وضع اطبّای ایرانی از دیدگاه دکتر اوئیلز انگلیسی در دورۀ قاجار
(سیّاح ممالک ایران در سال 1305 هـ.ق.)


در مجموعۀ نفیس صارم الدوله در اصفهان، سفرنامه‌ای است که توسط دکتر اوئیلز – دکتر در طبّ – نگاشته شده است. اوئیلز هم‌زمان با پادشاهی ناصرالدین شاه و ولی عهدی مظفرالدین میرزا به ایران سفر کرده و پس از مراجعت به کشور خود، مشاهدات و شنیده‌های خویش را نگاشته و مدعی است که نگاشته‌اش مفید و مطابق حقایقی است که با چشم خود دیده هر چند در بخشی از نوشته‌هایش اغراق کرده است.
وی از اهمیت و ارزش رساله‌های این‌چنینی آگاه است و به خوبی می‌داند که وجود یک سفرنامه در مورد یک سرزمین در اقلیم دور می‌تواند چه اطلاعات باارزشی به خواننده انتقال دهد. ابتدای سفرنامۀ خود را این‌چنین آغاز می‌کند که «ما همواره محض تفرج و اطلاع مقصود، خود را مصروف به انکشاف اماکن جدیدۀ خارجه می‌نماییم». از این نوشته چنین برمی‌آید که این اوّلین سفر اوئیلز به سرزمین‌های دیگر نمی‌باشد و نشان می‌دهد که وی چند اقلیم دیگر را دیده و احتمال این‌که از او به غیر از سفرنامه‌ای که در مورد کشور ایران نوشته، سفرنامه‌های دیگری نیز یافت شود. در نوشته‌اش اغراق و بیش از اندازه بزرگ‌نمایی می‌کند. طوری از سفرنامه‌اش می‌نویسد که انگار در این سفر برای اوّلین بار و اولین شخص است که پایش به ایران باز می‌شود و نوع کلام طوری است که انگار خبر از کشف قاره‌ای نویافته می‌دهد؛ می‌نویسد: «ولی همین که یک نقطۀ بسیار خوبی منکشف گردید، و کاشف خوشبخت آن نقطۀ انکشاف خود را اطلاع داده و شرح  احوال آن نقطه را منتشر ساخت، آن وقت سیّاحان دیگر در کمال سرعت خود را به آن خطّه می‌رسانند و در این هنگام لازم است که شخص کاشف و سیّاح اوّل از حرکات و مهمان‌نوازی‌های ساده و صوری آن مملکت ترک سخن کند...».
به طوری که از مطالب سفرنامه پیداست، نویسنده شخصی آگاه، دقیق و جستجوگر بوده، و نویسنده در سیاحت‌نامۀ خود زمینه‌های مختلفی را بررسی کرده و از لابه‌لای سطور نوشته‌اش پیداست که او مردی زیرک و هوشیار، ریزبین و کنجکاو در مسایل گوناگون است. او هم عاشق سیاحت است و هم دلبستۀ تجارت. در ایران اشیای گرانبهای بسیار از قبیل فرش‌های قدیمی ایرانی و انواع تابلو و ضروف خریداری می‌کند. اطلاعات وی دربارۀ قیمت اجناس و انواع کالاها و مقایسۀ قیمتی که بین ایران و انگلستان انجام می‌دهد، جالب توجه و منبعی درجه اوّل است. در خصوص ارزانی در ایران می‌نویسد: «در آنجا می‌توان اسب بسیار خوبی را به ده لیر (که معادل سی تومان ایران است) ابتیاع نمود و معلوم است که علیق و خوراک آن حیوان در هر روزی از پانزده شاهی تجاوز نخواهد کرد».
خطاب به خوانندگان غیر ایرانی که قصد سفر به ایران دارند، می‌نویسد: «شما در سفر به ایران نخواهید توانست با روحیّات و اخلاق و رسومات ایرانیان کامل آشنا شوید. پس مجبور به مطالعۀ سفرنامۀ من هستید». خود را آشنا به روحیّات درونی ایرانی نشان می‌دهد و وانمود می‌سازد که دست ایرانیان را خوانده است: «ولی فصولی که در ذیل ذکر می‌شود، پرده از روی کار برداشته و چیزهایی را به شخص خواننده مکشوف می‌دارد که مطالعه‌کننده از خیال و تخمین آنها نیز عاجز و قاصر خواهد بود».
مسیر حرکت خود و بهترین راه برای رسیدن به ایران را به خوبی ذکر می‌کند و این‌که از انگلستان با چه وسیله‌ای و در چند روز می‌توان به کدام کشورها و در نهایت به ایران رسید را ذکر می‌کند. در خصوص سفر در داخل ایران شکل و راه‌های سفر را برای خواننده می‌شمارد تا خواننده با آگاهی از هزینۀ سفر مناسب‌ترین گزینه را انتخاب کند: «اوّل آن‌که ممکن است که سیّاح مانند سلاطین مسافرت نماید با خدم و حشم، قاطران و کالسکه و آشپزها و آشپزخانه‌ها؛ ثانیاً شخص بر روی اسب خود نشسته و فقط دو یا سه نوکر و آشپز با خود بردارد که خرج سفر او در هر روز از سی شیلنگ که معادل چهر تومان و نیم ایران است، زیادتر نخواهد شد؛ ثالثاً صرف نظر از نوکر و دلیل راه نموده، با یک اسب کرایه سفر کند که کرایۀ آن در هر میلی از پنج شاهی تجاوز نمی‌کند. غذای او از دو شیلنگ، که معادل سه قران ایران است، بیشتر نخواهد شد؛ رابعاً اگر شخصی بخواهد بدون اسب سفر کند، می‌تواند....».
در توصیف ایران و اهمیّت آن می‌نویسد: «این مملکت شرقی که از اروپا دورتر واقع شده است، فواید بسیاری از برای شخص گیاه‌شناس و طبیعی‌دان دارد؛ زیرا که سطح اراضی پرگیاه آن مملکت مملوّ از حیوانات و گیاه‌های مختلف آن جنس می‌باشد و رودخانه‌های آنجا مملوّ از ماهیان بسیار لذیذی است که ساکنین آن مملکت به هیچ وجه اطلاع از صنعت صیادی ندارند. در آن مملکت از طیور و حیوانات بزرگ و کوچک از قبیل قرقاول و کبک، آهو، خرس، بز کوهی، ببر و شیر بسیار دیده می‌شود».
از نظر مردم شناسی دیده‌های اوئیلز دربارۀ زندگی، آداب و رسوم ایرانی‌ها، نمایش‌های خیابانی، بازی‌ها، موسیقی و نوازندگان بی‌اندازه جالب و در خور اهمیت است. سفرنامۀ مذکور متضمّن اخبار مفید و سودمندی است که کمتر نظیر آن در نوشته‌های آن دوره به دست می‌آید. مشاهدات او نظیر دیدار از دربار ظلّ‌السّلطان و توصیف روحیّات و رفتار این شاهزاده در خور اهمیّت می‌باشد. به طرز لباس پوشیدن زنان و مردان ایرانی، آزادی زنان در آن عصر، شجاعت و مهمان‌نوازی ایرانی‌ها، مکنت اهالی شهرها و رفتار ایرانی‌ها با فرنگیان در آن دوره بسیار جالب است. تجمّل و ظرافت بیش از حدّ منازلی که از او در آنجا پذیرایی کرده‌اند، او را به منتهای درجه شیفته و مفتون می‌سازد.
او اساسیّۀ منزل و پرده‌ها، از پارچه‌های زری و زربفت یاد می‌کند. او مانند اهل خبرت و بصیرت، جواهری را که در زینت و زیور زنان و مردان به کار می‌رفت، با چشم اعجاب نگریسته است. او به رسم ایرانیان در رفتن به حمام‌های عمومی، نحوۀ تعارف و ادب به یکدیگر، ترکیب غذاها و جزئیّات اساس‌البیت ایرانیان، علاقه و توجه ابراز کرده است.
وجود یک جنبۀ خیالی در این سفرنامه به چشم می‌خورد، به طوری که اوئیلز در جاهایی که امکان دسترسی و مشاهدۀ عینی نداشته، از قدرت تخیّل خود و بر اساس شنیده‌ها، که کلیشه در واقعیت از آداب و رسوم و اخلاقیات ایرانیان دارد، در توصیف و ترسیم بعضی بناها و یا اندرون حرم شاهی کمک می‌گیرد؛ در جایی از سفرنامۀ خود می‌نوسید: «خلاصه، آرزو می‌کنم که کاش مرا کلاه غیر مرئی بود و من آن را بر سر گذاشته، از میان دستۀ مردمان ولگرد و فقیری که در درب امارت نواب اشرف والا ظلّ‌السلطان ازدحام نموده‌اند، عبور نموده و نیز از قراولان لباس‌پاره که در دالان عمارت غیر وسیع نواب والا ایستاده‌اند، بگذرم. در آن وقت خود را در باغ بسیار وسیعی خواهم دید که دارای جاده‌های بسیار و تمامی زمین آنجا به واسطۀ آجرهای سفید مرغوب، فرش شده‌اند.  گل‌ها و اشجار این باغ را ...».
این جنبۀ خیال در آخرین بخش این سفرنامه دوباره ولی این‌بار با قوّت بیشتری دیده می‌شود که در آن سفرنامه‌نویس در بیان شرح داستان شیخ‌الملوک میرزا، حاکم همدان و چگونگی حیله و تدبیری که یک درویش با نام نورالدین، برای تنبیه حاکم به کار می‌برد، ذکر می‌کند.
برای آشنایی خوانندگان عزیز با مندرجات این سفرنامه که توسط خود سیاح به پانزده فصل تقسیم‌بندی شده است، اهمّ مطالب موجود در آن ذکر می‌شود:
«فصل اوّل: در ذکر مقصود مصنّف و طریقۀ مسافرت به ایران و گفتگو از مناظر تهران و ارزانی اشیا و حبوبات و مأکولات و انواع مسافرت در آن سرزمین.
فصل دوم: در بیان اوصاف اعلی حضرت، شهریار ایران، ناصرالدین شاه و چگونگی اجتناب آن شهریار کامکار از دشمن –یعنی بابی‌ها- و تنبیه مقصرین دولتی و بیان بیرون آمدن اعلی‌حضرت همایون از عمارات و اسب‌های مخصوص دم قرمز و کالسکه‌های خاصّۀ او، از عادات و تفرّج اعلی‌حضرت پادشاه ایران و ناهار سلطنتی و رجال دولت و معتکفین و حرم و سایر مطالب دیگر.
فصل سوم: در بیان اوصاف نواب اشرف والا ظلّ‌السلطان، القاب و اخلاق و عادات و عمارت شاهزادۀ معظّم و مورد غضب موقتی بوده ایشان گفتگو می‌شود.
فصل چهارم: در بیان حالات «سر رونالد طامسن»، وزیر مختار ملکۀ انگلستان مقیم دربار ایران و سایر احوال و پلتیک آن و وضع خارجی و داخلی سفارت‌خانۀ انگلیس و خیابان سُفرا.
فصل پنجم: در بیان تسلط محاکمات و جوشانیدن انسان و احوال پلیس و اقرار مردمان به اعمال شیعه و تنبیه شدن آنها و سایر تنبیهات بسیار سخت و به دار کشیدن مقصرین.
فصل ششم: در بیان مرافعات بلدیّه و قانون ایران و نفرت اهالی از وضع مرافعات و دعاوی تجّار و اخذ رشوه و انجام مرافعات.
فصل هفتم: در بیان ازدواج ایرانیان و چادر نسوان ایرانی و طریقۀ رفتار خواستگاران و تشریفات و تهیۀ عروسی و مقامات موزیک و آوازه‌خوانی ایرانیان.
فصل هشتم: در بیان طلاق و وضع زندگانی عروس و داماد و تعدّد ازدواج و طریقۀ زندگانی و انواع مشاغل زن‌های ایرانی در خانه، وضع تدفین زنان ایرانی.
فصل نهم: در خصوص مقابر زن‌های فاحشۀ ایران و تأدیب و مجازات آنان و چاه مشهور شیراز و کیفیت کیفر دیدن زن‌های ایران‌زمین.
فصل دهم: در بیان بهشت بندگان –یعنی ایران- احوال خواجگان و چگونگی تأهّل آنها و وضع احترام نمودن اهالی ایران نسبت به غلامان و کنیزان.
فصل یازدهم: در بیان وضع خانه‌های ایرانیان، علم طبّ، ادویۀ قدیمی و حالیّه، بزک و آرایش زن‌های ایرانی.
فصل دوازدهم: حالات و حرکات درویشان، لباس و صورت ظاهر آنها، عادات دایمی و «یا حق» گفتن آنها و داستان احوال شیخ الملوک، حاکم همدان.
فصل سیزدهم: در بیان صنعت نقّاشی و پرده‌های مصوّر و ترسیم شمایل و کارهای مینایی شدۀ ایران‌زمین، گفتگو از دکّان نقّاشی و حالت نقاشان ایرانی.
فصل چهاردهم: در توصیف دکان دلاکی و مشهدی حسن سلمانی، اصلاح ریش و عرقچین‌های ایران، وضع تراشیدن سر و غیره گفتگو می‌شود.
فصل پانزدهم: در بیان پست و میدان توپ‌خانه و قیمت خون انسان در ایران است».
سفرنامۀ مذکور در تاریخ 1305 هـ.ق. به زبان نگاشته می‌شود. سپس مسیو کرستوف روسی، این سفرنامه را از انگلیسی به زبان روسی ترجمه نموده و پس از آن به دستور ظلّ‌السلطان، میرزا سیدعبدالله، مترجم زبان روسی دربار ظلّ‌السلطان، مکلّف به ترجمۀ آن به زبان فارسی می‌گردد.
در انجام سفرنامه، میرزا سید عبدالله تاریخ اتمام کار ترجمه را 22 شهر رجب‌المرجّب 1307 هـ.ق. ذکر می‌کند و تاریخ کتابت نسخۀ حاضر با تاریخ اتمام ترجمه یکی است که نشان می‌دهد نسخۀ حاضر، نسخۀ مادر و اصل می‌باشد. البته نسخۀ دیگری از همین سفرنامه در کتابخانۀ ملی (4/176) ملاحظه گردید، امّا نسخۀ صارم‌الدوله از هر نظر بدان ارجحیّت داشت؛ به همین دلیل از مقابله و مداخلۀ نسخۀ مذکور در تصحیح متن حاضر منصرف شده، به نسخۀ مادر اکتفا گردید.
مشخصات فیزیکی نسخۀ ما بدین‌گونه می‌باشد: «نستعلیق زیبا، 22 رجب المرجب 1307، دارای سرلوح مذهّب، زر، شنگرف، لاجورد، سبز، سرفصل با خط درشت به رنگ شنگرف در وسط سطور، جداول متدلخل به رنگ زر و مشکی و نیلی و قرمز، جلد مقوایی با روکش مخمل بنفش، در 224 ص، 13س، به ابعاد 22*35 سم، به شمارۀ مخزن 876».1
منهای آنچه گذشت، این سفرنامه به سان بسیاری از سفرنامه‌های دیگر، یک اثر خواندنی برای اوقات فراغت است که می‌تواند خواننده را در فضاهای مختلفی از ایران و جز در ایران در حدود 130 سال پیش قرار دهد. این سفرنامه مجموعه‌ای ارزشمند بوده و می‌تواند موضوع چندین تحقیق مستقل قرار گیرد.2
در اینجا صرف نظر از جنبۀ تاریخی و اجتماعی آن، با توجه به این که این شخص خود پزشک بوده، در ضمن سفرنامۀ خود به ترسیم وضع اطبای ایران در زمان ناصرالدین شاه پرداخته است که بسیار خوانددی و جالب و جذاب است.
در آخر، جای دارد از زحمات دوست فاضل و گرانقدر جناب حجت‌الاسلام سیدصادق حسینی اشکوری نهایت سپاس و قدردانی را به جای بیاوریم که تصویر نسخۀ خطی مزبور را در اختیار ما قرار دادند.
 

 
وضع اطبّاي ايران
«... در ايران علم طبّ به واسطة تجربيّات است و فقط علمي كه اطبّا از اين علم شريف تحصيل نموده‌اند منحصر به تجربيّات ايّام و دهور است. اطبّا و حكماي اين سرزمين جميع امراض و ادويّه را بر دو قسم منقسم نموده، نام يكي از آن‌ها حارّ و ديگري را بارد گذارده‌اند. امراض گرم را به واسطة ادويه بارده معالجه مي‌نمایند.
تقريباً كليّة اطبّاي ايران از علم تشخيص امراض اطلاع ندارند و هرگاه مرض شخص مريض به واسطة يك دوا معالجه پذير نشد، به دواي ديگر كه مخالف دواي اوّل تأثير دارد، ملتجی مي‌شود. وقتي كه مريض نسخه‌ای از محكمة طبيب گرفته و داخل خانه خود شد، از درگاه الهي شفاي مرض خود ا استنعاثه نموده و پس از آن از قرآن استخاره مي‌كند؛ به اين معني كه استعمال ادويۀ طبيب مزبور را نيّت نموده و قرآن را باز مي‌كند و بر آية اوّل صفحه به يمین آن نگاه كرده، هرگاه آن آيه موافق دستورالعمل حكيم معنایي دهد فبها المراد، والا مريض مشاراليه ادوية آن نسخه را از براي خود نافع نمي‌داند و نمي‌خورد؛ و نيز سعد و نحس ساعتي هم كه مريض بايد دوا را بنوشد، به واسطة منجّمين انتخاب مي‌شود. هرگاه منجّم بگويد كه در اين روز ساعت براي نوشيدن دوا سزاوار نيست، معلوم است كه مريض موافق حكم و مشورت او ترك دواي طبيب را مي‌نمايد؛ و هرگاه يكي از ايرانيان به مرض جزئي يا كلّي مبتلا گرديد، قبل از آن كه رجوع به مشورت و صواب ديد يكي از اطبّا بكند، اسامي جميع اطبّاي معتبر آن سرزمين را نوشته و براي هر يك از آن‌ها استخاره‌ای جداگانه مي‌كند و به معالجة هر يك از آن‌ها كه آية قرآن دلالت و تجويز نمود، به او رجوع مي‌كند. مهمترين ادويه‌ای كه اهالي ايران به آن‌ها رجوع و به امداد آن‌ها معالجه مي‌نمايند، يكي ادعيه‌اي است كه دراويش و دعانويسان از براي مريض مي‌نويسند و مريض مشاراليه بر حسب صواب ديد و تجويز آن‌ها ادعيۀ مكتوبه را كه در كاغذهاي كوچك نوشته شده است، بلع مي‌نمايد؛ و معالجۀ ديگر كه ايرانيان معتقداند، قرباني و صدقه است كه هنگام شدّت مرض مريض گوسفند قرباني شده و فيمابين فقرا و محتاجان قسمت مي‌نمايند؛ و هر وقت كه مرض مريض به حالت بحران و سختي رسيد، هر يك از اقارب و اقوام مشاراليه خود را مكلّف مي‌داند كه در تجويز ادوية او شركت نمايد، و بديهي است كه در اين حال ادويه و معالجاتی كه به مشورت اشخاص مزبور كرده مي‌شود، بسيار مضحك و غير نافع خواهد بود.
به اطبّا و حكماي فرنگي غير از متموّلين و مرضایي كه از خود ناميده شده‌اند، كس ديگر رجوع نمي‌نمايد، اطبّاي ايراني در ابتداي ظهور هر مرض جايز مي‌دانند كه به شخص مريض مسهل مخصوصاً «كَلمل» تجويز بنمايند و پس از آن طبيب حكم مي‌كند كه از مريض مقدار دوازده الي هجده مثقال خون بگيرند. در اغلب مواقع تا چند مرتبه تكرار مي‌شود. پس از فصد و ادويۀ لازمه كه طبيب تجويز كرد، محض اين كه مريض قوّتي پيدا كند، چند روز اغذيه و دواهاي بي‌ضرر از قبيل شربت و آش گشنيز و غيره تجويز مي‌كند و چون استخوان‌بندي و طبايع ايرانيان محكم و سخت است، لهذا آن‌ها مي‌توانند كه خود را از امراض وخيمة مُهلك با وجود استعمال اين ادويۀ غيرنافع مستخلص سازند.
اطبّا وقتي در ايران شهرت حاصل مي‌كنند كه به مرضاي خود ادويۀ جديده‌ای را كه تازه اختراع شده است، تجويز نمايند؛ چنان كه در فوق مذكور گشت، جميع امراض را بر دو نوع مختلف گرم و سرد تقسيم نموده‌اند و كليّة امراض را يا حارّ و يا رطوبي مي‌دانند و مبتلا به امراض حارّه را به واسطة فصد و تجويز مسهل معالجه مي‌كنند و در اغلب مواقع عاقبت مريض از خوردن مسهل‌هاي پي در پي به هلاكت منجر مي‌شود؛ و مرض دوم را كه عبارت از امراض رطوبي باشد، به واسطة كنه كنه و تجويز شراب و نباتات معطّره از قبيل بنفشه و گل سرخ و غيره و غيره معالجه می‌نمايند؛ و زمان پرهيز را اطبّاي ايراني، به عكس اطبّاي فرنگي تعيين نموده‌اند و دليل عمدة آن اين است كه اگر مريض را مرض عود كند و يا به مرض ديگري مبتلا شود و اطبّا راه عذري از براي خود داشته باشند.
وضع اطبّاي ايران تا يك درجه معلوم گشت و مناسب است كه رجوع به احوال جرّاحان و عمليّات آن‌ها نموده و مطالعه‌كنندگان اين كتاب را از علم و عمليّات آن‌ها نيز مستحضر سازيم:
عمل جرّاحي ايرانيان تا به امروز به حالت اوّليۀ خود باقي است و دستورالعمل جرّاحان قديم ايران سر رشتۀ جرّاحان حاليۀ آن سرزمين است و دليل عدم ترقّي و پيشرفت اين فنّ در ايران آن است كه چون دلاكان و بيطاران هم به اين شغل مداخله مي‌نمايند، لهذا اين عمل ترقّي ننموده است و باز مي‌توان گفت كه كسادي اين صنعت و عمليّات يدي جرّاحان در ايران محض آن است كه ايرانيان از قطع اعضا از قبيل دست و پا تنفّر كلّي دارند و جهت تنفر اهالي از اين امر گويا اين باشد كه در ايران به اقتضاي قانون حكومت و شرع دست و پاي دزدان را مقطوع مي‌نمايند و چون شخص آبرومندي كه مرتكب سرقت نشده و دست و پاي او مقطوع شود، يك نوع شباهت به دزدان پيدا مي‌كند، و اين معني ماية عدم اعتماد بر او مي‌شود؛ و لهذا آبرومندان ايران اعمّ از فقير و غني به اجراي اعمال یدي در اعضا و جوارح آن‌ها راضي نمي‌شوند. هرگاه شخصي به صرافت طبع و ميل خاطر به اجراي آن راضي باشد، بديهي است كه جرّاحان عمليّات خود را مجري خواهند داشت.
علي‌الاكثر شخص جراح با تيغ دلاكي خود عضو بي‌حسّ مريض را بريده و محلّ عضو مقطوع را در روغن و قير بسيار گرم فرو مي‌برد، جرّاحان ايران اگر چه قادر هستند كه سنگ مثانه را نيز اخراج كنند، ولي اغلب اوقات اين عمل باعث هلاكت مريض مي‌شود.
جرّاحان ايران فقط اسمي از «كُلروفرم» شنيده‌اند و خاصيّتي كه از اين دوا فهميده‌اند، بي‌هوش ساختن مرضات، چنان كه شرح آن در كتاب الف ليله و غيره مسطور و مذكور است. اطبّا و حكما بايد اين دوا را در كمال احتياط استعمال كنند و هر وقتي كه مجبور مي‌شوند كه مريض را به واسطة استنشاق آن بي‌هوش نمايند، بايد از حالت قوّت و ضعف مريض و كمّيّت زماني را كه بايد اين دو را استنشاق نمود، معين و استنباط نمايند؛ چه، بسيار اتفاق افتاده است كه اغلب مردم به واسطة طول استنشاق همين دوا به حالت بسيار سخت ناگوار دچار شده‌اند.
مثل اين كه يكي از دكترهاي انگليس كه در ابوشهر مأموريت داشت به يكي از اهالي آن بلد را كلروفوم داده، چون مدّت استنثاق او را معين ننموده بود، لهذا مرد ابوشهري مدّتي مانند اموات بي حسّ و حركت افتاده و احدي گمان نمي‌كرد كه او را روحي در بدن باشد. يكي از اقوام مشاراليه وقتي كه اين حالت منسوب خود را ديد في‌الفور تفنگ خود را برداشته و به قصد قتل معالج از خانه بيرون آمد و اگر ديگران او را از اين حركت ممانعت نمي‌‌كردند، يقيناً دكتر انگليس را به قصاص كشته بود.
نمي‌دانم كه شرحي هم از شكسته بندهاي ايران تشريح كنم. احترام شكسته بندها در ايران زيادتر از جرّاحان آن مملكت است. چون يكي از استخوان‌هاي بدن انسان شكسته و از هم پاشيده مي‌شود، في‌الفور شكسته بند را احضار و دعوت مي‌نمايند. مشاراليه به محض ملاحظة آن استخوان تعيين مي‌نمايند كه اين عضو به كلّي شكسته و يا به واسطة حركت ناملايمي از جاي خود در رفته است. هرگاه آن عضو در رفته باشد، في الفور به جهت سرعت بهبودي آن قدري زردة تخم مرغ تجويز مي‌كند كه آن را بر روي پارچه‌ای ماليده و بر عضو صدمه ديده در كمال سختي ببندند و هرگاه معلوم شد كه آن استخوان شكسته است محض معالجه و شفا يافتن عضو مزبور قدري موميایي و در اغلب مواقع قدري سقّز (زفت) تجويز مي‌كند كه آن را هم بر آن عضو ماليده و به تدريج علامت صحّت حاصل مي‌شود؛ و تجويز موميایي و ماليدن آن نه به ملاحظة آن است كه آن عضو را صحّت و عافيتي بخشد، بلكه براي آن است كه عضو مکسوره يا متحرك ديگر، از جاي خود حركت ننموده و با اطراف هم اصطكاك ننمايد.
اگر چه شخص شكسته بند در نظر ايرانيان معالج بسيار خوبي خوانده مي‌شود و ايرانيان مي‌گويند كه هر عضو شكسته و در رفته را كه اين شخص جا به جا كند، تا انقضا پنج روز خوب مي‌شود، ولي عقيدة من بر اين است كه نتيجۀ معالجة او اسباب اين مي‌شود كه يا آن عضو قدري منحني و كوتاه و يا قدري بر استقامت و طول آن می‌افزاید و محتمل است كه اين نوع معالجه منتج آن بشود كه اين عضو به كلّي فاسد و از عمل خود باز ماند. به عقيدة فرنگيان هر مريضي كه در ايران به مرض معيّني گرفتار شود، احتمال ضعيف مي‌رود كه او از اين مرض مستخلص بشود؛ زيرا كه اوقات مرض مشاراليه جميع اقوام و اقارب و آشنايان او درگِرد بستر او حلقه زده، به صرف غليان و صحبت با همديگر مشغول بشوند و چایي مي‌خورند و تا زماني كه مريض را بر او صحّت حاصل و يا به واسطة صعوبت و سختي مرض به دار آخرت منتقل شود، اين اجتماع آن‌ها باقي خواهد بود، آشنايان و اقوام مريض او را به حالت خود باقي نمي‌گذارند و هيچ گاهي از او سؤال می‌نمايند كه امروز طبيب چه دوایي از جهت تو تجويز نموده و پس از آشاميدن آن آثار بهبودي و نفعي از آن محبوس گشت يا خير؟ و هر قدر مرض مريض سخت‌تر گشت، عدّة آشنايان و اقارب او در اطاق زيادتر مي‌شود. بالاخره كار به جايي منتهي مي‌گردد كه وقت وفات مريض در آن اطاق قريب هشتاد نفر از آشنايان و همسايگان و اقوام مشاراليه مجتمع مي‌شوند و در صحن خانة او غالباً از دويست الي سيصد نفر حاضر مي‌گردند.
در ايران پيرزن‌ها و زن‌هاي يهوديه به شغل قابلگي اشتغال دارند و مرض «لوناتيزم» كه در اغلب ممالك منتشر است، در اين مملكت ندرتاً مشهود مي‌شود. (لوناتيزم مرضي است كه وقتي انسان به آن مبتلا گرديد، در حالت خواب برخاسته و در روي ديوارهاي بسيار باريك با كمال سرعت مي‌دود و اگر در اين حالت از خواب بيدار شود، حتماً از آن نقطه بر زمين خواهد افتاد و مي‌گويند كه اغلب مريض مشاراليه در حالت خواب از جاي خود برخاسته و غذا از براي خود تهيّه مي‌كند و مي‌خورد و بعد باز دراز كشيده، به خواب مي‌رود).
اهالي ايران اشخاصي را كه به اين مرض مبتلا شده باشند، اذيّت و آزار و از حركات او را ممانعت نمي‌نمايند. مي‌گويند كه انفاس قدسيّه در آن‌ها تأثير كرده و به اين حالت دچار شده‌اند. به خلاف اشخاص مذكور هر كس كه در ايران به مرض جنون مبتلا شده باشد، اقارب او را دستگير نموده و در زيرزمين خانه و اغلب در حبس‌خانه آن‌ها را نگاه مي‌دارند و اغلب به همين نوع بقية عمر ديوانگان در زندان خواهد گذشت. مرگ و اجل آن بيچارگان را از صدمات زنجير و غل و گرسنگي مستخلص سازد.
در ايران عمل آبله‌کوبی مانند ممالك فرنگستان كه قبل از ايجاد آبله بوده، نبوده و چيزي كه از اين عمل بر من معلوم گشت، اين است كه ايرانيان هر مريضي را كه آبله داشته و زمان بحران آبله نيز باشد، او را در رختخواب خوابانيده و به دواهاي نافعه‌ای كه خودشان تجويز مي‌نمايند، به معالجه مي‌پردازند.
در ايران جز مدرسة دارالفنون مدرسه‌ای نيست كه در آن اين علم شريف تدريس و غالباً طبّ ايراني مانند ارث از پدر به پسر منتقل مي‌شود و علم تشريح كه يكي از ملزومات شخص طبيب است به هيچ وجه در ايران شايع و منتشر نيست. كتب طبّيّه كه از روي آن‌ها ايرانيان به علم طبّ اشتغال مي‌ورزند، فقط كتاب دستورالعمل بقراط و ابوعلي سينا و بعضي از كتب عربيّه است كه از قديم الي يومنا هذا فيمابين ايرانيان شايع و از روي آن علم طبّ را تحصيل مي‌نمايند.
عموماً در مملكت ايران اطبّا را بسیار احترام مي‌نمايند و چنان كه در صفحات اوّل اين فصل مذكور گشت وضع و حالت شخص جرّاح در انظار ايرانيان چندان تفاوتي با وضع و شأن دلّاكان ندارند؛ چه، شخص دلّاك مي‌تواند كه دندان‌هاي پوسيده را از دهان درآورده و مردم را فصد و حجامت كند.
اطبّاي ايران در اغلب مواقع ادويه‌ای از جهت مرضاي خود تجويز مي‌نمايند كه آن ادويه غالباً در قرون متوسطه شايع و اطبّاي آن زمان در ظهور بسياري از امراض به آن‌ها ملتجي مي‌شدند و از اين قبيل است كه بر حسب صواب‌ديد حكيم يك كبوتر زنده را تحصيل نموده و بر پاي شخص مريض مي‌بندند و يا آن كه شكم مرغ را از آلات اندروني آن پاك و خالي نموده و آن را بر پاي مريض مي‌چسبانند و معتقدند كه از اين عمل آثار صحّت در حالت مريض ديده خواهد شد؛ و گاهي بر حسب حكم طبيب اقوام و اقارب مريض او را در نمد و يا در پوست گوسفند تازه كنده شده گذارده و مالش مي‌دهند؛ و چون علم طبابت در ايران به منوال مذكور است، بايد گفت كه اين علم شريف در ايران به حالت اوّليه باقي است و شخص طبيب خارجي نمي‌تواند كه اطّلاعات لازمه و مفيده را حاصل نمايد...».
/یوسف بیگ باباپور   و    مسعود غلامیّه/