یادداشتی پیرامون یک نقد

(نکاتی در باب نقد مقالة فی أحکام النظر فی کتف الشّاة و نگاهی به استدراک آن)

 

در شمارۀ پیشین آینۀ پژوهش (ش131، صص127-129) ضمن معرفی کتاب میراث بهارستان (دفتر دوم- مجموعۀ 19 رساله) از آقای احسان عجمی، به مطالبی در باب معرفی، یا به عبارت بهتر، نقد مقالة فی أحکام النظر فی کتف الشّاة، بر خوردم که با توجه به شناختی که از رسالۀ حاضر و مصحح آن داشتم، وظیفۀ خود دانستم که نکاتی را که به نظر حقیر رسیده، بیان کنم.

وقتی این رسالۀ مختصر که در نوع خود موضوع بکر و جالبی به نظر می آمد، منتشر شد و به شیخ بهایی نسبت داده شد با وجود این که در برخی منابع به خواجه نصیر نسبت داده شده بود نظر بنده را به خود جلب کرد.

از ارتباطی که با روند کار مزبور داشتم، گویا یک کار دانشجویی بوده که به احترام، نام آقای بیگ باباپور نیز به اوّل نام مصحح اضافه شده بود. در نتیجه بلافاصله پس از انتشار متن رساله، استدراکی توسط آقای بیگ باباپور در شمارۀ بعد میراث بهارستان (دفتر سوم) منتشر شد که حاوی ادله ای در انتساب یا ردّ انتساب آن به نام خواجه نصیر یا شیخ بهایی بود که به نظر من حرف و حدیثهای بعدی را فیصله می داد.

به هر حال، بهتر است وقتی حرفی می زنیم و زحمت کسی را در ترازوی نقد می سنجیم، با دید بازتر و احاطۀ علمی بیشتری پیرامون آن موضوع، و البته با انصاف، قدم پیش بگذاریم. در ثانی، با توجه به شناختی که سالها از کارها و شخصیت علمی آقای بیگ باباپور دارم، کسی که نزدیک به صد مقاله و شصت رساله و کتاب از ایشان منتشر شده، و سالهاست در حوزۀ تاریخ علم فعالیت دارند، چه نیازی به «پر کردن کارنامۀ مثلاً علمی» دارد؟! آیا بهتر نیست وقتی کاری را نقد می کنیم کلی نگری نکنیم و به جزئیات بپردازیم؟! و آیا بهتر نیست اخلاق نقد را رعایت نماییم و از روی غرض ورزی شخصیت علمی کسی را صرفاً با یک رسالۀ پنج شش صفحه ای زیر سؤال نبریم؟!

به هر حال، از همان روایت وفات شیخ بهایی در اواخر سال 1030ق. و به خاک سپرده شدنش در اوایل سال 1031ق. که بگذریم، باید یادآور شویم که نظر فهرستنگارِ به اصطلاح «فاضل» جلد بیست دانشگاه اگر این عبارتِ معرّف محترم به قصد نان قرض دادن به همدیگر نباشد- وحی منزل نیست که صرفاً به استناد آن به نتیجه گیری محکمی پرداخته است. چراکه ایشان هم نظر شخصی خود را بیان داشته و تا جایی که می دانیم سند و دلیل محکمی بر گفتۀ خود پیدا نکرده، ولو این که می توان ادله ای آورد که گفتۀ وی را نقض می کند. اصلاً مبنا بر این است که رسالۀ مزبور نه از خواجه است و نه از شیخ و این امری مسلم و مبرهن است؛ لذا انتساب آن به هر دوی این بزرگواران چندان تفاوتی به اصل قضیه نمی کند. به نظر این حقیر، مهم انتشار متن رساله است که به عنوان یک اثر در باورهای عامیانه و فرهنگ مردمی بسیار مهم است که یقیناً قدمت آن به قرن 11 هجری یا پیش از آن می رسد.

این رساله در شرح احکام شانۀ گوسفند است و آن چنان‌که در رساله بیان شده، با نظر کردن بر شانۀ گوسفند که در آن خطوط به رنگ‌های مختلف نمایان شود، هر کدام از خطوط و رنگ‌ها نشانه‌ای است بر وقایعی همچون: باران، ملک، جنگ، قتل، سفر، مرض، مال، مرگ، اولاد و... در شخص مورد نیّت.

ضمن استدراکی که خود آقای بیگ باباپور در دفتر سوم میراث بهارستان منتشر نموده اند، به مطالب زیر بر می خوریم:

ایشان اذعان داشته اند که تقریباً در همۀ فهارس، غیر از فهرست کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات مشهد (ج2، ص599) و شناخت‌نامۀ شیخ بهایی این رسال به خواجه نصیرالدین محمّد بن محمّد طوسی (672ق) نسبت داده شده، حال آن‌که هیچ دلیل و قرینۀ متقنی بر صحّت انتساب آن ذکر نشده است.

امّا دلایلی که ما در انتساب این رساله به خواجه نصیر، تردید نموده و آن را منتسب به شیخ بهایی کرده‌ایم، چند مسأله است که ذیلاً ذکر می‌شود:

اوّلاً: در فهرست کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات (ج2، ص599) نسخۀ مزبور با توجه به انجامۀ نسخه که کاتب اذعان داشته: «نقل هذه من خطّ مولانا بهاءالملّه والدین، بهاءالدین محمّد العاملی قدّس اسراره- تمّ فی سنه صفر علی ید... سنه 1117»، نسخه به نام شیخ بهایی منتسب شده است.

ثانیاً: همچنین در شناخت‌نامۀ شیخ بهایی (ص425)، طی تحقیقی مفصّل از طرف آقای محمدرضا زادهوش، در ضمن آثار شیخ بهایی شش اثر را منسوب به شیخ بهایی دانسته که یکی از آنها همین رسالۀ کتف‌الشّاه است و در پاورقی با صراحت تمام قید کرده‌اند که: «نسخۀ بی‌نظیری از آن در کتابخانۀ الهیات مشهد موجود است که از 1105 تا 1117 نسخه‌برداری شده است».

ثالثاً: در هیچ یک از نسخ خطّی، غیر از آغازه‌های کاتبان، به نام خواجه نصیر تصریح نشده و هرچه هست، احتمال بر قراین ضعیف است.

رابعاً: چنان‌که در منابع طراز اوّل و مراجع معتبر (از جمله: آثار و احوال خواجه نصیر، ص320-321) و فهارس نسخ خطّی (از جمله: ملک 9/109؛ ملی 13/157؛ دانشگاه 16/ 109؛ مجلس 8/ 355 و 9/354 و 10/ 680 و 11/ 679 و 17/73 و 22/449 و...) تأکید شده است، این رساله «منسوب» به خواجه نصیر است که با توجه به دیگر آثار خواجه، چه از نظر محتوایی و چه از نظر شیوه و سبک نگارشی، به هیچ وجه نمی‌تواند از وی باشد.

خامساً: دلیل این که در مقدّمۀ رساله قید نموده‌ایم که «نسخۀ منحصر به فردی...»، به دلیل منحصر بودن در ذکر نام شیخ و استنساخ از روی خطّ شریف ایشان است؛ چرا که تنها نسخه‌ای که در آن صراحتاً نام شیخ بهایی ذکر شده است، همین نسخۀ کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات مشهد است که در احیای متن، مورد استفادۀ ما بوده است.

سادساً: تا جایی که این ضعیف معلوم نمود، تقریباً نسخه‌ای کهن‌تر از سدۀ یازدهم هجری و قبل از حیات شیخ بهایی از این رساله دیده نشد!

سابعاً: چنان‌که در مقدّمه ذکر نموده‌ایم که این رساله از شیخ بهایی نیست، بلکه از خواجه نصیر نیز نمی‌تواند باشد؛ امّا اگر قرار بر انتساب آن به یکی از این دو عالم شریف باشد، شیخ بهایی سزاوارتر است؛ چرا که شهرت بهاءالدین عاملی، راه برای ارتزاق عدّه‌ای شده، نوشته‌های مؤلفین مجعول و بی‌نام و نشان را به نام شیخ منتشر کردند و می‌بینیم که آثاری چنین، در زمینۀ علوم غریبه بیشتر به نام شیخ بهایی رواج یافته تا به نام خواجه نصیر؛ از جمله: فال‌نامه، دو رساله در جفر و غیره. از طرفی، حتی در آثار مسلّم شیخ بهایی نیز، از جمله در کشکول، به مباحث علوم غریبه توجه بیشتر شده است.

لذا با توجه به آن‌چه گفته شد، اگر انتساب این رساله به نام شیخ بهایی باشد، اقوی از انتساب آن به خواجه نصیر است. حال آن‌که مؤلفی ناشناخته آن را نگاشته و به نام یکی از این دو عالم بزرگوار منتشر نموده که امروزه می‌بینیم که برخی نسخ از این دست، منتسب به نام خواجه نصیر و برخی منتسب به نام شیخ بهایی می‌باشند؛ والله أعلم بالصّواب.

در ضمن نسخه‌ای از ترجمۀ فارسی این رساله به تاریخ 1195 هـ.ق. در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی به شمارۀ 6367 (ج22، ص449) موجود می‌باشد.

 /افسانه حصیری/