مزارت و سنگنوشتههاي مراغه
معرفی کتابِ
مزارات، سنگ نوشته ها و اسناد مراغه
تألیف: یوسف بیگ باباپور
نشر: مجمع ذخائر اسلامی – قم
چاپ: اوّل 1388
340 ص.
معرفي از:
افسانه حصیری
مقدّمه: مختصری از تاریخ مراغه
كمتر كسي است كه مروري سطحي در تاريخ دوران ايلخانان ايران انجام داده باشد و با نام مراغه برخورد نكرده باشد. معروفيت بيشتر مراغه مربوط به زماني است كه هلاكوخان در سال 656 هجري قمري آنجا را به پايتختي برميگزيند.
از نظر جغرافيايي، مراغه يكي از شهرهاي آذربايجان است كه در ساحل شرقي درياچة اروميه و دامنة جنوبي كوه سهند قرار گرفته است. اين شهر از مشرق به هشترود و از جنوب به جلگة درياچة اروميه محدود است. مساحت مراغه در حال حاضر در حدود 5388 كيلومترمربع ميباشد و بر دامنة جنوبي كوه سهند، و در 37 درجه و 23 دقيقة عرض شمالي و 46 درجه و 14 دقيقه طول شرقي از نصفالنهار گرينويچ قرار دارد. كوه سهند مراغه را از تبريز جدا ميسازد. ارتفاع مراغه از سطح درياهاي آزاد 1485 متر و فاصلة آن از تبريز به طور مستقيم 76 كيلومتر و از طريق جادة آسفالته 130 كيلومتر است.
درباره گذشتة مراغه، به خصوص اوضاع پيش از اسلام آن اطلاعات روشني در دست نيست. به اعتباري در عهد اشكانيان نام آن «فراعته» (Fraata) بوده، ولي جغرافي نويسان بعد از اسلام، چون بلاذري، ابن فقيه و ياقوت حموي نام آن را «افراروذ» و «فراروذ» ياد كردهاند.
در دوران باستان كه دولت ماد و ماننا پادشاهي معظمي را تشكيل دادند، آتروپاتن يا همان آذربايجان بخش اعظم دولت ماد بود كه مراغه در اين قسمت قرار داشت. اقوامي پراكنده به نام گوتيان و لولوبيان ساكن جبال ماد بودند.
بطلميوس درياچة چيچست (اروميه) را به مناسبت واقع شدن در كرانة غربي ناحية مراغه، درياچة «مارگيانه» (Margiane) خوانده است. در كرانة شرقي درياچة اروميه، مانناها زندگي ميكردند و در كرانة شمالي، يعني درة آجيچاي، قبيلة داليان ميزيستند. دولت مانناها در قرن هشتم قبل از ميلاد بارها به جنگ با دولت آشور و اورارتو پرداخته و هيچگاه مغلوب آنها نگشته است.
در سالهاي 720 ق.م. پادشاهي مناطق اوئيشديش (Uish dish) در ناحية كنوني مراغه داراي حكومت نيمهمستقل بودند كه تحت فرمانروايي مانناها بودند. در آن زمان كوه سهند «اوآئوش» (O, Aosh) ناميده ميشد.(تاریخ ماد، ص 79)
در طي سالهاي 890 تا 610 ق.م. مانناها تحت فرمانروايي دولت ماد قرار گرفتند. مانناها بيشتر به دامداري و كشاوزري و زرگري و مجسمه سازي و حجاري ميپرداختند.
پس از تشكيل دولت هخامنشي، آذربايجان نيز به انضمام ساير مناطق به تصرف آنها درميآيد و زمان پادشاهي داريوش آذربايجان يكي از ساتراپيهاي مهم ايران محسوب ميشده است. در اين زمان «شيز» كه احتمالاٌ در قسمت جنوبي مراغة كنوني قرار داشته، داراي موقعيت مهمي بود. در اين زمان فرمانرواي ماد كوچك يا همان آذربايجان امروزي شخصي به نام آتروپات بود كه در هنگام حملة اسكندر با وي مصالحه كرد و در حكومت اين منطقه ابقا شد. از آن به بعد ايالت ماد كوچك در پارسي باستان آتورپاتكان و در يوناني آتروپاتنه و در پارسي جديد آذربايجان شد.
دربارة وجه تسمية «مراغه» اقوال گوناگون است. مارك آنتوان، در ذكر حوادثي كه در زمان پارتيها در سال 36 ق.م. در اين منطقه رخ داده، از مراغه به نام «فراعته» ياد ميكند.
مينورسكي نيز عقيده دارد «فراعته» يا «فراآثا» يا «فراسپا» همان مراغه است كه داراي حصار محكم و بزرگي بود كه روميان موفق به گشودن آن نشدند و هشت هزار نفر از لژيون آنتونيوس، سزار روم بر اثر سرما در اينجا جان سپردند.
در اين ميان فراسپا تختگاه شاه آتورپاتكان بود. گفته ميشود كه شهر فراسپا (مراغه) در زمان اشكانيان مدتي پايتخت آذربايجان بود.
جغرافينويسان عرب مراغه را پايتخت آذربايجان و مركز لشرگاه اسلام نوشتهاند و وجه تسمية آن را بر اساس يك افسانه چنين بيان ميكنند: «در سال 123 هجري موقعي كه مروان بن محمد، والي ارمنستان و آذربايجان، زماني كه از جنگ موقان (مغان) و گيلان باز ميگشت، به علت سبز و خرم بودن اين منطقه لشكر در آن فرود آورد و چون در آنجا سرگين فراوان بود و چهارپايان سپاه در آن خاك و سرگين ميغلتيدند، پس بدانجا گفتند: «قرية المراغه» و سپس واژة قريه را از آن برداشتند و مراغه بماند، يعني جايي كه ستور در آنجا به خاك بغلتند».
احمد كسروي در كتاب «آذري» در وجه تسمية نام مراغه چنين مينويسد: «بيگمان درست اين نام «مراوا» يا «ماراوا» بود، آن را ميتوان «جايگاه ماد» پنداشت».
ويلسون، سياح انگليسي در سفرنامة خود لفظ مراغه را برداشتي از نام يك اسقف مشهور نسطوري به نام «ماراغا» ميپندارد.
بعضي از محققان نام مراغه را از «ماركيانا» كه در كتاب تعليمات جغرافيايي بطلميوس به درياچة اروميه اطلاق شده، مرتبط ميدانند.
برخي بر اين عقيدهاند كه «مراغه» كلمة تركيبي تركي است. در زبان تركي «مارا» به معني جايگاه و مكان و سرزمين است و «آغا» نيز در اين زبان به معني بزرگ، ارباب، خان و امير ميباشد. بنابراين كلمة مراغه در اصل «ماراآغا» بوده، سپس در اثر گذشت زمان به «ماراغا» و بعد به «مراغه» تبديل شده است؛ و از اين نظر كه از روزگاران قديم شهرستان مراغه يكي از مناطق مهم و آباد و پرجمعيت آذربايجان بوده و مورد توجه اشراف و بزرگان و امرا قرار گرفته بود. بنابراين بيمناسبت نبود كه كلمه و نام شهر مراغه به مكاني اطلاق ميشد كه در آن مكان اشراف و اعيان و امرا و بزرگان و خوانين بوده است.
در كتاب «فروغ مزديسنا» تأليف شادروان ارباب كيخسرو شاهرخ، در رابطه با زادگاه زردشت چنين آمده است: «من كه اهورامزدا هستم، از بهترين شهرها و مكانهايي كه آفريدم، «رغة دوازدهمين» است». در تفسير پهلوي رغه را آذربايجان ميداند و بعد ميگويد: شايد «رغه» شهر مراغة كنوني باشد كه خود آذربايجانيها آن را «مَرَغَه» گويند.
چون در كتاب پهلوي دو رغه ياد شده، بعيد نيست كه هر دو رغه در آذربايجان بوده: يكي كوچك و يكي بزرگ. در اين صورت ممكن است «مَرَغَه» مخفف «مِهرَغَه» باشد، يعني رغة بزرگ، در برابر رغة كوچك.
همچنین در کتاب «زندگانی زرتشت» نوشتۀ اردشیر جهانیان دربارۀ نسب و زادگاه زرتشت، آمده است: «دوشیزهای پاک سرشت به نام «دغدویه» از اهالی «رگه» یا «مه رگه» که میگویند این شهر در آذربایجان واقع بوده و گویا همان مراغۀ امروزی باشد، به خاطر جنگ و خونریزی و ستمگری اهالی آزرده خاطر شد و با پدرش به شهر ری که در اطراف حضرت عبدالعظیم امروزی قرار داشت، روی آوردند، اما در آنجا نیز اوضاع مردم را بهتر از جاهای دیگر نمی بینند و پس از تحمل رنج و ناراحتی بسیار مجدداً به شهر خود بازگشته و این دوشیزه با پسرعمویش «پوروشسب» ازدواج مینماید. ثمرۀ این ازدواج، نوزادی بود که در روز ششم فروردین، مقارن با آغاز بهار به جهان پا گذاشت که بعدها بنیان گذار آئین زرتشت گردید».
اسامی مراغه در ازمنۀ قدیم و قبل از استیلای عرب به گفتۀ مورخان به شرح زیر بوده است: افراه رود (احمد بلاذری)، افرازه روح (معجم البلدان)، افراهروذ (احمد بن یعقوبی)، افرازه رود (یاقوت حموی)، افرازها رود (پرفسور بارتولد)، مراوا یا ماراوا (احمد کسروی)، ماراغا (ویلسون، سیاح انگلیسی) و ... .
در سال 22 هـ.ق. مراغه به وسیلۀ «مغیره بن شعبه» گشوده شد. از حدود قرن دوم هجری مراغه به همین نام خوانده میشود و – چنان که گفته شد – دربارۀ این نامگذاری گفته شده که چون در مرغزارهای این محل سرگین فراوان بوده و اسبهای اعراب در روی آن غلط میخوردهاند، از این رو این محل را مراغه نام نهادهاند.
از حدود 332 هـ.ق. دیلمیان بر آن دست مییابند. در قرن چهارم ابن حوقل مراغه را شهری به اندازۀ اردبیل شمرده و میگوید که این شهر مدت زمانی کرسی ایالت آذربایجان بوده، بعد آن به اردبیل انتقال یافت.
یاقوت می نویسد که استحکامات و باروی آن شهر در زمان هارون الرشید ساخته شد و در زمان مأمون ترمیم گشت.(معجم البلدان، ج2، ص471)
در دوران هارون الرشید، مراغه به یکی از دختران خلیفه اختصاص داشت. در زمان جنگهای اعراب با بابک خرمدین این شهر پناهگاه قشون عرب بود، حتی افشین، سردار ایرانی که با خرمدینان میجنگید، مراغه را مرکز زمستانی قشون خود قرار داد.
حدود سالهای 410 تا 460 هـ.ق. وهسودان بن مملان بن ابوالهیجاء در مراغه فرمان میراند که غزها بر آذربایجان تاختند. وهسودان با دختری از غزان ازدواج کرد تا از فتنۀ آنان آسوده باشد. اما غزها در همان سال به مراغه حمله کردند و از روستاییان بسیاری را کشتند و مساجد را به آتش کشیدند.
در سال 464 هـ.ق. مراغه جزو قلمرو سلجوقیان درآمد؛ و در سال 622 هـ.ق. سلطان جلال الدین خوارزمشاه به مراغه وارد میشود و در سال 628 هـ.ق. مراغه به تصرف سپاهیان مغول درمیآید و سرانجام در سال 656 هـ.ق. در زمان هلاکوخان به پایتختی برگزیده میشود.
قبل از هلاکو، در مراغه سلسلهاي كه تقريباً توانسته بود يك قرن حكومت نيمهمستقلي داشته باشد، احمديليان بود. احمد يلي بن ابراهيم بن وهسودان كه حاكم مراغه بود، در جنگهاي صليبي در سوريه شركت جست و نام احمد يلي را دودماني از غلامان ترك او كه پس از مرگش در سال 510 هـ.ق. در مراغه به حكومت رسيدند، جاودان ساختند.
احمد يليان مراغه نام خود را از احمد يلي بن ابراهيم روادي، صاحب تبريز گرفتند كه در سال 510 هـ.ق. كشته شد. مطابق رسم رايج، آق سنقر، غلام ترك وي لقب احمديلي خانوادة خداوندش را گرفت و سلسهاي را پي افكند كه بيش از يك قرن در مراغه دوام آورد تا اينكه به دست خوارزمشاهيان برافتاد. در برخي از منابع از پسر آق سنقر با نام نصرتالدين ارسلان ابه خاصبك نام برده شده كه چهل سال بر مراغه فرمان رانده است. سلطان محمد سلجوقي، پسرش را به اتابكي به ارسلان ابه سپرد تا او را در مراغه بپروراند و ارسلان ابه به سال 570 هـ.ق. درگذشت.
پس از ارسلان ابه، فرزندش فلكالدين بر مسند حكومت مينشيند و تا حدود 580 هـ.ق. حكومت ميكند. وي با پهلوان بن ايلدنيز جنگيد و چون مراغيان در اثناي جنگ عدهاي از سپاهيان پهلوان را دستگير كردند، قاضي مراغه اسرا را خلعت پوشانيد و اين مسئله باعث مصالحه شد.
مشهورترين سلطان از خاندان احمديليان كه گنبد سرخ معروف در زمان حكومت آنان بنا شده، علاءالدين كرپه ارسلان است كه ممدوح نظامي گنجوي است كه فردي بسيار نيكوكار و دادگستر بوده و نظامي مثنوي «بهرامنامه» يا «هفت پيكر» را به وي تقديم كرده است.
از اين پس حاكمان اين خاندان فقط رويين دژ را كه قلعهاي مستحكم در سه فرسخي مراغه بوده، در دست داشتند و سلسلة احمديليان به گفتة مينورسكي از اين پس توسط زنان ادامه مييابد. در جنوب مراغه و در نزديكي روستاي قرهناز، بازماندة خرابة قلعهاي برفراز كوه برجاست كه اهالي آن را قلعة دختر مينامند كه يحتمل همين قلعة مزبور است.
از اين پس جلالالدين خوارزمشاه و سپس مغولان سالها بر اين شهر حكومت راندند. مراغه در دوران ايلخانان به سرعت در راه توسعه و شكوفايي گام برميداشت و واحدهاي ساختماني در كنار خيمهها و چادرها برپا ميگرديد.
با توجه به مسيحي بودن زن هلاكو و جمعي از اطرافيان، كليسا و بعدها كليساهايي ساخته ميشود. همچنين بوداييهاي همراه هلاكو به ايجاد معبدهاي خاص خود ميپردازند. جامعة مسيحي ساكن مراغة دورة ايلخانان، از موقعيت ممتازي برخوردار بوده و رهبر مذهبي آنها داراي قصر بوده است.
ولي با جلوس غازان، وضع تغيير ميكند و اسلام پيروزي مييابد. حتي او فرمان چپاول معابد بودايي و كليساهاي مسيحي را ميدهد. فشار بر مسيحيان بالا ميگيرد، تا جايي كه جبلهاي سوم جاثليق كليساي نسطوري را از پا ميآويزند تا او را وادار به بازگشت از مسيحيت كنند. چون او ايستادگي ميكند مبلغ بيست هزار دينار از او مطالبه ميكنند. او گريخت و خود را پنهان كرد. ساكنان شهر مراغه ناگزير بودند پس از فرار او سي و شش هزار دينار كفاره بپردازند.(رک: تاریخ مغول، ص 225) ملاحظه ميشود كه جامعة مسيحي مراغه قابل ملاحظه بودهاند و به طور طبيعي بخشي از شهر را در اختيار داشتهاند. اما بايد دانست كه اين جامعه در برابر مردم مسلمان اقليتي بيش به حساب نميآمدند. بنابراين شهر مراغه كه در اختيار مسلمانان بوده و تعداد آنها به چندين برابر ميرسيده است، بيشك تعداد خانهها، كاروانسراها، حمامها، مدرسهها، مساجد، بازارها و ديگر واحدهاي مربوط به آنها رقم چشمگيري را تشكيل ميداده و فضاي وسيعي را در بر ميگرفته است. بنابراين مراغه در دوران ايلخانان شهري بزرگ و آباد بوده است.
حمدالله مستوفي در قرن هشتم از اين شهر چنين ياد ميكند: «مراغه از اقليم چهارم است. ... شهري بزرگ است و در ما قبل دارالملك آذربايجان بود. هوايش معتدل است و به عفونت مايل، جهت آن كه كوه سهند شمالش را مانع است و باغستان بسيار دارد و آبش از رود صانح است كه از سهند برميخيزد و در بحيرة چيچست ريزد. حاصلش غله و پنبه و انگور و ميوه باشد. ولايتش شش ناحيت است: سراجون و نياجون و ورجرود و گاودول و هشترود و بهستان و انگوران و لاوران. مردمش سفيد چهره و بيشتر بر مذهب حنفي ميباشند و زبانشان پهلوي معرب است».(نزهه القلوب، ص 78)
به قول دكتر ورجاوند، جستجو براي يافتن آثار دورانهاي مختلف تاريخي در شهر مراغه كه بتواند گوياي زمان شكلگيري و چگونگي دگرگونيها و فراز و فرود اين شهر باشد، امري است كه تا كنون به آن پرداخته نشده است. در متنهاي تاريخي نيز اشارههاي ناچيزي به اين امر شده است كه اطلاع روشني را به دست نميدهد. از جمله ميدانيم كه در سال 291 هـ.ق. خليفه، ابوالقاسم يوسف بن ابوساج از دودمان ساجيان را به عنوان حكمران مراغه برميگزيند. او در مراغه به نام خود سكه ميزند و به آباداني آن ميكوشد و از جمله به ساختن دارالاماره، خزانه و چند واحد حكومتي ميپردازد. در زمان يوسف حصار دور شهر مراغه را خراب ميكنند و مركز فرمانروايي از مراغه به اردبيل انتقال مييابد.
در جريان حملة مغول كه در سال 618 هـ.ق. صورت ميپذيرد، مردم شهر به شدت در برابر مغولان مقاومت ميكنند، ولي پس از يك هفته شهر گشوده ميشود و شهروندان مراغهاي با وحشيگري تمام توسط مغولان كشتار ميگردند و اموالشان غارت و بخشي از آنچه كه امكان بردنش نبوده، سوزانده ميشود. طبيعي است كه در اين يورش سهمگين لطمههاي فراوان به شهر وارد ميگردد.
در سال 622 هـ.ق. جلالالدين خوارزمشاه مراغه را فتح و دستور ميدهد تا به مرمت ويرانيهاي آن بپردازند و آبادش كنند. مراغه از دوران سلجوقيان، به خصوص قرن ششم آثار ارزندهاي چون: گنبد سرخ (542 هـ.ق.)، گنبد كبود (593 هـ.ق.)، برج مدور (563 هـ.ق.) برپاست كه هر يك از نظر هنر معماري دوران سلجوقي از ارزش و اعتباري در زمينة هنر آجر كاري و تزئين نماي بنا با آجر و كاشي از نمونههاي كم نظير در هنر معماري ايران به شمار ميروند.
همچنين از اوايل دوران صفويه آثار شكوهمندي چون چهل ستون مسجد ملا رستم در اين شهر برپاست كه آن را به حق بايد الگوي بناهاي چوبي اصفهان چون چهل ستون و عاليقاپو دانست.
بحث دربارة «رصدخانة مراغه» كه خود مجالي ديگر ميطلبد، در ضمن اين كتاب آمده است و تحقيق بسيار ارزنده و با ارزشي كه جناب آقاي دكتر پرويز ورجاوند دربارة «كاوش رصدخانة مراغه» انجام دادهاند، خود اثري كمنظير در اين زمينه ميباشد.
عمده آثار تاريخي موجود در مراغه مربوط است به دوران سلجوقيان و بعد از آن دوران ايلخانان و سپس صفويه. ميدانيم كه مراغه در دوران تيموريان در سال 795 هـ.ق. خراب ميگردد و به شدت لطمه ميبيند. آثار تاريخي به جاي مانده را مقبرهها و واحدهاي مذهبي تشكيل ميدهند و از آثار مسكوني و شبكههاي شهري دست نخورده نشانهاي در دست نيست.
تنها آثاري از دورة ايلخاني در حفاريهاي مختلف در مناطقي چون رصدخانه، تپة قزل ارسلان، تپلي باغ و غيره بدست آمده كه حاكي از فعاليتهاي علمي، نظامي و زندگي اجتماعي مردم در اين مناطق است.
قبل از اين كه شهر در اثر احداث ساختمانها و خيابانها و معابر جديد توسعه يابد و به صورت امروزي درآيد، تعداد خيابان هاي عمدة شهر محدود به دو خيابان عمود بر هم ميشد كه شهر را به چهار قسمت يا محلة بزرگ تقسيم مي كرد. محدودة هر يك از كويهاي چهارگانه به شرح زير بوده است:
1- سالارخانه: اين كوي از طرف شمال به خيابان اوحدي و از مشرق به خيابان خواجهنصير و از مغرب به خيابان بلوري و صافيرود محدود بوده و در قسمت جنوبي سابقاً باغات و در حال حاضر ايستگاه راهآهن واقع شده است.
2- كوي ميدان: از طرف شمال به خيابان اوحدي و از مغرب به خيابان خواجهنصير محدود است. سمت جنوبي اين كوي نيز سابقاً به باغات و مزارع محدود ميشد، در حال حاضر علاوه بر اين كه امتداد خيابان امام خميني، معروف به خيابان هشترود از اين منطقه ميگذرد، خيابانهاي جديدي نيز در اين منطقه احداث شده است و قسمت اعظم ايستگاه راهآهن و سيلو، و همچنين گنبد سرخ در اين ناحيه واقع شده است.
3- كوي اتابك (آتابيگ): از طرف جنوب به خيابان اوحدي و از مشرق به خيابان خواجهنصير محدود ميباشد. در قديم منازل موجود در اين ناحيه از سمت مغرب به ساحل رودخانة صافي محدود ميشد و قسمت شمال آن را باغات تشكيل ميدادند. گنبد مشهور غفاريه در اين ناحيه قرار گرفته است. كوي اتابك از محلات بسيار قديمي شهر است كه از ده قرن پيش به همين نام خوانده ميشده است؛ همچنين مقبرة خليفة عباسي، المسترشد بالله در اين منطقه واقع شده است.
4- كوي دروازه: از طرف جنوب به خيابان اوحدي و از غرب به خيابان خواجهنصير محدود ميباشد. شمال و شرق اين ناحيه نيز در سابق به باغات و مزارع محدود ميشد.
اسامي برخي از دروازههاي قديمي شهر كه در مدخلهاي مختلف قرار داشتند، عبارت بودند از: دروازة احمدي، دروازة كورهخانه، دروازة اقدس، دروازة گيلاسلوق و دروازة حاجيميرزا.
کتاب مزارات، سنگ نوشته ها و اسناد مراغه
مراغه با پيشينة تاريخي پرباري كه دارد، ميطلبد تا چندين جلد كتاب، علاوه بر آنچه نگاشتهاند، از زواياي مختلف بر آن به رشتة تحرير درآيد. اثر حاضر كوششي است در نگرش به تاريخ مراغه از زاوية سنگنگارهها و اسناد و برخي آثار تاريخي موجود كه به صورت مدون و منسجم ارائه ميشود. مراغه با وجود گنبدها و ابنيههاي تاريخي و مزارات و قبرستانهاي ديرينه و وقايع بسياري كه در طول تاريخ در اين شهر روي داده و از طرفي انتخاب آن به پايتختي ايلخانان مغول و حضور دانشمندان بزرگي جون خواجهنصيرالدين طوسي در اين شهر و بناي رصدخانة بينظير مراغه به خاطر وجود بهترين موقعيت جغرافيايي موجود در منطقه و غيره و غيره، يكي از پربارترين و مهمترين شهرهاي تاريخي ايران ميباشد. از اين رو چه بسيار مردان بزرگي كه در اين شهر زيستهاند و ديده از جهان فروبستهاند و مدفون شدهاند.
این کتاب تألیف یوسف بیگ باباپور می باشد که در سال جاری توسط مجمع ذخائر اسلامی، در 340 صفحه، با شمارگان 1000 نسخه به چاپ رسیده است و اغلب صفحات آن مصوّر می باشد. در اين مجموعه ضمن اشاره به شخصيتها و ابنية تاریخی موجود از مزارات و ديگر اماكن متبرّكه – اعم از مساجد و معابد و غيره – كوشيده شده است تا به طرح تئوري مسألة اهميت مزارات در تاريخ روايي و مشهود پرداخته شود.
کتاب با پیشگفتار و مقدمه ای در پیشینۀ تاریخی مراغه آغاز می شود و حدود بیست صفحه ادامه پیدا می کند.
بخش اوّل آن با عنوان «مزارات و سنگ نوشته ها»، به معرفی مزارات و مقابر مهم تاریخی شهر پرداخته است: گنبد سرخ (سلجوقی)، برج مدوّر (سلجوقی)، گنبد کبود (ایلخانی)، گنبد غفّاریّه (ایلخانی)، مقبرۀ خلیفه المسترشد بالله، بیست و نهمین خلیفۀ عبّاسی (سلجوقی)، مزار عمید الدین منجّم بغدادی (سدۀ 7 هـ.ق.)، مقبرۀ اوحدی مراغی، مقبرۀ میر یا آقالار و شخصیت های مدفون در آن (زندیه)، مقبرۀ کبیر آقا موسوی ملقب به مجذوب علیشاه (قاجاریّه)، و ... . سپس در همین بخش به معرفی سی سنگ قبر تاریخی از سدۀ هشتم هجری تا دورۀ صفویه پرداخته شده است؛ سنگ قبرها به صورت صندوقی، گهواره ای، پلکانی و پیکره های قوچی شکل می باشند که در موزۀ سنگ نگاره های مراغه نگهداری می شوند. مؤلف، در معرفی این سنگ مزارات، خطوط سطوح مختلف هر یک را خوانده و طرحی از هر کدام ارائه داده است.
بخش دوم، معرفی مساجد و اماکن متبرّکه است که در آن به مساجد تاریخی و قدیمی مراغه از دورۀ صفویه تا قاجاریّه پرداخته شده است: مسجد ملارستم، مسجد ملا معزّالدین، مسجد جامع قدیم، و ...، ضمن آن که چند امامزاده نیز اجمالا معرفی شده اند. همچنین به معرفی کلیسای هوانس (هوهانس) و معبد مهر (قبل از اسلام) نیز پرداخته شده است.
بخش سوم، رصد خانۀ مراغه و آثار مکشوفۀ آن می باشد. در این بخش ضمن معرفی اجمالی رصدخانۀ مراغه، به آثار مکشوفه از آن که در موزۀ تخصّصی ایلخانی مراغه و دیگر جای ها نگهداری می شود، پرداخته شده است. همچنین در این بخش موزۀ تخصّصی ایلخانی مراغه نیز که شامل بخش سفال، مجموعۀ سکّه، بخش شیشه و بخش فلز می باشد، معرفی شده است.
بخش چهارم، اسناد، مهرها و تصاویر تاریخی می باشد. در این بخش معرفی حدود شصت سند تاریخی مربوط به مراغه در دورۀ قاجار با درج تصاویر اسناد آمده است. ضمن آن که تصویر چند مهر حکومتی از دورۀ قاجار نیز درج شده است؛ و در نهایت تصاویری از شخصیت های معروف مراغه در دورۀ قاجار در انتهای کتاب گنجانده شده است.
کتاب با فهارس (اعلام و امکنه و ...) و ذکر منابع و مآخذ پایان می پذیرد.