق افتاده بود كه پزشكي هندي
در دربار ميزيست؛ لذا او را نيز فراخوانديم و همه راي بر اين داديم كه بايد به
سلطان، زرنباد، قهوة سرد و شير ترش شده همراه با ترپلو داده شود، پس از آن حكيمباشي
دست و پا و شكم سلطان را با پيه مالش داد و به اين ترتيب سلامت را به وي بازگرداند».
بيماري نقرس سلطان
حسين به احتمال قوي در اثر افراط در شرابخواري بوده است؛ زيرا شش هفت سال پس از
رسيدن به سلطنت شرابخواري را شروع كرد و در طي حكومت خود بر خطة خراسان روزي نبود
كه سحرگاهان به شرابخوري نپردازد.
بهاءالدوله پس از
مرگ سلطان، به ري بازگشت و از آنجا راهي آذربايجان شد و گويا سه سالي نيز در خدمت
شاه اسماعيل صفوي (حكـ 907-930هـ.ق.) بود و چندي بعد، درگذشت.
اگرچه موطن
بهاءالدوله شهر هرات بود، اما به مسافرتهاي زيادي رفت. در همين كتاب به بسياري از
مسافرتهايش اشاره دارد و گويد كه در استرآباد، همدان، عراق (اراك)، و ري به درمان
مردم پرداخته است.
زماني كه در شهر
هرات بود، وبا در آنجا شيوع پيدا كرده و وي خانوادهاش را به بيرون شهر فرستاده و
خود در شهر مانده، اما به اين بيماري مبتلا نشده است. اما به برخي بيماريها كه
خود مبتلا بوده، اشره دارد ، مثلاً ميگويد كه از يك سوء هاضمة مزمن رنج ميبرد و
هنگامي كه در شهر ري بوده، به امتلاي معده و سپس به درد ناحية زير معده در سمت
راست –كه شباهت زيادي به درد آپانديس دارد- مبتلا گرديده
است.
يكجا نيز مينويسد
كه خود و خانوادهاش در هرات به سياهسرفه مبتلا گرديده و او با گرد زنجبيل آن را
رفع ميكند.
به قول دكتر الگود
(همان، ص14مقدمه) در آن ايام اين بيماري هنوز در اروپا ناشناخته بود و اولين كسي
كه در اروپا راجع به آن مطلبي نوشته، بيلو (Baillou) بود كه در سال 1578م./ 986ق. در كتاب خود موسوم به «Constitutio Aestiva» از اين بيماري با عنوان «Quinta» نام برده و صد سال بعد در سال 1658م./ 1068ق. ويليز (Willis) به شرح آن پرداخته است. در حالي كه بهاءالدوله سالها
پيشتر از بيلو و ويليز به شرح و درمان اين بيماري پرداخته، گويد:
«در هرات دو نوبت
هوا تعفني اندك پيدا نموده بود و مولد سرفة عام شد بينزله، و به مرتبهاي بود زور
سرفه كه منقطع نشدي تا قي نيامدي و ضعف نكردندي، و اطفال بيهوش ميشدند و بسيار
مردم از كوچك و بزرگ تا به همين غشي و زور سرفه هلاك شدند در كرّت اوّل؛ و
آخرالامر زنجبيل خام سوده در آب گرم حكيمي هندي فرمود كه آشاميدند هر روز يك مثقال
و بيشتر، و اكثر بدين علاج صحت يافتند و در كرّت دوم كمتر مردند».
وي همينطور شبيه
همين گزارش را در ري داده كه در سال 906هـ.ق. سياه سرفه در ري نيز شايع شده و جان
عدهاي را گرفته است.
بدون شك بهاءالدوله
را بايد پزشكي دانا و مبتكر دانست؛ زيرا او نه تنها اولين كسي است كه بيماري سياهسرفه
را شرح داده، بلكه از جمله پزشكان نادري است كه راجع به زكامهاي ناشي از حساسيت
نسبت به گردة گلها (Hay Fever) مطالبي مفصل
آورده است. البته پيش از او رازي و چند تن ديگر راجع بدان مطالبي در آثار خود
آورده بودند.. اين مسئله سالها بعد در اروپا شناخته شد. الگود (همانجا، ص14) از
فردي به نام بوتالو (Bottalo) نام ميبرد كه
در سال 1565م. / 973ق. مطالبي در اين زمينه نوشته است.
با توجه به اطلاعات
وسيع بهاءالدوله در اين كتاب چنين بر ميآيد كه وي متون پزشكي پيش از خود را به
طور گسترده مطالعه كرده بود. در همين كتاب خلاصهالتجارب ميبينيم كه
دوازده بار از بقراط، سي و هفت بار از جالينوس، ده بار از رازي، بيست و هفت بار از
ابن سينا، و غيره نقل قول نموده است.
از جراحي تجربة
چنداني ندارد، و اگر هم داشته باشد، خود را به عنوان يك جراح معرفي نميكند. هر
وقت تشخيص ميداد كه درمان بايد از طريق جراحي صورت بگيرد، توصيه مينمود تا يك
جرّاح به بالين بيمار فراخوانده شود. با اين وجود ميبينيم كه بخشي از كتاب خود را
به درمان از راه جراحي و تكنيكهاي آن اختصاص داده و همين بخش است كه روشنگر بسياري
از نكات مربوط به علم جراحي در دورة صفويه است.
اگرچه بهاءالدوله
عمدتاً همدورة صفويه نبوده، اما كتاب او چنان اثر عميقي در طب اين دوره گذاشته كه
سرتاسر تاريخ پزشكي دورة صفويه را تحتالشعاع قرار داده است. به عبارت ديگر، اين
كتاب نه تنها در سراسر دورة صفويه، بلكه تا سالها پس از آن نيز كتاب طراز اوّل
آموزش پزشكي محسوب ميشد.
مرحوم نفيسي از وي
كتاب ديگري نام برده به نام هديهالخير (تاريخ نظم و نثر، ج1، ص400) اما
الگود تنها كتاب او را همين خلاصهالتجارب ميداند –كه البته چنين نيست- و مينويسد: «من كتاب بهاءالدوله را
موثقترين و معتبرترين مرجع استناد تاريخ پزشكي دورة صفويه ميدانم و كتاب او كه
تنها كتابي است كه از وي در دست داريم، يكي از بهترين و جالبترين كتب درسي پزشكي
است كه تا به امروز نوشته شده است».(الگود، همانجا)
شيخ آقا بزرگ سال
دقيق فراغت از تأليف اين كتاب را بر اساس نسخهاي كه خود مشاهده كرده، 907 هـ.ق.
ميداند(الذريعه، ج7، ص217-218)
با توجه بدانچه گفته
شد، آثار بهاءالدوله را ميتوان چنين برشمرد:
1- خلاصهالتجارب: بهاءالدوله در آغاز اين كتاب با استناد به آيات و احاديث
متعدد، هدف از نگارش آن را بيان تجاربي ميداند كه دانستنش براي تندرستي سودمند
است؛ همچنين جهت پيروي از سفارش پيامبر (ص) در نشر دانش و خدمت به خلق. اين اثر
چنان كه از نامش پيداست، گزارشي از تجربيات باليني و مشاهدات پزشكي وي است كه
البته برخي نكات دقيق نظري را نيز در بر دارد. بهرهگيري وي از نظريات دانشمندان و
پزشكان پيشين، از جمله بقراط، جالينوس، ابن سينا، سيد اسماعيل جرجاني و ديگران،
نشاندهندة وسعت مطالعات او در اين زمينه است. چنانكه ياد شد، وي اوّلين كسي است
كه به ذكر و شرح درمان پارهاي بيماريها چون سالك، تب يونجه، و آتشك پرداخت كه
براي اروپاييان آن عصر تا حدي ناشناخته بود. اين كتاب در حدود 350000 كلمه و در 28
باب است كه به شيوة مرسوم تأليف كُنّاشهاي پزشكي دورة اسلامي نوشته شده است: نخست
كلياتي دربارة بهداشت و درمان بيماريهايي كه در تمام بدن منتشر ميشوند، همچون تبها
و بيماريهاي پوست و مو و سپس بيماريهاي هر يك از اعضاي بدن به ترتيب از بالا
(بيماريهاي مغزي و رواني) به پايين تا بيماريهاي پا و سرانجام بابي دربارة
اصطلاحات رايج ميان پزشكان آورده است. مؤلف در اين كتاب، گاه به مناسبت از مشاهدات
تجربي خود، و گاه از داروهايي كه ساختة خود او يا پزشكان ديگر است، با عناويني چون
«مخترعات مصنّف»، «مخترعات اهل هند» و حتي حكماي فرنگ و ديگران ياد ميكند. مثلاً
يك جا از يكي از پزشكان معاصر خود در قزوين به نام اميره و نيز از يك چشم پزشك اهل
ري نام برده است. از معالجات يك پزشك هندي نيز ياد كرده كه گواه تأثير پزشكي هندي
در آثار اوست.
2-هديهالخير /
هدايتالخير: در شرح 40 حديث از پيامبر (ص) كه نسخههايي
از آن موجود است(الذريعه، ج25، ص207؛ منزوي، فهرست نسخههاي خطي فارسي، ج2، بخش 1،
ص1487).
همچنين اثري با
عنوان وبا و طاعون نيز در احتراز از امراض مزبور به وي منسوب است(منزوي،
فهرستواره، ج5، ص3760).
البته ناگفته نماند
كه حكيم مير محمدهاشم فرزند محمدهادي قلندر و او فرزند مظفرالدين حسين علوي
شيرازي، مخاطب به معتمدالملوك، مشهور به علويخان، كتابي دارد تحت عنوان خلاصة
قوانين العلاج/ مطب علويخان: در هفده باب: صداع و امراض سر،
امراض چشم، اذن، انف، حنجره و قصبة ريه و صدر و حجبات و قلب، فم، معده، كبد و
مراره، امعاء و مقعد و اسهال، امراض تناسلي و كليه و مثانه و صفاق، ثدي، رحم، مفاصل،
حميات، اورام و بثور و امراض جلد، هوام و سباع و سموم. اين اثر در برخي منابع به
اشتباه به بهاءالدوله نسبت داده شده است. در سال 1905م. در كانپور و در سال 1910م.
در لكهنو انتشار يافته است. البته در انتساب همين كتاب خلاصهالتجارب نيز
در همين چاپ سنگي كه احيا نمودهايم، در ثبت نام مؤلف راه خطا پيموده شده و در
صفحه عنوان آن را به همين علوي خان شيرازي منتسب كردهاند كه قطعاً نادرست است.
كتاب خلاصهالتجارب
دستكم سه بار در هند به چاپ رسيد: بار اوّل كه به نام نسخة فاخرالدين خان بهادر
معروف است، در سال 1282هـ.ق. در كانپور به چاپ رسيد(نسخة حاضر). اين نسخه سپس براي
بار دوم در سال 1322هـ.ق. در بمبئي به چاپ رسيد و نيز در سال 1326هـ.ق. منتشر شد
كه به نسخة منشي نولكشور معروف است. در هر سه چاپ مزبور همان خطاي سهوي در انتساب
كتاب به علوي خان شيرازي تكرار شده است.
از اين اثر نسخههاي
فراواني وجود دارد. شايد اين به دليل اهميت بيش از حد كتاب به عنوان يك كتاب درسي،
و همچنين يك كتاب جامع دمِ دست بوده است. به طوري كه در كتابخانههاي ايران تا به
حال بيش از 60 نسخه از آن شناسايي و معرفي گرديده است(نك: فهرست دنا، ج4،
ص925-927) از اين ميان كهنترين نسخة تاريخدار مربوط به آقاي ثامني در تهران است
كه تاريخ 907هـ.ق. را دارد (نك: نشريه نسخههاي خطي، دفتر5، ص111) همچنين نسخة
ميكروفيلم دانشگاه تهران تاريخ 16 محرم 980هـ.ق. را دارد و نسخة دانشكدة پزشكي
دانشگاه تهران نيز مورّخ 988هـ.ق. است. اما نسخة كهني كه تاريخ كتابت ندارد و به
قراين فيزيكي ميتوان آن را از قرن 10ق. دانست، نسخة 17039 كتابخانة مجلس شوراي
اسلامي است. مابقي نسخهها نيز مابين قرون 11 الي 14 ق. كتابت شدهاند.
حتي نسخههاي موجود
از اين اثر از نظر كمّي متفاوت هستند. نسخههاي كامل از اين اثر داراي 28 باب
هستند، اما برخي از نسخ آن 25 باب دارند. بابهاي ناقص برخي نسخ عمدتاً مربوط به
نظافت فردي، طبقهبندي بيماريها و انواع تبهاست. همين نسخة چاپ سنگي ما نيز
متأسفانه فاقد اين ابواب (باب چهارم و پنجم) است. اما بخشي از باب انواع تبها –بدون عنوان باب- (باب ششم) باقي است.
برخي تاريخ وفات
بهاءالدوله را 912هـ.ق. نوشتهاند، اما با توجه به قراين موجود ميتوان تاريخ وفات
اين پزشك ايراني را 926هـ.ق. يا 927هـ.ق. دانست.(خواندمير، حبيبالسير، ج4، ص612؛ منزوي،
فهرست نسخههاي خطي فارسي، ج1، ص527) چرا كه درگذشت بهاءالدوله با توجه به سال فوت
سلطان حسين بايقرا در حدود سال 915هـ.ق.، و آمدن وي به آذربايجان و سپس خدمت به
شاه اسماعيل صفوي، نميتواند پيش از 926هـ.ق. اتفاق افتاده باشد.
اين اثر ضمن مجموعه دوا و درمان در روزگاران كهن در انتشارات سفير اردهال، به كوشش يوسف بيگ باباپور، در قطع رحلي زير چاپ مي باشد.