حنين بن اسحاق و آثارش
حنین ابن اسحاق
حنین ابن اسحاق بن سلیمان بن ایوب عبادی (194-260یا264ق)، ملقب به ابوزید، چشم پزشک، متکلم نسطوری و مهم ترین مترجم آثار یونانی به عربی وسریانی درقرن سوم هجری است. ضبط لاتینی نام او یوهانتس نیتیوس[1] است. شرح زندگی وآثار او در منابعی چون الفهرست ابن ندیم، طبقات الاطباء ابن جلجل، عیون الانباء ابن ابی اصیبعه، تاریخ الحکماء قفطی، تاریخ مختصرالدول ابن عبری به تفصیل آمده است. تاریخ نگاران در دوران مختلف به بخش هایی از زندگی او پرداخته اند که گاهی دربرخی گزارش هایشان تناقض وجود دارد.
او درحیره، شهری درجنوب کوفه، به دنیا آمد.پدرش صیدلانی [=دارو فروش] بود و نسبت او به عبادیان میرسد. عبادیان قبایل پراکندهای ازتیرههای عرب بودند که درحیره سکونت داشتند و پیش از ظهور اسلام، به مسیحیت گرویدند و ازکلیسای نسطوری سریانی پیروی کردند(قفطی، ص174؛ ابن عبری، ص250؛ ابن ابی اصیبعه، ص257). احتمالا حنین، مانند بیشترعبادیان، علاوه برزبان مادری خود، سریانی نیز میدانسته است. ولادت حنین با حکومت امین عباسی (ابوموسی محمد) مقارن بود و به سبب کوتاه بودن حکومت برخی خلفای عباسی، حکومت بسیاری از ایشان را درک کرد.
حنین در زندگی خود عاداتی ویژه داشت، اما جالب توجه این است که این عادات با نوعی نظم درهم آمیخته بود و نشانۀ توجه وی به حفظ تندرستی بوده است. بنابر نوشتۀ پیشینیان، او روز را با سوارکاری آغاز میکرد. پس از بازگشت ازسوارکاری، حمام میکرد و لنگی میبست و قدحی مینوشید و قطعهای کلوچه میخورد و گاه اندکی به استراحت میپرداخت. سپس بر میخواست و بخور میداد و ا ندک غذایی میخورد که بیشتر مرغ و نان بود. هر روز پس از غذای نیمروز میخوابید و پس از بیدار شدن چهار رطل شراب کهنه مینوشید و معمولاً میوههایی چون سیب شامی، انار و یا سفرجل (بِه) میل میکرد (ابن خلکان، ج2، ص217؛ ابن ابی اصیبعه، ص261-262).
دربارۀ خاندان حنین و جایگاه ایشان درعلم طب، غالب پژوهشگران برآنند که این خاندان درمعرفی و ترویج طب ایرانی در میان اعراب، درحد و اندازۀ خاندان معروف بُختیشوع بودهاند. این در حالی است که کثرت و تنوع آثاری که ترجمه کردهاند نیز از ترجمههای خاندان بختیشوع بیشتر بوده است.
در مورد تحصیلات حنین باید گفت که طبق آنچه در برخی منابع آمده، حنین نخست نزد پدر به فراگیری طب پرداخت (محقق، 1379، ص هجده) و مدتی نیز به آموختن ادبیا ت عرب مشغول بود. برخی از منابع متقدم، خلیل بن احمد (-175ق)، لغت شناس عرب و صاحب کتاب مشهور العین، را استاد وی معرفی کرده و آوردهاند که حنین و سیبویه با یکدیگر در درس خلیل حضور داشتهاند (ابن جلجل، ص68-69؛ ابن ابی اصیبعه، ص257؛ قفطی، ص171؛ ابن عبری، ص250) امّا این مطلب بیگمان جای تردید است؛ چرا که با توجه به درگذشت خلیل بن احمد در175ق. و تولد حنین در195ق. چنین ادعایی قابل پذیرش نیست. چه بسا شاید بتوان سخن منابع دربارۀ این استاد و شاگردی را از باب احترام و بزرگداشت، یا دانشاندوزی با واسطه دانست.
حنین پس از آموختن زبان عربی به بغداد رفت. دراین شهر با مشکلات بسیاری مواجه شد. علت این مشکلات آن بود که پزشکان جندیشاپور در بغداد (جلال مظهر، ص258-259) کاملا بسته عمل میکردند و اجازه نمیدادند که افرادی از طبقات دیگر و صاحبان مشاغل دیگر به حلقههای پزشکان راه یابند. طبعأ حنین تاجرزاده هم دشوار میتوانست به حلقۀ پزشکان بغداد راه یابد (صفا ،ص64). این درحالی است که به نظر برخی، او مبانی پزشکی را در مدرسه و بیمارستان جندیشاپورآموخته است (محقق، 1379، ص. هجده).
درآن زمان، مهمترین و قدیمترین مجالس پزشکی، مجلس یوحنا بن ماسویۀ خوزی (حدود 163یا172-243ق)، پزشک ایرانی تبار و از دانشآموختگان بیمارستان جندیشاپور، بود. حنین به خدمت او رفت و نزد او دانشاندوزی آغاز کرد (ابن ابی اصیبعه، ص257-259). ذهن وقّاد، پرسشگر و سیرناشدنی حنین سبب پرسشهای مکرّر او گشت؛ امّا سوالات پرشمار حنین، یوحنا بن ماسویه را آزرده خاطرساخت و به اعتراض واداشت و در نتیجه، استاد به شاگرد جوان خود گفت :«اهل هیره را به علم پزشکی چه کار؟ تو باید بروی و برسر راه فلوس بفروشی»(اشاره به صیرفی بودن خاندان حنین) و سپس عذر او را خواست و دیگر در مجالس درس خود او را نپذیرفت. ابن ابی اصیبعه (ص257) سبب عتاب ابن ماسویه با حنین را بیمیلی پزشکان جندیشاپور به آموزاندن دانش خود به دیگران میداند.
امّا این رفتار ابن ماسویه به سود حنین شد و روح پرشور حنین را بیش از پیش تحریک کرد و باعث شد تا او با شتابی بیشتر به دانشاندوزی بپردازد. چون استاد او را از خود راند، برای تحصیل علم همتی مضاعف نشان داد (قفطی، ص174-175) و چند سالی در بغداد ماند. در این مدت، پنهانی نزد اسحاق بن خصی، یونانی آموخت (ابن ابی اصیبعه، ص258).
منابع دربارۀ دوران میان طرد او از درس ابن ماسویه تا مهارت کاملش در زبان یونانی و به شهر ت رسیدنش و بازگشتش به بغداد هیچ نگفتهاند. فقط ابن اصیبعه از یوسف بن ابراهیم طبیب نقل کرده که یوسف، دو سال پس از طرد حنین از محضر ابن ماسویه در بغداد، به خانۀ اسحاق بن خصی رفته، در آنجا غریبهای را با هیبتی و موهایی نامتعارف و بلند دیده که اشعاری از هومر میخوانده است. درآن حال غریبه با دیدن وی، روی برگردانده و صورتش را پوشانده است؛ اما یوسف از صدایش او را شناخته است. یوسف در این باره از ابن خصی پرسوجو میکند، ولی ابن خصی از جواب دادن طفره می رود. در این میان، آن غریبه، یعنی حنین، خود سخن میگوید و از رفتار یوحنا بن ماسویه، که عملاً به او توهین کرده شکایت میکند. در این روایت، حنین ادامه میدهد: «یوحنا معتقد است من چون ازعبادیانم نمیتوانم و محال است طبیب شوم؛ من هم در حال فراگیری یونانیام تا به اصل کتابهای طبی دست یابم و این را فقط دوست و رفیقم، ابن خصی، می داند و تو هم قول بده که به کسی نخواهی گفت و راز مرا فاش نخواهی کرد»(ابن ابی اصیبعه، ص258).
ابن خصی فرزند یکی از زنان رومی هارون الرشید و نامش هم «خرشی» بوده و گویا یونانی میدانسته است. دست کم بخشهایی از این روایت را میتوان درست دانست. بعید نیست که حنین دروس اولیه یونانی را نزد ابن خصی آموخته باشد؛ از طرف دیگر ابن جلجل معتقد است که حنین یونانی را در اسکندریه آموخته بود. حنین خود، در یکی از رسالاتش،که عبدالرحمان بدوی چاپ کرده، اشاره میکند که به اسکندریه رفته بوده است. هرچند زمان آن را بیان نمیکند (دبیان ،ج1،ص78-80).
براساس آنچه درمنابع آمده، می توان دانست که حنین در زبانآموزی بسیار توانا بوده است، چنان که گاه درغیبت استاد، کلاس درس را اداره میکرده است. دربارۀ مکان زبانآموزی وی، اقوال متفاوتی وجود دارد. به نظربرخی، برای تکمیل زبان یونانی، دو سال در روم به سر برده است(ابن عبری ،ص250؛قفطی،ص173). به نظر برخی دیگر، در اسکندریه به آموختن این زبان پرداخته است (نک: امین، ج1، ص259به بعد؛ قفطی، ص173؛ ابن عبری، ص157؛ دبیان، ج1، ص80؛ ابن جلجل، ص69).
حنین، با تلاش و همت خود، درآموختن زبانهای رایج آن روزگار، به حدی رسید که بیشتر دانشمندان بغداد به علم او نیازمند شدند؛ حتی ابن ماسویه او را به ترجمۀ برخی ازکتاب های جالینوس ترغیب کرد (صفا، ص64). در سال 221ق. قسمتی از کتابی از جالینوس را از یونانی به سریانی ترجمه کرد و به جبرئیل بن بختیشوع بن جرجیس (213ق)، طبیب دربار مأمون نشان داد. جبرئیل، که خود در ترجمۀ کتابهای علمی از یونانی به سریانی و عربی نقش مهمی داشت و به تشویق و راهنمایی مترجمان میپرداخت، از ترجمۀ حنین بسیار استقبال کرد و او را «استاد» لقب داد و بر این عقیده بود که ترجمههای او ارزش و اعتبار آثار مترجمان سریانی بزرگی چون سرجیس رأس العینی را مشخص خواهد کرد (ابن عبری، ص144؛ ابن ابی اصیبعه، ص259)؛ زیرا حنین درهفده سالگی کتاب فی اصناف الحمّیات را، که نخستین ترجمهاش بود، برای ابن بختیشوع از یونانی به سریانی ترجمه کرد و پیش از آن، سرجیس رأس العینی ترجمهای «غیرقابل استناد» از این کتاب عرضه کرده بود (حنین ابن اسحاق، ص17)
این ترجمه با ترجمههایی که قبل از آن عرضه شده بود، تفاوتهای عمدهای داشت؛ چنان که ابن ماسویه نیز از دیدن آن شگفتزده شده و از باب مبالغه آن را از نظر بلاغت به وحی نزدیک دانست (ابن ابی اصیبعه ص257؛ قفطی، ص174-175)
دومین ترجمهاش کتابی دیگر از جالینوس بود که فی القوی الطبیعیه نام داشت. به گفتۀ حنین، او این کتاب را در هفده سالگی ترجمه کرده و پیش از او، باز هم سرجیس آن را به سریانی ترجمه کرده بود (حنین ابن اسحاق، ص13).حنین سالها بعد، چون از ترجمههای دورۀ جوانی خویش راضی نبود، در اغلب آنها تجدید نظر کرد و به اصلاح و تصحیح متون قبل از ترجمه آنها اهتمام ورزید. حنین از211 تا 215ق. درمجلس درس ابن ماسویه حاضرمی شد و در این مدت، بسیاری از کتابهای جالینوس را برای استاد خود به عربی و سریانی ترجمه کرد. در این زمان، به سبب تسلطش برزبان های یونانی، سریانی و فارسی مورد توجه همگان قرارگرفت (ابن ابی اصیبعه، ص259)
مأمون، خلیفۀ عباسی، برای جمعآوری کتب علمی، عدهای را به روم فرستاد که ابن ماسویه در میان آنان بود. بنابر قول ابن ابی اصیبعه (ص251)، در سال 215ق. ابن ماسویه بغداد را به قصد روم ترک کرد و به هنگام بازگشت کتابهای بسیاری را با خود به بغداد آورد. مأمون پس از تحقیق و بررسی، حنین را برای ترجمه و مطالعه و اصلاح ترجمۀ مترجمانی چون حجاج بن مطر، ابن البطریق (-184ق) و دیگران برگزید. حنین نزد مأمون جایگاه ویژه ای داشت تا جایی که او را به ریاست دیوان ترجمه انتخاب کرد. منابع متقدم به «دیوان» اشارهای نمیکنند، مگر اینکه منظور همان «بیت الحکمه» باشد (زرکی ، ج2، ص278؛ هاشمی ، 1384، ص28). خود حنین در رسالهاش، به حضور در بیتالحکمه و یا انجام دادن کاری برای مأمون اشارهای نکرده است. نام مأمون فقط یکبار در این رساله آمده است: «در انجام غزوات مأمون، من و یوحنا بن ماسویه و زکریا بن عبدالله طیفوری در رقه بودیم»(حنین بن اسحاق، ص58). شاهد دیگر همراهی حنین با مأمون نسخهای خطی با نام التذکره المأمونیه فی منافع الاغذیه و خواصها است که برخی آن را به حنین منسوب کردهاند (هاشمی، 1384، ص28).
مأمون چنان به مقام علمی حنین اعتقاد داشت که هم وزن هر کتابی که حنین به عربی ترجمه میکرد، دِرهم به او میداد. نوشتهاند که حنین هم ترجمههای خود را با خط درشت کوفی بر اوراق ضخیم مینوشت تا وزن کتاب بیشتر شود. ابن ابی اصیبعه خود کتابهای حنین را دیده که به خط کاتب او، الازرق، نوشته شده و بر همۀ آنها نشان خلیفۀ مأمون وجود داشته است. یادداشتهای حنین، که به یونانی بوده، بر روی برخی از کتابها نیز توجه ابن ابی اصیبعه را جلب کرده، چنان که در کتاب خود، عیون الانباء(270-271)، آورده است: «این کتابها به قلم کوفی جدید به خط ازرق، کاتب حنین، بود با حروفی درشت و خطی جلی و در سطرهایی پرفاصله. هر برگ این کتابها ضخامتی سه چهار برابر کاغذهای معمول داشت و در بُرش یک سوم [کاغذهای] بغدادی بود. منظور حنین افزودن بر حجم وزن کتاب بود تا درهمهایی که هموزن آن میگیرد [افزایش یابد]. او آن نوع کاغذ را به عمد به کار میبرد، کاغذهایی که لاجرم، به سبب ضخامتش، در طی این سالیان فرساینده، سالم باقی مانده است».
به هر حال، تخصص و شهرت حنین، در ترجمۀ کتب طبی یونانی، به ویژه آثار بقراط و جالینوس است (صفا، ص65). حنین حدود ده سال به تنهایی به ترجمه مشغول بود و برای پزشکان جندیشاپور کتابهای جالینوس را به سریانی ترجمه میکرد.
پس از درگذ شت مأمون و به قدرت رسیدن متوکل، حنین همچنان توانست، با تسلطش بر پزشکی و ترجمۀ متون یونانی، جایگاه و نفوذ خود را حفظ کند و پس از گذراندن آزمونهایی چند، خلیفه او را به ریاست پزشکان و نیز مترجمان برگزید (ابن ابی اصیبعه، ص271؛ صفا ،65؛ حسن، ج2، ص354).
در این میان، روزی خلیفه حنین را به حضور طلبید و به او گفت: «برای کشتن یکی از دشمنانم به دوایی نیاز دارم، باید که تدبیر چنین دوایی نمایی». حنین در پاسخ گفت: «هرگز چنین عمل و ساخت دارویی را نیا موختهام و جز این ادویه نافعه دوایی نمیشناسم و هرگز در ضمیرم خطور نکرده بود که امیرالمؤمنین چنین خدمتی خواهد فرمود». ظاهرا این پاسخ خلیفه راخوش نیامد و اسبا ب دستگیری او را مهیا ساخت. خلیفه او را در قلعهای محبوس کرد و پس از گذشت یک سال او را طلبید و دیگر بار درخواست خود را تکرار کرد. حنین بار دیگر عذر خواست و درخواست خلیفه را رد کرد. اما خلیفه در پاسخ وی گفت: «مقصود امتحان تو بود و فقط خواستیم که از جانب تو اطمینان و وثوق حاصل آید» (قفطی، ص244).
رابطۀ دوستانۀ حنین و خلیفه پس از مدتی رو به تیرگی نهاد. در این باره، دو روایت وجود دارد. یک روایت ابن جلجل است که وی از قول وزیر مستنصر نقل می کند و دیگری برگرفته ازمحنت نامۀ حنین، که ابن ابی اصیبعه آن را نقل کرده است. بنا به روایت ابن جلجل، روزی متوکل درحال خمار در آفتاب نشسته بود و طیفوری و حنین نیز با او بودند. طیفوری به خلیفه گفت که آفتاب برای خمار مضر است، اما حنین در مخالفت با طیفوری، به خلیفه گفت که خمار حالت شخص مخمور است و آفتاب برای مخمور مضر است، نه برای خمار! از آن روز طیفوری کینه به دل گرفت و با بهرهگیری از اعتقادات مذهبی حنین، از جمله بیاعتقادیاش به قداست شمایل مذهبی علیه وی به دسیسه و توطئه پرداخت و سرانجام خشم خلیفه برانگیخته شد و طیفوری را به نظارت بر طبابت حنین مأمور کرد. این امر بر حنین گران آمد و او همان شب به سبب اندوه بسیار، یا نوشیدن داروی مهلک جان سپرد (ابن جلجل، ص70؛ قفطی، ص172؛ ابن عبری، ص252).
امّا بعید به نظر میرسد که حنین به سبب اندوه بسیار دست ازجان شسته باشد؛ چراکه با مطالعۀ منابع در دست دانسته میشود که او انسانی با اعتقاد و مذهبی و مقید به اصول خاصی بوده است و چار چوبهای اخلاقی برای خود تعیین کرده بود که از آنها پا فراتر نمینهاد.علاوه براین، او به حرفۀ خود، یعنی ترجمه و طبابت، چنان علاقهمند بود که بعید است به چنین عللی دست به خودکشی بزند، به خصوص که این اولین بار نبوده که سعایت و توطئۀ اطرافیانش نزد سلطان را میدید.
در روایت ابن ابی اصیبعه، حنین پس ازمتوکل، پنج خلیفۀ دیگر را نیز درک کرد. در این روایت به نکات مهمی اززندگی حنین اشاره کرده است. حنین در این محنتنامه، به حسدورزی پزشکان همعصر خویش اشاره کرده که برخی از شاگردانش نیز بودهاند. ایشان همواره به حنین یاد آوری میکردهاند که او فقط مترجم آثار پزشکی است نه پزشک، درحالی که خود گاهی برای درمان به او مراجعه میکردهاند. حنین در مقابل آنها سکوت میکرده؛ چرا که شمار آنها 56 نفر بوده و حنین فقط یک تن، و افزون برآن، توجه خلیفه به آنان بیشتر بوده است (ص264-266). پس از آن، داستان آخرین تفتیش و امتحان خود را شرح می دهد.
روزی بختیشوع بن جبرئیل در حضور خلیفه تصویری در دست گرفت که حضرت مریم و فرزندش، عیسی (ع)، بر آن نقش شده بود. بختیشوع به خلیفه گفت: همۀ مسیحیان برای این تصویر احترام بسیار قائلاند، امّا حنین احترامی برای آن قائل نیست و سپس حنین را ملحد خواند (همو، ص266؛ قفطی، ص172).
خلیفه برای بررسی صحت و سقم این موضوع، حنین را نزد خود خواند و نظر او را در مورد تصویر جویا شد. حنین، که عبادت صورت را شرک میشمرد، بنا بر اعتقاداتش، به شمایل توجهی نکرد و بدون پردهپوشی نظر خود را بیان کرد. درپی آن به دستور خلیفه به 100 ضربه تازیانه و زندان محکوم و اموال و داراییش، از جمله کتابهایش، مصادره شد. پس از سه ماه، خلیفه او را بخشید؛ چون مدعی شد که در خواب عیسی (ع) را دیده بود و آن حضرت از او چنین خواسته بود. متوکل از هر یک از پزشکانی که خواستار مرگ او شده بودند، ده هزار درهم دیه گرفت، خود نیز مبلغی به آن افزوده و به همراه هدایایی دیگر و غرامت دورۀ حبس به حنین داد. محبوس شدن و سپس آزادی حنین باید پیش از سال 244ق. رخ داده باشد؛ چرا که در این سال خلیفه بختیشوع را از دربار راند (ابن ابی اصیبعه، ص206). شایان توجه است که حنین در این رساله نوشته: «سن من در هنگام نوشتن این کتاب گذشته ازچهل و هشت است ...» با توجه به سال تولد حنین، از این تاریخ درمییابیم که این رساله درحدود 242 ق نوشته شده است. در جایی دیگر، درمقدمۀ رساله خود، که ظاهراً آن را با پا فشاری و اسرار علی بن یحیی نوشته است، در دو جا به مشکلاتی که برایش پیش آمده اشاره میکند: «از من خواستی که این کار را برای تو انجام دهم، سپس من به تو ... اعلام کردم که حافظۀ من از احاطه به همۀ آن کتابها قاصر است؛ زیرا آنچه از آنها گرد آورده بودم، گم کردم». تاریخ تألیف این رساله و اشارۀ حنین به در دسترس نبودن کتابهایش در این تاریخ نشان میدهد که حنین، اندکی پس از آزادی، به تألیف این رساله تشویق شده و تا زمان تألیف این رساله کتابهایش به او مسترد نشده بوده است.
ظهور حنین، به عنوان مهمترین مترجم سریانی آثار یونانی، بر دانش جندیشاپوریان افزود. بیشتر آثاری که او از جالینوس به سریانی ترجمه کرد به درخواست پزشکان جندیشاپور بود. مثلاً کتاب الفرق جالینوس را برای شیریشوع بن قطرب، پزشکی از جندیشاپور، ترجمه کرد (حنین بن اسحاق، ص5). حنین در طول سه دهه (حدود 210-240ق)، از 102 ترجمه عربی از 93 کتاب جالینوس،61 ترجمه به سفارش بنوموسی بود و از 88 ترجمه سریانی آثار جالینوس، 18 ترجمه به تشویق خاندان بختیشوع و 13 ترجمه به سفارش یوحنا بن ماسویه انجام گرفت (حنین بن اسحاق، صص367-416؛ نیز، نک: ابن ابی اصیبعه، ص271-274). بیشترین ترجمهها و نگارشهای حنین درحوزۀ پزشکی است. او در این زمینه، 58 کتاب به عربی و 75 کتاب به سریانی ترجمه کرد. آنچه به سریانی ترجمه کرد همه، به جز یکی که از اوریباسیوس (-352م )بود، از نوشتههای جالینوس بودند (دبیان، ص154-161).
البته حنین در کنار ترجمه، به تألیف چند رساله و کتاب در طب و برخی از علوم ادبی و تلخیص برخی از آثار جالینوس پرداخت و رسالاتی به صورت سؤال و جواب برای آموزش اصول طب نوشت (صفا، ص65-66؛ امردهه، ص172-173). طب نزد حنین دانشی نظری است و روش های درمانی او نیز بر اساس مبانی طب یونانی و اعتدالبخشی به طبایع چهارگانه استوار شده است (دبیان، ص95). از تألیفات حنین میتوان به عشرمقالات فی العین (رسالۀ حاظر) و رسالهای اشاره کرد که به درخواست علی بن یحیی بن ابی منصور (-275ق)، دوست متوکل، خلیفه عباسی، از حامیان حنین، نوشته است (نک: اولیری، ص162). این رساله از قدیمترین فهرستهای اسلامی است که به دست ما رسیده است. حنین در این اثر به تشریح روش خود در ترجمه میپردازد. جزئیاتی از روش کار خود ذکر میکند و از مترجمان پیش ازخود نام میبرد و میگوید که اگر در اثری که مشغول ترجمۀ آن بوده جا افتادگی میدیده، خود درپی رفع آن نقص برمیآمده و مطالب کتاب را تکمیل میکرده است. از جمله، کتاب فینکس جالینوس، که مؤلف در آن از برخی آثار خود یاد نکرده و حنین مقالۀ کوتاهی نوشته و به جاافتادگیها اشاره میکند (حنین بن اسحاق، ص50). او نسخههای گوناگون یک کتاب را با هم مقایسه میکرد تا نسخۀ صحیح یا ضبط اصحّ مشخص شود. افزون بر این، از بازبینی ترجمههای دورۀ جوانیاش و رفع اشتباهات خود در آنها خبر میدهد. همچنین از کتاب فی القوی الطبیعیه یاد میکند که در هفده سالگی برای جبرئیل بن بختیشوع، پزشک مشهور جندیشاپور (کامل، ص220)، ترجمه کرده بود.
همکاری اسحاق با پدرش درحدود سال 225ق. آغاز شد. شاید بتوان این تاریخ را زمان شکلگیری حلقۀ ترجمۀ حنین دانست. اوج فعالیتهای ترجمانی اسحاق ظاهراً میان سالهای 230 تا240ق است. شاگردان حنین در ترجمۀ سریانی آثار جالینوس نقش چندانی نداشتند. حبیش برای یوحنا بن ماسویه دو کتاب ازیونانی به سریانی و یک کتاب از ترجمۀ عربی به سریانی درآورد و اسحاق نیز دو ترجمۀ سریانی برای بختیشوع انجام داد. بقیۀ ترجمههای سریانی به همّت حنین و احتمالاً بیشترآنها پیش از تشکیل حلقۀ ترجمه یا مستقل از فعالیت آن انجام شده است. حنین 85 ترجمۀ سریانی از 84 اثرجالینوس و هشت اصلاح و تلخیص از ترجمۀ پیشینیان از آثار وی را به انجام رساند (هاشمی، 1384، ص35).
ابن ابی اصیبعه به اثری از حنین به نام فی امتحان الاطباء اشاره کرده است. این کتاب دربارۀ آزمون پزشکانی است که قصد دارند عملاً وارد این کار شوند (ص273). ابن اخوه در کتاب خود میگوید که چشم پزشکان باید با آنچه حنین در کتاب عشر مقالات فی العین دربارۀ چشم آورده آزموده شوند(ابن اخوه، ص165). پزشکان دیگری، چون جالینوس و ابن ماسویه، نیز کتابهایی در این باره نوشتهاند (محقق، 1352، ص60).
حنین برخی از آثار خود را برای فرزندانش، اسحاق و داود، نگاشت و برخی ازکتاب های جالینوس را نیز برای آنها ترجمه کرد. داود پزشک بود، اما در این حرفه شهرت چندانی نیافت و فقط یک کُناش از او باقی مانده است. اسحاق نیز طبیب بود و درعین حال، دوستدار فلسفه و مترجم کتب فلسفی و طبی، و توانست جای پدر را بگیرد و در فضل و صحت نقل از یونانی و سریانی به عربی از مشاهیر مترجمان شود. از دیگر کارهای وی، به اتمام رساندن کارهای نیمه تمام پدرش بود (قفطی، ص172؛ هاشمی، ص30).
ابن ابی اصیبعه فهرست کاملی از آثار حنین را در اختیار ما گذاشته که شامل حدود 90 کتاب میشود و لکلرک و گابریلی آنها را طبقهبندی کردهاند.
از میان آثار حنین، کتاب المسا ئل فی الطب به صورت پرسش و پاسخ، مقدمهگونهای برعلم طب است که مؤلف نتوانست آن را تمام کند و نوۀ دختریاش، حبیش، آن را به پایان رساند. در دورههای مختلف، شروح و تفاسیر بسیاری بر این اثر نگاشته شد که نسخههای خطی بسیاری از آنها در کتابخانههای دنیا موجود است. این کتاب با تصحیح محمد علی ابوریحان، جلال موسوی، مرسی عرب در 1987 در اسکندریه منتشر شده است. کتاب عشرمقالات فی العین او نیز، که از آثار مهم دربارۀ چشم پزشکی، تخصص اصلی حنین، همچنین، کتابهای دیگری دربارۀ غذای بیماران در حال نقاهت، درمانهای گوناگون، مبحث نبض، دام پزشکی وجز آنها دارد.
همچنین است دو اثر در بارۀ فلاسفه و پزشکان متقدم، که به سبک آثار رجالی تألیف شده است. کتابی در منطق و علم نحو، کتابی در علم تاریخ، کتابی هم دربارۀ محنتها و دشواریهای زندگی خود نوشته است. در این میان، از فهرست حنین از تراجم کتب جالینوس و نیز ماترکه جالینوس فی فهرسه سه نسخه در کتابخانۀ ایاصوفیه موجود است. (دربارۀ آثار حنین، نک: عبدالقادر محمد، ص114-118).
دربارۀ مجموعۀ نفیس خطّی چشم پزشکی متعلق به کتابخانۀ تیمور پاشای قاهره (مکتوب سنۀ 592 هـ.ق.):
نسخهای بسیار نفیس در کتابخانۀ تیمورپاشای قاهره، به شمارۀ 100 از مجموعۀ طبّی، نگهداری میشود که شامل هشت کتاب بسیار مهم عربی در زمینۀ چشم پزشکی است. تاریخ کتابت نسخه، سنۀ 592 هجری قمری و کاتب آن عبدالرحیم بن یونس بن ابی الحسن الانصاری است. در چند جا کاتب نام خود را ذکر کرده و صراحتاً اذعان داشته که نسخه را از روی «نسخه بخط معلمی الحکیم عبدالرحمن بن ابراهیم بن سالم بن عماد المقدسی الانصاری» استنساخ کرده که «تاریخها یوم الجمعه 17 من ربیع الثانی سنه 539 [و یک جا 540] للهجره و هو الیوم من ایلون سنه 457 لذی القرنین الاسکندر الرومی الیونانی» میباشد.
این نسخۀ نفیس، قدیمی ترین نسخۀ موجود از آثار مندرج در این مجموعه است که به خط نسخ قدیم نگارش یافته و تصاویر بسیار نفیس و زیبایی در تشریح چشم دارد که از نظر مطالعات تاریخ چشم پزشکی بسیار حایز اهمیت و در نوع خود بی نظیر هستند.
ذیلاً ضمن اشاره به آثار هشت گانۀ این مجموعه و مؤلفین آنها به ترتیب، به اهمیّت نسخۀ حنین خواهیم پرداخت:
1- جوامع کتاب جالینوس فی الامراض الحادثه فی العین، از: جالینوس.
2و3- کتاب معرفه محنه الکحّالین و کتاب العین، المعروف بدغل العین، هر دو از: یوحنّا (یحیی) ابن ماسویه المتطبّب.
4- کتاب تشریح العین و اشکالها و مداواه اعلالها، از: علی بن ابراهیم بن بختیشوع المطبّب الکفرطابی.
5- تذکره الکحّالین، از: علی بن عیسی.
6- کتاب المنتخب فی علم العین و عللها و مداواتها بالادویه و الحدید، از: عمّار بن علی الموصلی المتطبّب.
7- کتاب فی ترکیب العین و عللها و علاجها علی رأی ابقراط و جالینوس و هی عشر مقالات، از: حنین بن اسحق؛ که ذیلاً بدان خواهیم پرداخت.
8- کتاب البصر و البصیره فی علم العین و عللها و مداواتها، از: ثابت بن قُرّه الحرّانی.
امّا العشر مقالات فی العین حنین:
مهمترین اثر حنین دربارۀ چشم پزشکی، صرف نظر از رسایل کوتاه وی، در کنار کتاب «المسائل فی العین» او، همین «عشر مقالات فی العین» اوست که به نام «کتاب فی ترکیب العین و عللها و علاجها علی رأی ابقراط و جالینوس» موسوم گشته است. این کتاب عبارت است از «ماهیّت چشم، ماهیّت مغز، عصب بینایی و بینایی، بهداشت، علل سوانح مربوط به چشم، نشانه های شناسایی بیماری های چشم، قدرت داروها، داروهای چشم، درمان بیماریهای چشم، داروهای مرکّب برای چشم، و نسخه ها».
نسخههایی از آن در دارالکتب قاهره (عکسی)، حلب و لنینگراد موجود است؛ و از قراین، قدیمیترین نسخۀ موجود از آن همین نسخۀ تیمورپاشای قاهره است (سزگین، 1380، ج3، صص 328 - 345).
این نسخه از لحاظ تصاویری که در آن آمده، در مطالعات تصویرشناسی پزشکی و سیر تحولات آن بسیار مهم است. همچنین این اثر یکی از مهمترین آثار مصوّر چشم پزشکی در قرون اوّل دورۀ اسلامی است که بعدها مورد تقلید بسیاری از دانشمندان و پزشکان شده و سالها جزو کتب درسی دانشگاههای اسلامی بوده که در آنها رشتۀ چشم پزشکی تدریس می شده است.
این اثر با وجود اهمیتی که داشته، متأسفانه تا امروز در ایران انتشار نیافته است؛ هر چند که پیش از این به صورت چاپ حروفی، در کشورهای عربی انتشار یافته بود. وقتی نسخه ای از آن توسط دوست فاضل و دانشمندم، جناب آقای فرید قاسملو به دستم رسید، شوقی وافر یافتم تا آن را در اوّلین فرصت به صورت عکسی منتشر نمایم. از جهتی هم که نسخۀ حاضر تا به حال قدیمی ترین نسخۀ شناخته شده از آن است و تصاویر بسیار جالب و مهمی در چشم پزشکی دارد؛ لذا بنده بی هیچ ادعایی صرفاً به خاطر دغدغۀ فرهنگی برای شناساندن این آثار بزرگ تمدن اسلامی و پر کردن مختصری از خلأ موجود به خاطر در دسترس نبودن این آثار، بر خود وظیفه دانستم تا در تیراژ محدود این نسخۀ نفیس را منتشر نمایم؛ تا چه افتد و چه در نظر آید.
اين وبلاگ صرفا جهت انعكاس برخي آثار و مقالات چاپ شده نويسنده ميباشد.