مقبره المسترشد خليفه عباسي در مراغه
چند روایت تاریخی در باب
مقبرة المسترشد، بیست و نهمین خليفة عباسي در مراغه
یوسف بیگ باباپور
فضل بن احمد (المستظهربالله) بن المقتدي عبدالله بن محمد هاشمي عباسي، مكنّي به ابومنصور، بيست و نهمين خليفة عباسي بود. وي به سال 485 هـ.ق. متولد شد و در سال 512 هـ.ق. پس از مرگ پدرش با وي به خلافت بيعت كردند. وي مردي عالي همّت و شجاع و فصيح بود و شعر نيكو ميسرود. در اواخر عهد خلافتش، سلطان مسعود بن ملكشاه سلجوقي در همدان قيام كرد و خليفه با سپاهي به جنگ او آمد، ولي در ميدان جنگ لشكريان او از اطاعتش سرباز زدند و گريختند و سلطان مسعود وي را دستگير كرد و به سال 529 هـ.ق. هنگامي كه قصد راهي بغداد بود، در دروازة مراغه جمعي از باطنيان كه از جانب مسعود مأمور بودند، او را به قتل رساندند و جسدش را در مراغه دفن كردند. از وزراي او، شرفالدين ابوناصر، انوشروان بن محمد بن خالد بن محمد قاشاني و جمالالدين عميدالدوله بن علي حسن بن ابي العزّ علي بن صدقه بودهاند.
اين مختصري بود از آنچه در برخي منابع تاريخي ذكر شده است1. اما شرح واقعه را از زبان تاريخنگار معروف قرن هفتم و هشتم هجري، به نام محمد بن علي بن طباطبا (ابن طقطقي) بشنويم كه به صورتي جامع به تفضيل واقعه پرداخته است.
تاريخ فخري يا كتاب «الفخري في الآداب السلطانية و الدّول الإسلاميه» تأليف ابن طقطقي (متولد 660 هـ.ق – متوفّي 709 هـ.ق. در موصول)، يكي از كتب تاريخي جامع و مهمي است كه دربارة تاريخ خلفا و وزراي ايشان نوشته شده است. ابن طقطقي، شيعه مذهب بوده و نسبتش به بيست واسطه به حسن بن علي (ع) ميپيوسته. وي كتاب خود را به نام فخرالدّين عيسي بن ابراهيم، حاكم موصل، تأليف كرده است.
وي مينويسد: «مسترشد مردي فاضل بود. چون با وي به خلافت بيعت شد، برادرش امير ابوالحسن گريخته، خود را پنهان كرد، سپس به حلّه، نزد دبيس بن صدقه، حاكم آنجا رفت و بدو پناهنده شد... ». ميان مسترشد بالله و سلطان مسعود1 كدورتي ايجاد شد و رفته رفته دامنة آن وسعت يافت، چندان كه كار ايشان به جنگ كشيد و خليفه مسترشد با سپاهيان خود و ارباب دولت آهنگ سلطان مسعود كرد. سلطان مسعود نيز آماده ملاقات ايشان گرديد و چون با يكديگر روبهرو شدند و جنگ درگرفت، سپاه مسترشد درهم شكست و سلطان مسعود پيروز شد و لشكريان اموال هنگفتي از سپاه خليفه به چنگ آوردند. گويند صندوقهاي نقدينة مسترشد كه شامل چهار ميليون دينار بود، بر پشت صد و شصت استر قرار داشت، و ساير اسباب و اثاث وي را پانصد شتر ميكشيدند. همچنين مسترشد ده هزار عمامه و ده هزار جبّه و ده هزار قبا، جملگي از پارچههاي فاخر با خود آورده بود كه هرگاه پيروز شد، آن را به رسم تشريفات به اين و آن بذل و بخشش كند. گويند جملة آنچه كه از وي به غارت رفت، ده ميليون دينار ارزش داشت.
سلطان مسعود در آن واقعه لشكريان خود را از خونريزي بازداشت، و اصحاب خليفه را گرفته، به قلعهاي فرستاد و خود وي را در خيمهاي جداگانه جاي داد و گروهي را به نگاهداري او گماشت.
مرگ مسترشد: «سلطان مسعود در حالي كه خليفه همراهش بود، به مراغه رهسپار شد، در اين وقت نامهاي از سلطان سنجر براي سلطان مسعود رسيد كه در آن بدو فرمان داده بود كه با خليفه به نيكي رفتار كند و او را با عزت و احترام به بغداد برگرداند و پيش آمدهاي گذشته را تلافي نموده، اموال وي را تسليمش كند، و بلكه قطار شتر و حشم و اثاث و اسبابي بهتر و بيشتر از آنچه از دستش رفته، بدو بدهد و با وضعي آبرومند او را روانة بغداد نمايد. سلطان مسعود فرمان سلطان سنجر را امتثال كرد و بار و بنه و تخت و خرگاه و راحله و مركبي نيكو براي مسترشد آماده ساخت، و مسترشد عازم برگشت به بغداد شد. ولي در اين هنگام غفلتي از سلطان مسعود و لشكريانش سر زد و گروهي از باطنيان به ناگاه بر سر مسترشد ريخته، او را در خيمهگاهش كه در قريهاي در يك فرسخي مراغه قرار داشت، با كارد از پاي درآوردند، و گروهي از اصحابش را نيز به قتل رساندند. چون مسعود بر اين واقعه آگاه شد، اظهار بيتابي و جزع كرد و با اضطراب تمام سوار شده، به خيمهگاه مسترشد آمد و دستور داد قاتلين او را گرفته، بكشند. سپس به فرمان سلطان، علما و امرا جنازة مسترشد را روي دوش گرفته، به مراغه آوردند و در آنجا به خاك سپردند. قبر مسترشد اكنون در مراغه معروف است و گنبدي زيبا روي آن ساختهاند، و من در سال ششصد و نود و هفت هنگامي كه به مراغه رفتم، آن را ديدم.
هنگام كشته شدن مسترشد، مردم در پيرامون سبب قتلش سخنها گفتند. گروهي بر آن بودند كه سلطان مسعود از قتل وي آگاه نبود و بدان رضايت نداشت. و گروهي ديگر معتقد بودند سلطان مسعود خود با فرقة باطنيان در اين باره سازش كرد، و فرمان قتل او را به ايشان داد، زيرا هنگامي كه مسترشد به گردآوري سپاه و لشكركشي جرأت ورزيد، سلطان مسعود از وي بيمناك شد؛ از طرفي براي او ممكن نبود آشكارا خليفه را به قتل برساند؛ از اين رو ابتدا به ظاهر دربارة وي احسان و نيكي كرد، سپس پنهاني او را به قتل رسانيد. آن گاه گروهي از مقصرين و جنايتكاران را بيرون آورده، كشت و به مردم چنين وانمود كرد كه ايشان قاتلين خليفه بودند و به قصاص رسيدند. ولي قاتلين حقيقي خليفه را پنهاني آزاد كرد. اين در سال پانصد و بيست و نه بود»1.
در مورد قتل المسترشد و محل دقيق دفن وي در مراغه، ميان تاريخنويسان اختلاف است؛ اما در اين كه خليفه در مراغه به قتل رسيده و اينجا مدفون شده است، شكي نيست. برخي نوشتهاند كه خليفه را پس از قتل با احترام تمام در حياط مدرسة اتابك مراغه (در محله قضات، واقع در محلة سبزچيهاي كنوني) در حوالي «گؤي برج» دفن كردند. چنان كه هندوشاه نخجواني مينويسد2، در حياط مدرسة اتابك پنج برج (گنبد) بوده كه يكي از آنها مرقد خليفه ميباشد. اما امروز هيچ آثار مشهودي از پنج برج مذكور و مدرسة اتابك موجود نميباشد، ولي ميتوان گفت كه اين مدرسة مهم در حوالي مسجد شجاعالدوله تا امتداد محلة سبزچيهای مراغه بوده، و گويا نام قديم مسجد شجاعالدوله، مسجد اتابك بوده است.
اما آنچه كه هندوشاه نخجواني در «تجارب السّلف» نوشته و از شخصي به نام «مصنّف مرتضي سعيد صفيالدين» نقل ميكند و ميگويد كه «اما مصنف مرتضي سعيد صفيالدين چنين نوشته است كه مسترشد را به ديهي بردند كه بر در مراغه است»3؛ در اين صورت احتمال دارد مقبرة مزبور، همان «گنبد سرخ» معروف باشد كه در 15 شوال 542 هجري قمري احداث شده است4. اين گنبد در قسمت جنوب غربي مراغه واقع شده و قديميترين بناي تاريخي موجود شهر محسوب ميشود.
اما وجه ديگري كه سنديّت بيشتري دارد و در چند منبع تاريخي نيز صراحتاً بدان اشاره شده، اين است كه مرقد خليفه در حياط مدرسة اتابك مراغه بوده و به گفتة هندوشاه نخجواني غير از مزار خليفه، چهار مزار ديگر نيز در جوار آن موجود بوده كه هويّت آنها به درستي معلوم نيست، و احتمال ميرود كه يكي از آن مزارات، همان «گؤي برج» معروف است كه امروزه به كلي از بين رفته و نابود شده است.
هندوشاه مينويسد: «... و جنازة او را قضات و ائمه و اشراف و اعاظم ممالك بر سر گرفتند و در مراغه بردند، در مدرسهاي كه در محلة قضات است و به مدرسة اتابك مراغه باز خوانند، دفن كردند و گنبد عالي بساختند و در آن مدرسه اتفاقاً پنج گنبد است در پس صفة درس و يكي از آن خليفه مسترشد است، و اين ضعيف بارها آن مشهد متبرك را زيارت كرده است و استغاثه خواسته؛ اما مصنّف مرتضي سعيد صفيالدين چنين نوشته است كه مسترشد را به ديهي بردند كه بر در مراغه است، و اين درست نيست، للمشاهده»1.
و رشيدالدين فضلالله نيز از ديهي به نام «نالق» در حوالي مراغه، نام ميبرد كه خليفه را در آنجا به قتل رساندهاند2.
اما صاحب «حبيب السّير» در روايت متفاوت از محل دفن خليفه آورده است مينويسد: «...سلطان (مسعود) به مراسم تعزيت قيام كرده بود، فرمود تا جسد او را از مراغه به تبريز برده و در مدينة يكي از اتابكان مدفون كردند»؛ اما در جاي ديگري مينويسد: «در هفدهم ذيالقعدة سنة تسع و عشرون و خمس مائه در ظاهر مراغه مسترشد عباسي به دست چهارده رفيق به قتل رسيد، فعلاً در شرق مراغه در جنب گنبد غفاريه بقعهاي وجود دارد كه در آن قبري موجود است و اين بقعه در محلهاي از شهر واقع گرديده كه به محلة اتابك موسوم است. عالمي تعريف ميكرد كه قبر مذكور، مزار مسترشد ميباشد»1؛ كه گويا در روايت اول خلط مطلب شده و نادرست مينمايد، كه منابع ديگر نيز مؤيد اين معني است.
مآخذ
1. وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ابوالعباس شمس الدین احمد بن محمد بن ابی بکر (ابن خلکان)، تحقیق دکتر احسان عبّاس، بیروت، 1970م.(8ج).
2. الکامل فی التاریخ، عزّالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم الشیبانی(ابن اثیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408هـ.ق.(9ج).
3. تاریخ ابی الفداء(البدایه و النهایه)، اسماعیل بن کثیر دمشقی(ابوالفداء)، اضافات علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی و موسسه التاریخ العربی، بی تا،(14جزء در 7 ج).
4. الاعلام، خیرالدین زرکلی، بیروت، دارالعلم للملایین، چ7، 1986م.(8ج).
5. تاریخ فخری(الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه)، محمد بن علی بن طباطبا(ابن طقطقی)، مترجم محمد وحید گلپایگانی، تهران، علمی و فرهنگی، چ3، 1367.
6. تاریخ گزیده، حمد الله مستوفی، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، چ2، 1362.
7. مراغه(افرازه رود) از نظر اوضاع طبیعی اجتماعی اقتصادی و تاریخی، یونس مروارید، تهران، علمی، چ2، 1372.
8. جامع التواریخ، رشید الدین فضل الله، به اهتمام احمد آتش، تهران، دنیای کتاب، چ1، 1362، (2جلد در یک مجلد).
9. تجارب السّلف، هندوشاه بن سنجر بن عبدالله صاحبی نخجوانی، به تصحیح عباس اقبال آشتیانی، تهران، کتابخانۀ طهوری، چ2، 1344.
10. مسامره الاخبار و مسایره الاخیار(تاریخ سلاجقه)، محمود بن محمد آقسرایی، به اهتمام و تحصحیح دکتر عثمان توران، تهران، اساطیر، چ2، 1362.
11. مجمل التواریخ، و القصص، مولف ناشناس، تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران، چ2، کلالۀ خاور، بی تا.
12. حبیب السّیر، غیاث الدین بن همام الدین الحسینی(خواند میر)، زیر نظر محمد دبیرسیاقی، تهران، کتابفروشی خیام، چ2، 1353،(4ج).
13. راحه الصّدور و آیه السّرور(در تاریخ آل سلجوق)، محمد بن علی بن سلیمان الراوندی، تصحیح محمد اقبال، لیدن، 1921م.
14. روضه الصفا، میرمحمد بن سید برهان الدین خاوندشاه بلخی، تهران، کتابفروشی خیام، 1339.
15. مزارات-سنگ نوشته ها و اسناد مراغه، یوسف بیگ باباپور، قم، مجمع ذخائر اسلامی، 1388.
16. نزهه القلوب، حمدالله مستوفی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، طهوری، 1336.
1. از آن جمله درمنابعي چون: الأعلام زركلي، ج5، ص351؛ مجمل التواريخ و القصص، ص18 و ص386؛ تجارب الّسلف، ص293؛ وفيات الأعيان ابن خلكان، ص458؛ و نيز در كتابهايي چون: فوات الوفيات، و نيز: الكامل ابن اثيرج11، ص16 به بعد؛ راحة الصدور، ص288؛ تاريخالفداء، ص481؛ تاريخ الخلفاء، ص502؛ مختصرالدّول، ص310؛ و ...
1. سلطان مسعود بن ملكشاه سلجوقي پس از برادر خود، طغرل به پادشاهي رسيد و پس از هجده سال و نيم سلطنت در سال 547 هـ.ق. بيرون همدان درگذشت. (رك: تاريخ گزيده، ص 455).
1. تاريخ فخري، صص 406-409.
2. ر.ك: تجارب السّلف، ص 296.
3. تجارب السّلف، ص 296.
4. اين بناي مهم تاريخي در 16 ژانويه 1932 مطابق 15 دي ماه 1310 در فهرست آثار تاريخي به ثبت رسيده است؛ رك: كتاب مراغه، صص 277-287.
1. تجارب السّلف، صص 294-296.
2. ر.ك: جامع التّواريخ، ص 360-361.
1. حبيبالسّير، ج2، ص 232.