اثري نويافته از اوحدي مراغي:

تُحفةالمُلُوک

تصنیف
شیخ اوحدالدین بن حسین اصفهانی مراغی (اوحدی)
(متوفی 738 هـ.ق)
[از روی نسخۀ منحصر به فرد کتابخانۀ واتیکان]



به کوشش

یوسف بیگ‌باباپور



درآمد
رشد و بالندگی شیخ اوحدی مراغی مقارن با به قدرت رسیدن سلسلة ایلخانان در ایران بود. دوره‌ای که کم‌کم قتل و غارتهای مغول و ویرانی شهرها پایان می‌یابد و از پس ویرانه‌های به جا مانده حکومت ایلخانان آغاز می‌شود و شاهانی از ایلخانی به قدرت می‌رسند که نسبت به حکمرانان اولیة مغول بهره‌ای از خلق و خوی آدمیت داشتند و با مرگ سلطان ابوسعید که اوحدی در زمان حکومت او به اوج شهرت و پختگی رسید، پایان می‌یابد. (آشتیانی، تاریخ مغول، ص256)
اوضاع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در دورۀ ایلخانی با اصلاحات غازان خان رو به بهبودی نهاد؛ امّا با قتل خواجه رشیدالدین، مورخ و وزیر دورۀ ایلخانی، دوباره به انحطاط گرایید. پطروشفسکی معتقد است که هدف غازان خان از اصلاحاتش سبک کردن وضع روستاییان بود؛ ولی البته تا حدی که برای احیای کشاورزی شمرده شود، و استعداد مالیات پردازی روستاییان و بالملازمه عواید دولت را بالا برد و کشاورزان را از قیام و عصیان بازدارد.( پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ج2، ص112-113)
خواجه رشیدالدین به دسیسة دشمنان به خصوص با تحریکات رقیبش خواجه علیشاه ابتدا در رجب 717 هـ.ق. از وزارت معزول شد و از سلطانیه به تبریز رفت. اما دشمنان بدین بسنده نکردند و سلطان ابوسعید بهادر خان را به قتلش تحریک کردند. در نتیجه میرغضبان در 17 جمادی الاولی سال 718 ابتدا فرزند خواجه یعنی عزالدین ابراهیم را که شانزده سال بیش نداشت، پیش چشم پدر پیر کشتند و بعد آن وزیر فاضل یگانه را در سن 73 سالگی در نزدیکی تبریز دو نیمه کردند و با این حرکت زشت به عمر یکی از بزرگترین حکما و اطبا و منشیان و مورخین ایران که در میان رجال شرق کمتر نظیر داشته، خاتمه بخشیدند».(آشتیانی، تاریخ مغول، ص328)
اواخر عمر شاعر ما، مقارن و مصادف است با پریشان‌احوالی روزگار، خرابی اوضاع اقتصادی، سیاسی و نارضایتی و قیامهای متعدد قشرهای پایین اجتماع که از زمان قتل رشیدالدین آغاز شده بود و اینک به اوج خود رسیده بود. با مرگ ابوسعید بهادر خان آخرین سلطان ایخانیان در سال 736 هـ.ق. و ظهور و استیلای امیر تیمور گورکانی دورة فترت به وجود می‌آید و جنگ داخلی بین خان‌ها و امیران فئودال برای کسب قدرت شدت می‌گیرد و خودسری و ستمگری به اوج خود می‌رسد.(پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ج2، ص827)
اوحدی مراغی که درخشانترین روزگار شهرتش در سلطنت ابوسعید (716-736 هـ.ق.) بوده و مثنوی جام جم را در همین دوره (733هـ.ق.) به رشتة نظم درآورده است، از همین رو، آشفتگی‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را به نحو شایسته در اشعارش متبلور ساخته و اشعارش آیینه‌ای است تمام‌نما از وضعیت آشفتة سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیمة اول قرن هشتم هجری. اوحدی در اشعار خود به نتایج ظلم و بیدادگری حکام و ارباب قدرت می‌پردازد و آنان را به مار و موری تشبیه می‌کند که به جان رعیت افتاده و حاصل کار ایشان را به یغما می‌برند. (نک: اوحدی، کلیات، ص12)
دشمنان سیاسی خواجه رشیدالدین پس از کشتن او برای اینکه آثار خیرات و مبرّات و تصنیفات او را از ذهن مردم بزدایند و او را در نظر عوام خفیف سازند « ... مسألة اصل یهودی او را پیش کشیدند که سزای آن یهودی که کلام خدا را دگرگون ساخت».(زریاب خویی، دربارة رشیدالدین فضل‌الله، ص129)
با قتل خواجه رشیدالدین فضل الله امور دیوانی و سیاسی کشور از هم گسیخت و بی نظمی و اختلال در امور کشوری شدّت و حدّت پیدا کرد. «آن وقت بود ابوسعید بر قتل خواجه رشید سخت متأسف شد ... گفت از موقع قتل خواجه رشید امور دیوانی رو به خرابی و سستی گذاشته و هیچ یک از جانشینان خواجه شهید لیاقت ادارۀ کشوری را نداشته‌اند. بالاخره سلطان برای تلافی ظلمی که در حق خواجه رشیدالدین رفته بود، پسرش خواجه غیاث الدین محمد را به وزارت خود برگزید».(آشتیانی، تاریخ مغول، ص329-330)
تکیه بر مسند وزارت خواجه غیاث الدین محمد باید در سال 724 هـ.ق. و یا 725 هـ.ق. باشد؛ چرا که اوحدی مراغه‌ای که از سال 706 هـ.ق./1306م. به مراغه بازگشته و در آنجا می‌زیست.(نک: اوحدی، کلیات، ص56) از مراغه به تبریز رفته و با ابوسعید بهادرخان و وزیرش غیاث‌الدین محمد بن خواجه رشیدالدین فضل الله دیدار کرده و هم سلطان و هم وزیرش غیاث‌الدین محمد، شاعر را اکرام کرده‌اند‌.(نک: اوحدی بلیانی، عرفات العاشقین، ص98)  شاعر هم در اشعار خود ابوسعید و وزیرش غیاث الدین را ستوده است.(تربیت، سخنوران آذربایجان، ص885)

نام و نسب اوحدی
شیخ اوحدالدین اوحدی مراغه‌ای، فرزند حسین اصفهانی، از شعرای معروف عصر مغول است که در ثلث واپسین قرن هفتم و ثلث نخستین قرن هشتم می زیسته است.
معتبرترین سندی که دربارۀ نام و نسب اوحدی وجود دارد، همان است که بر سنگ مزار او «اوحدالدین بن الحسین اصفهانی» نوشته‌اند. در دورۀ اسلامی اندک اندک ایرانیان به نام‌گذاری تازیان خو گرفته بودند. نخست مردان و زنان به جز نامی که پدر و مادر بدیشان می‌داده‌اند، کنیه‌ای پس از رشد، اختیار می‌کردند؛ کنیۀ مردان همیشه به کلمه «اب» به معنی پدر و کنیۀ زنان به کلمه «ام» به معنی مادر آغاز می‌شد. بیشتر مردان کنیۀ خود را از نام پسری می‌گرفتند که هرگاه پسری می آوردند همان نام را به او می‌دادند؛ مانند کسی که کنیۀ ابوالحسن را اختیار می‌کرد و نام پسر خود را هم حسن می‌گذاشت. مادران نیز دربارۀ دختران خود این کار را می‌کردند و اگر کنیۀ ام کلثوم می‌گرفتند، نام او را کلثوم می‌گذاشتند. امیران و لشکریان بیشتر کنیه‌هایی داشتند که بوی سپاهی‌گری و پهلوانی می‌داد؛ مانند ابوالفوارس و ابوالهیجا و حتی گاهی از کلمات فارسی کنیه می‌ساختند؛ مانند ابوالاسوار (از کلمه اسوار به معنی سوار) یا ابوالکالیجار (از کلمه کالیجار به معنای کارزار) و نظایر آنها.
نخستین القاب را خلفای بغداد به پادشاهان و امیران ایران دادند. نخست القابی دادند که به کلمۀ دین ختم می‌شد. مانند ناصرالدین که لقب سبکتکبن بود و سپس القابی بالاتر با کلمه دولت و ملت بود که داده می‌شد. اما مردم درجۀ دو و بیشتر دانشمندان همین که به رشد می‌رسیدند، لقبی اختیار می‌نمودند که همیشه به کلمۀ دین ختم می‌گردید و آن را در آغاز نام خود پیش از کنیه به کار می بردند. کم‌کم کنیه در قرن هشتم متروک شد و تنها لقب باقی ماند. ناچار هر کس که لقبی داشته، نامی هم داشته است که هنگام ولادت پدر و مادرش بر او گذاشته‌اند. اوحدی نیز قطعاً همین حال را داشته است و به جز لقب «اوحدالدین» که بر سنگ قبر او نوشته‌اند، می‌بایست نامی نظیر نام پدرش که حسین بوده است، می داشته، اما این نام به ما نرسیده است.
شادروان سعید نفیسی در خصوص نام اوحدی بر این باور است که وی جز اوحدالدین، نامی دیگر نداشته؛ چه، این گونه کلمات مانند جمال الدین، کمال الدین، شرف الدین و غیره در قرون قبل از اوحدی جزو القاب محسوب می‌شده و قبل از اسم اشخاص ذکر می‌شده، مثل کمال الدین احمد، شهاب الدین حسن و غیره؛ و از همین زمان صورت اسمیت به خود گرفته، به تدریج لقب و اسم یکی شده؛ چنانچه هنوز هم این گونه القاب به جای اسامی در ایران معمول است.(نفیسی، مقدمه کلیات اوحدی، ص 48)
در بسیاری از تذکره‌ها و کتاب‌ها که به شرح احوال و آثار او پرداخته‌اند، نام او را اوحدالدین ثبت کرده‌اند.(نک: جامی، نفحات الانس، ص 706؛ دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء، ص210؛ شوشتری، مجالس المومنین،  ج2 ، ص121؛ صاحب لاهوری، خزینه الاصفیاء، ج2، ص289 ؛ مدرس تبریزی، ریحانه الادب، ج1، ص 123)
بخش دیگر از تذکره‌ها بدون اشاره به نام او، او را با عناوینی چون شیخ، مولانا، الشیخ الموحد، عارف موحد، خطاب داده‌اند و در مجالس العشاق «شیخ اوحدی» ذکر شده است.

تولد و زادگاه او
تولد اوحدی مراغی را بر پایۀ یکی از ابیات جام جم، حدود سال 673 هـ.ق./ 1274م. تخمین زده‌اند.(نفیسی، مقدمۀ دیوان اوحدی، ص 49)
 دربارۀ اصل و زادگاه اوحدی، دو نظر متفاوت ابراز شده است. بسیاری اصل او را از مراغه دانسته‌اند و گفته‌اند که بیشتر عمر خود را در اصفهان گذرانده است.(اوحدی بلیانی، عرفات العاشقین، ص98؛ انصاری، سلم السموات، ص8)؛ امّا مرحوم نفیسی (ص50) با عنایت به برخی از سروده‌های اوحدی، زادگاهش را اصفهان دانسته که بعدها مقیم مراغه شده است. پدرش از مهاجران اصفهانی به مراغه بود، اما شاعر بیشتر ایّام عمرش را در اصفهان به سر برد.
دولتشاه سمرقندی (ص210)، حکیم شاه محمد قزوینی (ص327)، امین احمد رازی (ص388)، ابوالقاسم بلیانی انصاری (ص175)، قاضی نوراله شوشتری (ص121)، محمد صادق ناظم تبریزی، لطفعلی آذربیگدلی (ص 206)، رضا قلی خان هدایت در ریاض‌العارفین (ص 34) و مجمع‌الفصحاء (ص94)، ادوارد براون (ص156)، محمد علی تربیت (ص55) و محمدعلی تبریزی صاحب ریحانه‌الادب (ص123) زادگاه او را شهر مراغه دانسته‌اند؛ هر چند کسانی بوده‌اند که اصفهان را محل تولد او دانسته‌اند. امیرالملک سید محمد صدیق حسن خان بهادر (شمع انجمن، ص67)، محمد قدرت اله خان گوپاموی (نتایج الافکار، ص14) خواندمیر (حبیب السیر، ص220 )  در این که اوحدی اصفهانی بوده و به واسطۀ اقامت در مراغه و رحلت در آنجا به مراغی معروف شده است، جای سخن نیست.
البته باید گفت که بر سنگ قبر اوحدی در مراغه نوشته‌اند «اوحد المله والدین ابن الحسین الاصفهانی». همچنین اشعاری که در آنها یاد از اصفهان کرده و دیگران هم متوجه شده‌اند، مثلاً در این شعر:
چـشـم سـر مـا غـلـط نـبـینـد                 کش سرمه ز خاک اصفهان است
(دیوان، ص112)
که صراحت دارد بر این که در اصفهان نشو و نما یافته است؛ و شعر زیر که صراحت دارد بر اصفهانی بودن وی و دور بودن از آن شهر :
اوحدی ار می نهی دل به رخ آن نگار            تن به غریبی بده ، یاد صفاهان مکن
(دیوان، ص321)
و در این شعر:
قصه اوحدی از راه سپاهان بشنو                     همچو آوازۀ سعدی که ز شیراز آید
(دیوان، ص214)
که گذشته از آن که اشاره به آهنگی از موسیقی به نام سپاهان یا صفاهان دارد، می‌رساند که اوحدی تا زمانی که شهرت سعدی از شیراز برخاسته، در اصفهان می‌زیسته است. دلایلی هست که سعدی در حدود 654 هـ.ق. از سفرهای دور و دراز در مغرب به آسیا بازگشته و شهرت شاعری وی از شیراز به همه جای ایران رسیده است. پس تا حدود 654 هـ.ق. اوحدی در اصفهان بوده است و اگر ولادت وی را در حدود سال 637 هـ.ق. بگیریم، تا نوزده سالگی در اصفهان می‌زیسته است.(نفیسی، مقدمه دیوان اوحدی، ص50)

تحصیلات او
اوحدی تحصیلات خود را در مراغه شروع کرده و با توجه به وجود مدارس بزرگ و معتبر و حضور بزرگان دانشمندی چون خواجه نصیرالدین، مویدالدین عرضی دمشقی، فخرالدین مراغی، قطب الدین شیرازی، شیخ کمال الدین ایجی و نجم الدین اسطرلابی پیداست که مراغه و مرکز علمی آن چگونه دانشمندان آن روزگار را به خود جلب می کرده است و اوحدی نیز اگر زادگاهش را مراغه بدانیم، نیاز به خروج از شهر جهت کسب علم و معرفت نمی‌دیده است و باز با احتمال اینکه اصفهانی باشد، کشش و مرکزیت علمی مراغه سبب گردیده تا اوحدی به سوی مراغه آید.(نفیسی، مقدمۀ دیوان اوحدی، ص33)
در آن هنگام مراغه را مدارس معتبری بوده و پایتخت شاهنشاهی هلاکو بوده است. عدم علاقه و دلبستگی مغولان به علوم و مدنیت سبب افت و رکود علمی در اواخر قرن هفتم هجری گردیده بود، ولی اسلام آوردن غازان خان و جمعی از مغولان موجب تحولی در قرن هشتم گردیده بود و شعر و ادب که به منتهی درجه نزول کرده بود، مختصر حرکتی کرده و بازار شعر مجدداً رونق گرفت و سلاطین ترک از آن پس به شعرا وقعی نهاده، آنان را به دربار خویش نزدیک ساختند و این مصادف بود با طلوع اوحدی و سخن‌سرایی او.
متأسفانه در هیچ کدام از آثار به جا مانده از خود اوحدی و یا تذکره‌های دیگران، هیچ اشاره‌ای به سطح تحصیلات و یا استادان او نشده است.

سفرهای او
اوحدی پس از دانش‌اندوزی، زمانی به سیاحت در شهرهای گوناگون پرداخت. (دایره‌المعارف تشیع ، ج2، ص593) از آثار وی بر می‌آید که به شهرهای ذیل رفته است:
* بغداد:
چشمم کنار دجله شد جز یاد بغدادم مکن            چون آن هوس دارد دلم از دیگری یادم مکن
(دیوان، ص320)
* کربلا:
این آسمان صدق و درو اختر صفاست                            یا روضه مقدس فرزند مصطفاست
ای دیـده خوابـگاه حـسـین علی است ایـن              یـا مـنـزل سـعـادت و مـعمورۀ عـلاست ؟
ای جسم خاک شو که بیابان محنت است              وی چـشـم آب بریز که صحرای کربلاست
(دیوان، ص4-5)
* سلطانیه و دارالسلام:
اوحدی را با چنین قوم اوفتاد                          راه سـلـطانیـه و دارالـسـلام
(دیوان، ص256)
در اشعار خود ذکر از مسجد بصره (ص497)، دمشق (ص238 و 420 و 567)، طاق کسری (ص496 و 529) ، قم (ص72 )، کوفه (ص36) ، نجف (ص 37 و 187) و همدان (ص27) کرده است و این می‌رساند که به نواحی مغرب ایران و عراق و شاید عربستان رفته باشد.
امّا پیداست که پایان زندگی خود را در آذربایجان گذرانیده است.(دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج10، ص 415) چیزی که مسلم است این است که قطعاً در شب شنبه بیستم رجب سال 706 هـ.ق. که منطق العشاق یا ده نامه را به پایان رسانیده، در مراغه بوده است؛ زیرا که این منظومه را به نام وجیه الدین یوسف بن اصیل الدین حسن، پسرزادۀ خواجه نصیرالدین طوسی که ساکن مراغه بوده، به پایان رسانیده است.(نفیسی، مقدمۀ کلیات، ص56)

مذهب اوحدی
دربارۀ مذهب اوحدی مطلبی به صراحت بیان نشده است. مذهب اکثریت آن روز ایران سنت بوده و چون اوحدی در سیر و سلوک و تصوف قدم می‌زده، البته با زهد خشک و تعصب مفرط سر و کار نداشته و این اندازه اظهار دلبستگی به آیین سنت ننموده و از راه متابعت اکثریت و مجاورت با پادشاهان و درباریان، سنی مذهب بوده است.(نفیسی، مقدمۀ کلیات، ص35)
اوحدی در اشعار خود سه جا (صص 488، 559، 601) از چهار یار، و یک جا (ص352) از یار غار، و دو جا (ص625، 672)  از ابوبکر، و سه جا (ص 10، 592، 648) از صدیق عثمان و یک جا (ص586) از ذوالنورین، و دو جا (ص 489، 648) از صحابه نام برده است.(نک: نفیسی، مقدمۀ کلیات، ص59) گذشته از اینها در یک جا (ص570) یاد از شافعی کرده است و سیرت او را آورده است. از اینجا پیداست که وی پیرو طریقۀ شافعی بوده که در آن زمان مخصوصاً مردم آذربایجان، خراسان و عراق بیشتر پیرو این طریقه بوده‌اند. شافعیان ایران همواره از سه فرقۀ دیگر اهل سنت یعنی حنفیان و مالکیان و حنبلیان به خاندان رسالت و فرزندان امام علی بن ابی طالب نزدیک‌تر بوده و بیشتر ایشان را بزرگ می‌داشته‌اند. به همین جهت اوحدی بیش از همۀ خلفای چهارگانه، یاد از امام علی (ع) کرده است(صص 36، 556، 563، 751، 584، 525 و 672) و دوبار (صص 4 و 5) بزرگداشت خود را دربارۀ امام حسین (ع) بیان کرده است. قصیده‌ای را که در صفحات 4 تا6 کلیات او چاپ شده است، پس از زیارت مشهد آن امام در کربلا سروده است. بدین گونه عقاید وی، از آنچه سروده است، کاملاً روشن می‌شود و دیگر جای سخن نیست.
امّا در دیوان اشعارش اشارات متعددی به امامان است که از اعتقاد و حبّش به مذهب تشیع حکایت می‌کنند. چنان که ذکر شد، او در اشعارش چندین بار از امام علی (ع)، امام حسین (ع)، امام رضا (ع) و حضرت مهدی (عج) یاد کرده است. در قصیده‌ای در مدح حضرت علی (ع) می‌گوید :
من بستۀ بند توام، خاک دو فرزند توام          در عهد و پیوند توام، با داغ و طوق قنبری
(دیوان، ص38)
و در قصیده‌ای دیگر آورده است:
گر دیده‌ای مدینۀ علم رسول را                   باب مدینه و اسد و ذوالفقار چیست؟
(دیوان، ص10)
و در اشعار زیر که در منقبت امام حسین (ع) است و به احتمال زیاد در سفرش به کربلا سروده و جزو اشعار عاشورایی است، می‌گوید:
این آسمان صدق و در او اختر صفاست          یـا روضـۀ مـقدس فـرزند مصطفاسـت
این داغ سینۀ اسدالله و فاطـمـه اسـت             یـا بـاغ میـوۀ دل زهـرا و مـرتضاست
ای دیـده، خـوابگاه حسین علی اسـت          ایـن یا مـنـزل معالی و معموره عـلاست
ای تن تویی و این صدف در «لوکشف»         ای دل تویی و این گهر کان «هل اتاست»
(دیوان، ص4-5)
امّا با وجود اشعار فوق نمی‌توان به قطعیت گفت که اوحدی شیعه بوده است، چون اشعار زیادی نیز از او وجود دارد که اشاره به خلفای راشدین یا چهار یار و یار غار و هم‌چنین اشاره به شافعی می‌کنند.
مرحوم استاد نفیسی چنین استدلال می‌کنند که مردم خراسان، عراق و آذربایجان در سدۀ هشتم هجری بیشتر شافعی بوده‌اند و اهل این مذهب نسبت به سایر مذاهب اهل تسنن، علاقۀ خاص به اهل بیت دارند؛ لذا اوحدی می‌تواند شافعی باشد؛ امّا به نظر می‌رسد قول استاد نفیسی صحیح نباشد، زیرا در این دوره به رشد و گسترش مذهب شیعه، به خصوص در خطۀ آذربایجان بر می‌خوریم و حیات فکری اوحدی نیز مقارن با همین دوره نضج گرفته و به بار نشسته است.

وجه تخلص
برخی گفته‌اند که در اوایل حال «صافی» تخلص می‌کرد و بعد از انتساب به شیخ اوحدالدین کرمانی، تخلص خود را اوحدی قرار داد؛ امّا درست نیست. شاید وجود سه رباعی زیر موجب گردیده که کلمۀ صافی در آنها به وجهی ذکر شده که می‌توان آن را تخلص شاعر تلقی کرد:
صـافـی چو تو را دیـد روان می‌نـالـد           بـر سیـنـه ز غـم سـنـگ‌زنان می‌نالد
گفتی تو که نالیدن صافی از چیست ؟          جانش به لب آمده است از آن می‌نالد
(دیوان، ص442)
***
یارا اگر آن شربت صافی داری           یاری دو سه هوشمند کافی داری
ما در قرقیم بر لب آب روان                برخیز و بیا گر دل صافی داری
(دیوان، ص453)
***
ای خاک تو آب سبزه زار صافی                  تابوت تو سرو جویبار صافی
تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند                 مانند تو سرو در کنار صافی
(دیوان، ص453)
حمدالله مستوفی که در 750 هـ.ق. فوت نموده و با اوحدی که در سال 738 هـ.ق. درگذشته، معاصر بوده، در کتاب نزهه‌القلوب (ص99)، نام رودخانۀ کنار شهر مراغه را «صافی» ضبط نموده، نه «صوفی»؛ و سه رباعی دیگر در دیوان اوحدی وجود دارد که کلمۀ «صافی» در آنها با افادۀ معنای رودخانه درج است:
با روی تو آفتاب صافی تیره اسـت            بـا لعل لبت شراب صـافی تیره است
تاریکی آب صافی از سـیـل نـبـود           در جنب رخ تو آب صافی تیره است
(دیوان، ص435)
***
تا کـی سـتـم سـپهـر جـافی بینم؟                   ویـن دور مـخـالف منافی بینم؟
برخیز و روان در آب صافی بنگر                   تا سرو روان در آب صافی بینم
(دیوان، ص449)
***
کرد اردل صافی برت این آب درنگ                تادست تو برسد چو بدو یازی چنگ
اکنون که نشان کج‌روی دیدی از او                  بگذاشته‌ای که می زند سر بر سنگ
(دیوان، ص446-447)
با توجه به موارد اشاره شده به وضوح پیداست که صافی نمی‌توانسته تخلص اوحدی باشد و کلمۀ صافی قطعاً اشاره به رودخانۀ جاری است در جوار غربی مراغه و ربطی به تخلص شاعر ندارد؛ چنان که در رباعی شماره 149 (ص450) از رود صافی و ناحیۀ قرق در مراغه و کوه سهند چنین یاد کرده است:
...چون مست شدی از می صافی به قرق            بر جان حریفان چو سهندی منشین
(دیوان، ص450)
قطعاً در همۀ این موارد مراد از صافی نام رود است و چون از کوه سهند سرچشمه می‌گیرد و آب آن زلال و شفّاف است، نام آن را صافی گذارده‌اند. به مرور زمان کلمۀ صافی در زبان مردم صوفی شده و امروز آن را صوفی چای می‌نامند.
دولتشاه سمرقندی در تذکرۀ خود (ص212) تخلص شاعر را اوحدی بیان می‌کند و علت آن را دیدار اوحدی با شیخ اوحدالدین کرمانی می‌نگارد. ابوالقاسم بلیانی انصاری، صاحب سلم‌السماوات، ناظم تبریزی، رضاقلی خان هدایت در ریاض‌العارفین و مجمع‌الفصحاء، محمدعلی تبریزی صاحب ریحانه‌الادب در آثار خود تخلص وی را به واسطۀ دیدار با اوحدالدین کرمانی، اوحدی دانسته‌اند.

شخصیت اوحدی
در خصوص خوی و خصلت او در تذکره‌الشعرای سمرقندی (ص9) آمده است که وی مردی موحد و عارف و گرم‌رو بوده و با کمال عرفان و سلوک در فضیلت ظاهری هیچ کمی نداشته است. او مردی فاضل بود و سخن را موحدانه می‌گفت. امین احمد رازی در هفت اقلیم (ص 388-395) خود، اوحدی را بدین گونه معرفی می‌کند که در اول جوانی احوالش به طراز عصمت مطرز می‌بود و اجتناب از منهیات می‌نمود، تا به تدریج خطّۀ خاطر خود را به نور ریاضت نورانی ساخت.
 ابوالقاسم بلیانی انصاری نظم و سخنش را مطبوع و دل آویز دانسته است.(بلیانی، سلم‌السماوات، ص175) قاضی نورالله شوشتری در خصوص او می نویسد: عارفی گرم رو بود و با وجود کمال عرفان و سلوک در فضیلت ظاهری کمی نداشته.(شوشتری، مجالس المومنین، ص121-125)
در تذکرۀ نتایج الافکار آمده است: او فاضل است. معدن کمال و عارفی است صاحب وجد و حال، اشعار عاشقانه و ابیات عارفانه بسیار دارد.(گوپاموی، نتایج الافکار، ص14-15)
مولانا اوحدی فاضلی است کامل و عارفی است واصل، صاحب کمالات صوری و معنوی و عالم علوم ظاهری و باطنی.(آذر بیگدلی، آتشکدۀ آذر، ص206-212)

وفات او
روایات مورخین و صاحبان تراجم احوال دربارۀ تاریخ وفات اوحدی با یکدیگر متعارض است و در بادی امر اصلاح و جمع آنها کمی مشکل می نماید. محمد دارالشکوه صاحب سفینه‌الاولیاء، سال فوت شاعر را هفتصد و سی و هفت هجری دانسته است.(سفینه‌الاولیاء، ص183) رضاقلی خان هدایت، سال 554 هـ.ق. را سال فوت اوحدی می شمارد. محمد صدیق حسن خان در شمع انجمن با یک سال اختلاف سال 738 هـ.ق. را اعلام می‌دارد. ادوارد براون نیز 738 هـ.ق.را قبول دارد. صاحب حبیب‌السیر (ص221) وفات او را سنۀ 837 هـ.ق. معرفی می‌کند.
هرچند اکثر تذکره نویسان مطالب خود را بدون تحقیق از روی یکدیگر رونویسی کرده‌اند، باز سال فوت اوحدی را نزدیک به هم اعلام می‌دارند و از همه بیشتر آنچه جای تعجب است این است که در آتشکدۀ آذر و مجمع‌الفصحاء و ریاض‌العارفین وفات او را سال 554 هـ.ق. نوشته‌اند. اوحدی 65 یا 66 سال عمر کرده است؛ زیرا کتاب جام جم را در 732 یا 733 هـ.ق. سروده و در آن وقت به حکم این بیت خود (دیوان، ص498):
اوحدی شصت سال سختی دید            تا شبی روی نیک بختی دید
شصت ساله بوده و در سنۀ وفات 5 یا 6 سال بر آن افزوده شده است.(نفیسی، مقدمۀ کلیات، ص22-23)
اوحـدالدین فـرد یکتای زمـان             مـقتـدای دین شه روشن ضمیر
سال وصـل آن شـه والا هـمـم            گشت پیدا «صاحب تاج کبیر»
بـاز «عارف اصفهانی حق طلب»            هـم «حبیب کبریا میر کبیر»
(دیوان، ص229)
عبارات «صاحب تاج کبیر» و «عارف اصفهانی حق طلب» و «حبیب کبریا میرکبیر» هر سه به حساب جمل 737 می‌شود.(صاحب لاهوری، خزینه‌الاصفیاء، ص289)
ولی آنچه بر سنگ مزار او حک شده چنین است: «... الی رحمه الله تعالی اوحدالمله والدین ابوالحسن اصفهانی فی ... منتصف شعبان سنه ثمانه و ثلثین و سبعمائه». این اختلاف و تفاوت نظر علاوه بر سال فوت در محل دفن نیز دیده می‌شود و هر یک از صاحبان نظر مکانی را مدفن او شمرده‌اند. عده‌ای مدفن او را اصفهان دانسته‌اند؛ از آن جمله: تذکره الشعراء (دولتشاه،  ص213)، ریاض‌العارفین (هدایت، ص34-37) مجالس‌المومنین (شوشتری، ج2 ، ص 121-125)، آتشکدۀ آذر (آذر بیگدلی، ص206-212).
گروهی دیگر شهر مراغه را محل دفن او ذکر کرده اند که درست است: نفحات‌الانس (جامی، ص706-707)، سفینه‌الاولیاء (دارا شکوه، ص183) و... .

نگاهی به سنگ مزار مقبرة اوحدی مراغی
مقبرة اوحدی در مراغه، در میان باغی سرسبز در شمال این شهر واقع شده است. صندوق سنگی قبر قبلي وی که سه پله بالاتر از کف باغ قرار گرفته بود، از سنگ کبود معمولی تهیه شده و بر بالای دیواره‌های شمالی و جنوبی آن عبارت: «هذا قبرالمولی المعظم، قدوة العلماء، افصح الکلام زبدة الانام الدارج الی رحمة الله تعالی اوحد الملّة والدّین ابوالحسن اصفهانی، فی منتصف شعبان سنة ثمانة و ثلثین و سبعمائة» نقر گردیده است.
 

        
در سال 1352 از طرف انجمن آثار ملی ایران نماینده‌ای به مراغه اعزام و کمیته‌ای به نام تجدید بنای مقبرة اوحدی از فرهنگیان و معاریف شهر تشکیل و پس از مطالعات لازم اقدام به احداث آرامگاهی جدید به اوحدی نمودند. بنای جدید حاوی آرامگاه و محوطه سازی و کتابخانه بوده كه اكنون به عنوان موزة تخصصي ايلخاني بهره‌برداري مي‌شود. در وسط باغ گنبد زیبایی از بتون آرمه به جای آرامگاه قبلی احداث و سنگ مقبرة قبلی به موزة آرامگاه منتقل گردیده است.(مروارید، مراغه، ص417)
           
تصویر دو زاویه از سنگ‌قبر قدیمی شيخ ركن‌الدين اوحدي مراغه‌اي
جنس سنگ مزار پلکانی شکل اوحدی از سنگ‌های رسوبی دانه متوسط به نام ماسه سنگ می باشد. رنگ آن مایل به قرمز است؛ و خط کتیبه‌های آن خط ثلث است و زبان کتیبه، عربی است. طول و عرض کتیبه در سطح رو به رو 13*121 و در سطح دیگر 13*130 سانتی متر و مکعب اندازه گیری شدۀ آن 174 (عرض) و 52 (طول) و ارتفاع آن 90 سانتی متر است. چهار سطح آن منقوش است.   
در دو سطح آن كه آسيب فراواني ديده‌اند، تزيين هندسي شكل مربعات مقرنس‌كاري شده ديده مي‌شود و در سطوح ديگر تزيينات سادة هندسي وجود دارد. چهار گوشة سنگ را چهار ستون با بدنة مارپيچي زيبا تزيين كرده است. این ستونها در سطح رویی سنگ به صورت مجزّا تبدیل به ستون افراشتۀ منشوری شکل می‌گردد.
كتيبه‌ها:
سطح رو به رو: «هذا قبر المولا المعظم قدوة العلماء افصح الكلام زبدة الانام الدارج»:

 

سطح ديگر: «الي رحمة الله تعالي اوحد المله و الدين ابوالحسن اصفهاني في ... منتصف شعبان سنة ثمانة و ثلثين و سبعمائة».

 
آثار اوحدی
دیوان اوحدی درحدود نه الی ده هزار بیت از قصیده و ترجیع و غیره موجود است . قصاید او مثل غالب شعرای این دوره کاملا عرفانی و پر مغز است و عموماً از نظر تصوف گفته شده، چه قصاید مدحیه و سبک قدما تقریبا به قرن ششم ختم شده بود. لیکن این عصر از حیث غزل سرایی ممتاز بوده و مشاهیر غزل سرایان در ضمن قرون 7، 8، 9 ظهور کرده‌اند. اوحدی را نیز غزلیاتی مرغوب است که می‌توان گفت از معاصرین خود عقب نمانده، به اندازه‌ای در این شیوه خاص بوده که بعضی از غزلیات وی به نام حافظ و در دیوان او داخل شده است. مثل این غزل :
منم غریب دیار و تویی غریب نواز            دمی به حال غریب دیار خود پرداز
(دیوان، ص231)
دیگر از مختصات این عصر رواج مثنوی سرایی است که غالب مشاهیر آن مانند جامی، امیر خسرو، خواجو و اوحدی در این شیوه برتری یافته، آثاری نفیس و ارزشمند از خود برجای نهاده‌اند.(نفیسی، مقدمۀ کلیات، ص36)
مرحوم نفیسی با دیدی دیگر به اوحدی می‌نگرد و او را در رأس شاعران درجۀ سوم زبان فارسی قرار می‌دهد و از شاعران هنرمند در تصوف می‌داند. اینکه دیگران گفته‌اند قصاید او به روش سنایی است، کاملا درست است. اما اینکه جام جم او تقلیدی از حدیقه‌الحقیقۀ آن شاعر بزرگ است، تنها تا اینجا درست است که به همان وزن حدیقه‌الحقیقه سروده شده است وگرنه اوحدی در این مثنوی روش دیگری پیش گرفته است به جز روش سنایی.
حدیقه‌الحقیقه منظومه‌ای است تنها شامل عقاید متصوفه در ایران در سیروسلوک، و جام‌جم کتابی است جامع دربارۀ آرای حکما و علمای طبیعی دربارۀ آفرینش و تکوین جهان و وظایف اخلاقی و اجتماعی و آداب تربیت و سلوک در موارد مختلف و در ضمن شرح جالبی از عقاید صوفیه دارد. مخصوصاً دربارۀ ذکر سماع و فتوت و از این جهات کتاب جالب و مستقلی است که در ادب منظوم فارسی مانند ندارد. یگانه خرده‌ای که می توان بر آن گرفت این است که درین منظومه اوحدی همیشه مقید بوده است مسایل علمی را با همان اصطلاحات فنی طرح کند و ناچار در شعر او تعقید و گاهی گرانی و سنگینی که حاجت به اندیشه کردن و ممارست در فن دارد، راه یافته است. به همین جهت نسخه‌های جام جم بسیار پر غلط چاپ شده است.
یکی از خصایص بسیار مهم شعر اوحدی این است که بسیاری از کلمات و تعبیرات و ترکیبات زبان محاورات محیط زندگی خود و عصر زندگی خود را به کار برده که در شعر دیگران نیست و از این حیث فواید گوناگون لغت شناسی و دستور زبان در شعر او هست و به همین جهت گاهی اشعار او از ذهن کسانی که متوجه این معانی خاص و تعبیرات مخصوص نیستند ، دور است.(نفیسی، مقدمۀ کلیات، ص62-63)
دیگر از امتیازات شعر اوحدی این است که برخی از اشعار او حکم مثل را پیدا کرده و بر سر زبان ها هست. از آن جمله این بیت که:
گرگ اجل یکایک از این گله می‌برد            وین گله را نگر که چه آسوده می‌چرد
(دیوان، ص145)
و این بیت :
فرزند بنده‌ای‌ست، خدا را، غمش مخور             کان نیستی که به ز خدا بنده‌پروری
(دیوان، ص35)
سخن اوحدی را ناقدان پیشین همواره به «پرحالی» (سمرقندی، تذکره الشعرا ، ص236 ) و «غایت لطافت و عذوبت» (جامی، نفحات الانس، ص606) و نظایر این اوصاف ستوده‌اند. قصاید اوحدی همگی در وعظ و تحقیق و ذکر حقایق اخلاقی و عرفانی است و غزل‌ها و ترجیعاتش که در مرتبه‌ای بلند از فصاحت و حسن تاثیر کلام و گرمی و گیرندگی است. در عین حال اشتمال بر معانی غنایی و عشقی حاوی نکات عرفانی بسیار است.(صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ص 837)  سروده‌هاي‌ او‌ از همان‌ آغاز، موردتوجه‌ بوده‌، و در آثار ديگران‌ نقل‌ شده‌ است‌ و شمار آنها به‌ 729 14 بيت‌ مى‌رسد. ذیلاً به معرفی مختصر آثار او می‌پردازیم:
1. ديوان‌، شامل‌ قصايد، غزليات‌، تركيبات‌، ترجيعات‌ و رباعيات‌ است‌. عليشير نوايى در تذکرۀ خود‌ اين‌ اثر را مشهور دانسته‌ (ص‌ 327- 328)، و جامى‌ آن‌ را در غايت‌ لطافت‌ و عذوبت‌ گفته‌ كه‌ به‌ ويژه‌ ترجيعاتش ‌داراي‌ حقايق‌ و معارف‌است‌ (ص‌604). در ميان‌سروده‌هاي‌ اوحدي‌ به‌ غزلهاي‌ او عنايت‌ بيشتري‌ شده‌ است‌؛ چنانكه‌ در زمان‌ خود اوحدي‌، برخى‌ آنها را استقبال‌ كرده‌اند (نفيسى‌، همانجا)، و يا برخى‌ از كاتبان‌ به‌ لحاظ مشابهت‌ مضامين‌ بعضى‌ از غزلها با بهترين‌ غزلهاي‌ حافظ، به‌ اشتباه‌ افتاده‌، و غزلهاي‌ اوحدي‌ را در نسخه‌هاي‌ دست‌نويس‌ ديوان‌ حافظ وارد ساخته‌اند.(اخوان‌، 137؛ بيگدلى‌، 166؛ مسرور،129-130)

2.  جام‌ جم‌، منظومه ای است به زبان فارسی، در قالب مثنوی، در پنج هزار بیت، در اخلاق و عرفان. اوحدی این مثنوی را در حدود شصت سالگی، به سال 732 ق. شروع، و در 733 هـ.ق. به پایان برده است:
چـون ز تاریخ بـرگرفـتم فـال          هـفتصد رفته بود و سی و سه سال
چـون به سالی تمام شد بدرش          خـتـم کـردم بـه لـیـله القـدرش
(اوحدی، 262)
و به پیشنهاد غیاث الدین محمّد وزیر، فرزند خواجه رشیدالدین فضل الله، از وزرا و رجال معروف دورۀ ایلخانی، به نام ابوسعید بهادرخان (حکـ. 717 – 736 ق.)، بر وزن و اسلوب حدیقه الحقیقۀ سنایی سرود (اوحدی، 499؛ نفیسی، 57) و از همان ابتدا، مورد اقبال مردم واقع شد و از آن نسخه های متعدّد، تهیه می شد. دولتشاه گوید: «اوحدی جام جم را در اصفهان نوشته و در قرب یک ماه چهارصد سواد، مستعدّان روزگار از آن برداشته اند، و با وجود حجم اندک، آن کتاب را به بهای تمام خرید و فروخت می کرده اند و در میان مستعدّان بسیار مکرّم بود، والحقّ آن نسخه در آداب طریقت مستحسن نسخه ای است»(دولتشاه، 66)؛ امّا می‌افزاید که در زمان او (892 هـ.ق.) آن را کمتر می خواندند.
اگرچه وزن و روش معنی پردازی جام جم همچون حدیقۀ سنایی است، رنگ ابتکار و تأثیر رویدادهای زمان و انعکاس اخلاق و خواسته ها و گرایش های مردم روزگار و این که در ترازوی قیاس با آن کتاب، کفّۀ تربیت و تهذیب – به نسبت مطالب – در این کتاب سنگینی می کند و نیز سادگی و روانی بیان و ویژگی های دیگر، جام جم را از امتیاز خاصّ برخوردار ساخته است.(تجلیل، 208 – 209) از همین روست که گروهی بر این باورند که: «امروز اهمیّت اوحدی نه در عرفان او، بلکه در علایق اجتماعی و تربیتی وی، نظیر مراودات اجتماعی، بازسازی شهرها، تربیت بچّه ها، نقّادی و قضاوت و غیر آن که نسبت به سایر شعرای ایرانی توجّه خاصّی به این امور کرده، نهفته است. بنابرین شعر او تلفیقی از قابوس نامه و حدیقه الحقیقه است».(ریپکا، 115)
با مطالعۀ جام جم می‌توان اطلاعات فراوانی از آداب طریقت و اعمال صوفیان آن عصر به دست آورد. علاوه بر مسایل اجتماعی و تربیتی، مطالب و نکات سودمندی دربارۀ مبدأ و معاش و معاد نیز منعکس شده است (مدرّسی تبریزی، 325)؛ و چنان که باید، آن را کتاب جامعی در اخلاق و تصوّف دانست.(صفا، (2)3/ 836) اوحدی جام جم را در اثر تجارب شخصی خود نگاشته و تتبّع او از سنایی، کورکورانه نبوده، بلکه – چنان که گفته شد - رنگ تازگی و ابتکار و خلاقیّت در آن از باب کیفیّت موضوعات کاملاً آشکار است.(ریپکا، 115) حتی به تصدیق اساتید، جام جم شیرین تر و یک نواخت تر از حدیقه ساخته شده، و به عبارتی، جام جم، نه به حکم تقلید، بلکه به حکم احتیاج و ضرورت سروده شده است.(مسرور، 132)
اوحدی نام این کتاب را از آن رو «جام جم» نهاده که: «تا چو رغبت کنی جهان دیدن / هرچه خواهی در او توان دیدن» و از طریق آن بدانی که شاه کجاست و منزل کدام و راه کجا، شکست دشمن در چیست، کلید را چه کسی تواند یافت و رخ پردگی را چگونه توان دید. از گنج تا طلسم مسافت چند است و از مسمّی تا اسم چه مایه را تواند بود. مقیّد از مطلق و باطل از حق چگونه توان باز دانست. (اوحدی مراغه ای، 36 – 37؛ یاحقی، 470) این منظومۀ عالی، که در عین حال یکی از بهترین منابع تحقیق در اوضاع اجتماعی آن زمان شمرده می شود، بعد از ذکر مقدّمات طویل، به سه «دَور» تقسیم شده است: دَور اوّل در مبدأ آفرینش، دَور دوم در کیفیّت معاش اهل دنیا، و دَور سوم در معاد و احوال آخرت. (صفا، (2)3/ 836) در این مسیر است که مراحل سلوک و جدّ و جهد و طلب و توبه و ترک و تجرید و زهد و اخلاق و اخلاص و توکّل و صبر و تسلیم و رضا مطرح می شود و سالک با عبور از این مراحل، آمادۀ عروج به عالم بالا می شود (اوحدی مراغه ای، 244) و به بهشت موعود می رسد. (همان، 251 به بعد) در مقدّمه، مثل اغلب کتاب ها و منظومه های عرفانی و جز آن ها، ذکر توحید و مناجات باری تعالی، نعت رسول اکرم (ص)، ستایش خرد، و بالاخره ستایش سلطان ابوسعید بهادر و وزیرش خواجه غیاث الدین محمد در ابیاتی مناسب آمده است. شاعر به طرز بدیعی مدح امیر و وزیر را در هم آمیخته و ستایش نامه ای (همان، 16) خطاب به آن دو سروده و در پایان هم به اختصاص در مدح وزیر، دادِ سخن داده است (همان، 17). او پس از این مدایح، در حسب حالی، زمینه را چنان آماده کرده که مدّتها در جست و جوی مُنعمی بخشنده و هوشمند بوده است، تا این که سرانجام سروشی از غیب در گوش او زمزمه کرده و با ایهامی لطیف به بعثت رسول اکرم (ص)، خطاب به او گفته است: برخیز، ای «به جامه درپیچیده»، کلید سخن را برگیر که جمِ روزگار تو جهانگیر گشته است، جامی برای خود آماده کن که درِ کرم او گشاده شد. «چه نشینی که وقت کار آمد»(همان، 24)؛ اگر:
مرد کاری، حدیث مردان کن                        جام پرگشت، دَور گردان کن
آن گاه به مدح خواجه غیاث الدین باز می گردد و در صف دانش و فضائل او داد سخن می دهد.(یاحقی، 471) سپس همچون جامِ واقعی، به ذکر آن «سه دَور» می پردازد که در طیّ آن، اسرار و رموز مربوط به عالم، زندگی و فرجام کار را روشن می کند: «سخن مبدأ و معاش و معاد / اندرین چند بیت کردم یاد». (اوحدی، 490) و سرانجام با به پایان رساندن این سه دَور جام، سیر معنوی حاصل می گردد: «این سه دَور ار به سر توانی بُرد / راه از اینجا بدر توانی بُرد». (همان، 491؛ نیز، نک: مدرّسی، 325) امّا در ضمن این سه دَور، که بدنۀ اصلی کتاب را تشکیل می دهند، بارها به نصیحت ملوک و ترغیب آنان به عدل (اوحدی مراغه ای، 65) و برحذر داشتن خود کامگان از ظلمت ظلم (همان، 70) و طرح مسایلی مربوط به زندگی فردی و خانوادگی، مانند ترتیب منزل، شرایط عمارت کردن، منع اصراف (همان، 85)، پرهیز از شراب و مستی و بنگ (همان، 78)، تشویق به تناکح و توالد (همان، 87) و احتیاط در آن (همان، 97)، مراقبت در تربیت اولاد (همان، 99)، شفقت به زیردستان در منزل (همان، 103)، و بالاخره، بی رونقی و کسادی شعر به دلیل نبودن ممدوحی اهل (همان، 108) روی آورده است. (یاحقی، 471) و الحقّ که «کمتر منظومه ای در زبان فارسی می توان یافت که به اندازۀ جام جم به مسایل اجتماعی و تربیتی پرداخته باشد».(آربری، 294)
یکی دیگر از ویژگی های این منظومه، انتقاد و نکوهشِ ذمایم اخلاقی و اجتماعی است با زبانی پاک، و در عین حال ترغیب و تشویق به محسّنات و نیکویی هاست. (نک: تجلیل، 207 – 230؛ نیز: مدرس تبریزی، 326) از نکته های دیگر آن، صفت سرای معمور امیر، یعنی «امارت رشدیّه»، واقع در کوی سرخاب تبریز، و وصف مسجد جامع و مدرسه و خانقاه آن مجموعۀ فرهنگی است (اوحدی مراغه ای، 20 – 22) که چون امروز آن بنا ویران شده، این توصیف از نظر تاریخی و معماری بسیار حایز اهمیّت است.
از خلال جام جم می توان به نکات باریکی در سرگذشت، اخلاق و روحیّات و شخصیّت اجتماعی اوحدی نیز پی برد؛ به علاوه، از اصطلاح کلمۀ «اخی» که او در این کتاب به کار برده است، می توان دریافت که فتوّت در روزگار او از آسیای صغیر، حتّی به داخل قلمرو فرهنگی ایران نیز راه یافته و به نظر می رسد که خود شاعر نیز به این طریقه بی علاقه نبوده است. (یاحقی، 471)
در این منظومه، چهارده حکایت تمثیلی تعلیمی وجود دارد. اصطلاحات و مفاهیم حوزۀ عرفان، از قبیل: خانقاه، خلوت، ذکر، شهادت، مرید، تَرک، تجرید، توکّل، صبر، تسلیم، دل، سماع، کرامات، اولیا، ارشاد، مراد، و حتّی تعبیرات وحدت وجود در آن، خاصّه در دوره های دوم و سوم، دیده می شود. توجه به آداب عرفانی و تمهیدات و مراحل سیر و سلوک طریقت از دیگر ویژگیهای این منظومه است. او در این جام زلال، تصویری از «مرشد» به دست می دهد و جهان را خالی از این پاکان نمی داند و در هر کُنجی، گَنجی از ایشان نشان می دهد و سپس «صفات شیخ مرشد» را برمی شمارد. (اوحدی، 592- 595) از نظر وی، یکی دیگر از آداب، «توبه» است. «توبه صابون جامۀ جان است»، (همان، 595) امّا شرط توبه، «ز اوصاف بَد» مردن است و تنها «توبه از گناه» کردن و «باد پندار در کلاه کردن» شرط نیست، بلکه توبه از «مرکب آرزو» پیاده شدن است. (همان، 595- 597) سپس «خرقه دادن» مرشد را آدابی و شرایطی می داند و در ضمن حکایتی شیرین به توصیف آن می پردازد. (همان، 599- 600) و ادب دیگر، «تلقین ذکر» است و اسرار «شهادت» و این که «ذکر بی فکر، علم بی عمل است» (همان، 600) و لازمۀ شهادت، «دانستن اله» است «از نخست». (همان) همچنین آداب «خلوت» را «پُردلی و از عوایق دور بودن» می داند و به کلّی کدورات نفسانی را از خود بدر کردن؛ (همان، 602- 603) وی پس از برشمردن آداب مرشد، به «آداب مریدی» می پردازد و مهمترین ادب را در این راه، «از مراد نفس مردن» (همان، 604)   می داند و طبق معمول، به مناسبت حال، حکایتی نقل می کند. در ادامه، به دیگر آداب مریدی، چون: «ترک و تجرید»، «فایدۀ جوع» و غیره پرداخته است. (نک: همان، 562- 636)
از سخنان اوحدی در این منظومه، در تحریض حاکمان به عدل و انصاف می توان به دیدگاه خاصّ او دربارۀ حکومت و فلسفۀ سیاسی روزگار او پی برد (سعادتفر، 421) و اگر به آرای او در باب طریقت و شریعت نگاه کنیم، او را عارفی روشن ضمیر و صافی نهاد می بینیم که از زهد خشک و تعصّب مفرط به دور است و بیشتر از آنکه در بند اوهام و یا دسته بندی های عقیدتی باشد، به خود حقیقت نظر دارد. شعر او در مثنوی جام جم ساده و سرشار از لطف بیان و به دور از تعقید و ناپیراستگی است. آرایه ها و صورت های خیال در آن به قاعده و به حدّ لزوم به کار رفته است. (یاحقی، 472)
نسخ خطّی: از جام جم اوحدی نسخه های متعدّدی، بالاستقلال یا به همراه دیوان، در  کتابخانه های دنیا موجود است؛ منزوی بیش از پنجاه نسخه از آن می شمارد. (منزوی، 4/ 2735- 2737) برخی از نسخ قدیمی آن: در موزۀ بریتانیا، ش22/27261، ضمن مجموعۀ مورّخ 813- 814 ق. (ریو،2/ 871)؛ همان جا، ش10996، مکتوب 855 ق.(منزوی، 4/ 2735)؛ تهران، سلطنتی، ش310 [458ف]، مکتوب 870 ق. (همان)؛ همچنین نسخه های در موزۀ بریتانیا، 886 ق.؛ استانبول، طوپقاپوسرای، 892 ق.؛ تهران، سلطنتی، سدۀ 9 ق.؛ استانبول، طوپقاپوسرای، 900 ق.؛ تهران، مجلس، 917 ق.؛ قاهره، دارالکتب، 918 ق. (همان)؛ کتابخانۀ آستان قدس، 922 ق، و دو نسخۀ بی تاریخ، ش11853 و 10804، در همان جا، هر سه به خط نستعلیق (نک: فکرت، 158)؛ کتابخانۀ عبیدالله قدسی، کتابدار بخش خاور شناسی دانشگاه کراچی (تسبیحی، 1/ 30)؛ و نیز  نسخه ای از کلیات و مثنوی های اوحدی، مورّخ 696 ق، در کتابخانۀ استان هند پاکستان (همان، 1/ 44) نسخۀ بی تاریخ دیگری، به شمارۀ 55 در کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات مشهد (فاضل، 33)؛ و چندین نسخه که در کتابخانه های دیگر موجود است. (نیز، نک: ریو، 2/ 619)
چاپی: نخست در 1307 ش، به ضمیمۀ سال هشتم مجلۀ ارمغان، با مقدّمۀ وحید دستگردی، در 264 صفحه منتشر شد. سپس چند بار به همراه دیوان اوحدی چاپ شد: 1- دیوان اوحدی اصفهانی، به کوشش سعید نفیسی (تهران، 1340 ش)؛ 2- دیوان کامل اوحدی مراغه ای، با مقدمۀ ناصر هیّری، به کوشش امیر احمد اشرفی (تهران، 1362 ش).

3. ده نامه/ منطق العشّاق: مثنوي عشقي – عرفاني كه در 706 ق (اواسط جواني شاعر) نزديك 1000 بيت، به درخواست ممدوح خود، خواجه ضياءالدّين يوسف، نوة خواجه نصيرالدّين طوسي سروده است: «چنين فرخنده‌اي با آن مناقب – ميان انجمن چون نجم ثاقب/ ز من ده نامه‌اي درخواست مي‌كرد – ز هر نوعي، شفيعان راست مي‌كرد/ كهن افسانه‌ها لختي تُرُش گشت – سخن چون كهنه شد، خواننده كُش گشت/ دل از ده نامه‌هاي كهنه سير است – بده ده نامه‌اي شيرين كه دير است» (اوحدي 456)، كه اين ابيات نشان دهندة رواج ده نامه‌سرايي پيش از اوحدي است. اوحدي در اين منظومه، نخست نامة عاشق و غزلي و حكايتي، و سپس نامة دوم از زبان معشوق به عاشق و غزلي و حكايتي، و در پي آن، نامه‌اي از عاشق و ... آورده است. با آن كه اين مثنوي، بنا بر تصريح شاعر، از روي ميل او ساخته نشد، از جملة ده نامه‌هاي ممتاز و داراي تازگي‌هاي بسيار در ذكر تمثيلات كوتاه و ايراد غزلهاي شيرين و لطيف در مطاوي ابيات مثنوي است (فرهنگنامه، 2/598؛ نيز نك: آقابزرگ، 8/284؛ صفا (2)3 /835). [نسخه‌ها: نك: فيلم‌ها، 528، 721؛ مجلس، 3/235 – 236، 687 – 688؛ نشريه، 5/580؛ ملك، 12/265؛ آستان قدس، (2) 7/865؛ فهرست بياني، 206؛‌استانبول، دانشگاه، 649؛ ريو، 2/619؛ ذيل، 169؛ نيز نك: منزوي، نسخه‌ها، 4/2818 – 2819؛ مشترك، 7/394 – 395. چاپ: تهران، 1340، به كوشش حميد سعادت؛ مشهد، بي‌تا، در: احوال و آثار اوحدي اصفهاني؛ تهران، 1344، سعيد نفيسي، در: ديوان اوحدي مراغي].

4. تحفه‌الملوک، اثری نو یافته از اوحدی مراغی: تقریباً هیچ یک از منابعی که دربارة اوحدی مطلب نوشته‌اند، از رسالة منثور او، به نام تحفه‌الملوک یاد نکرده‌اند. در کتابخانة واتیکان (رُم) مجموعه‌ای خطّی موجود است که شامل دو اثر از اوحدی است. رسالة اوّل تحفه‌الملوک است که در سرلوح آن نوشته شده: «کتاب تحفه‌الملوک من کلام شیخ اوحدی علیه الرحمه»؛ و رسالة دوم ده‌نامه یا منطق‌العشاق اوحدی است. نسخه به خطّ نستعلیق است، عناوین آن به خط ثلث و مشکی درشت، و رسالة دوم سرلوحی ملوّن دارد، دو مهر ناخوانا در آغاز مجموعه به چشم می‌خورد، صفحات مجدول و در آخر دو صفحه به لاتین مطالبی نوشته شده است. شمارة حاضر در کتابخانة واتیکان، 9 (در مجموعۀ نسخه‌های فارسی) می‌باشد و صفحات آن 84 صفحه است. میکروفیلم مجموعة حاضر، به همراه پنج نسخة خطّی دیگر، در دهة پنجاه، توسط استاد فقید مجتبی مینوی از واتیکان به ایران آورده شد.( نک: دانش پژوه، فهرستوارة کتابخانة مینوی، ص65-66)
    نسخة حاضر، نسخة کهنی است. درست است که در انجامة آن تاریخی قید نشده، امّا به طور قطع می‌توان گفت که نسخه متعلّق به سده‌های نهم یا دهم هجری است.
    در سال 1419ق. (14ربیع الاوّل) نسخة عکسی مجموعة حاضر که در کتابخانة مرحوم مینوی موجود است، توسط مرکز احیای میراث اسلامی (قم) عکسبرداری شد و در فهرست نسخه‌های عکسی آن به شمارة 1193 (ج3، ص478- 479) معرفی گردید.
    تحفه‌الملوک، رساله‌ای است مختصر، در 35 صفحه، با موضوع اخلاق. مصنّف معتقد است که چون انسان افضل مخلوقات است و فضیلت وی نیز به سخن می‌باشد، لهذا از گفتار بزرگان سخنانی در موضوعات مختلف انتخاب کرده و آنها را در 9 باب تنظیم نموده و باب اوّل آن را در جملاتی قرار داده که بزرگان در دو کلمه گفته‌اند تا باب نهم که به ده کلمه رسانده است.
    از اوحدی به جز این رساله، اثر منثور دیگری وجود ندارد تا بتوان به سبک کلام او در نثر واقف بود و این مختصر را با آن سنجید. امّا کما بیش با توجه به مثنوی‌های او، از جمله منطق‌العشاق (ده نامه) می‌توان به سبک نوشتاری او در این شیوه پی برد. روشن است که ساختار منطق‌العشاق نسبت به جام جم، به تحفه‌الملوک نزدیکتر است.
    تنظیم ابواب تحفه‌الملوک، براساس اعداد نُه‌گانه، از دو تا ده است؛ یعنی اعمال، صفات و خصایل و آداب محموده و مذمومه یا هر چیز دیگری که نمود چند گانگی پیدا کرده و ویژگی‌ها و جنبه‌های آن منقسم به یکی از این اعداد شده و سپس مبوّب گردیده است. البته سابقة چنین آثاری در طول تاریخ نگارش‌های فارسی بسیار است. آثاری که مخصوصاً در این سبک و شیوه و موضوع، به دانشمندان و اندیشمندان بزرگ نسبت داده‌اند و از قول آنها، به موعظه پرداخته‌اند؛ مثلاً بسیاری از رساله‌های کوتاه که به نام افلاطون یا سقراط و دیگر حکمای یونانی یا هندی نسبت داده‌اند؛ یا پندنامه‌هایی که به نام لقمان حکیم نسبت داده شده است، و آثاری نظیر این‌ها.
    در زمینة کتب حدیثی نیز برخی به این شیوه رفته‌اند. نمونة بارز کتاب الخصال شیخ صدوق است که به همین سبک تنظیم و تبویب گردیده است.
    به هر حال، علاوه بر آن چه گفته شد، آن چه ما را در انتساب این رساله به اوحدی به یقین می رساند، دو امر است: یکی اصالت و قدمت نسخه که صراحتاً در آغاز آن به نام اوحدی تصریح و اشاره شده است؛ دوم شیوة نگارش آن که بسیار به سبک ده نامه نزدیکتر است. البته می‌توان به این نکته نیز توجه داشت که کلّ مجموعه، مختصّ آثار اوحدی است و اصلاً به این هدف و انگیزه کتابت شده است.
    دربارة این که اوحدی این اثر را به دستور چه کسی و برای که تصنیف نموده، اشاره‌ای در مقدّمة آن نشده است. شاید به خواست خویش و برای انتفاع کافة انام بوده است؛ چنان که خود اذعان داشته، ضمن مطالعة کتب پیشینیان، یادداشت‌هایی می‌نموده یا هر چه از دیگران استماع می‌کرده، در این مختصر جمع کرده است.
    به هر حال، آن چه روشن و مبیّن است، این است که این اثر به عنوان اثری نو یافته از اوحدی مراغی است و در هیچ یک از تذکره‌ها و کتب تراجم، اشاره‌ای بدان نشده است؛ و حتی کسانی که اقدام به نشر آثار اوحدی نموده‌اند، از جمله مرحوم سعید نفیسی، از وجود چنین اثری از اوحدی بی‌خبر بودند و حتّی اشاره‌ای نیز بدان ننموده‌اند. در منابع عمومی، از جمله دائره‌المعارف بزرگ اسلامی و نظایر آن، یا در منابع متقدم‌تر از جمله ریحانه‌الادب یا تذکره‌های گوناگونی که به ذکر احوال و آثار اوحدی پرداخته‌اند، از این اثر وی یاد نکرده‌اند.

انتشار آثار  اوحدی
دیوان وی در ایران، قبلاً توسط استاد فقید سعید نفیسی و نیز بار دیگر توسط آقای امیر احمد اشرفی تصحیح و منتشر شده است، امّا متاسفانه امروز در بازار کتاب بسیار کمیاب می باشد. به طوری که دیوان اوحدی بعد از سال 1375 که چاپ دومِ تصحیح مرحوم نفیسی توسط انتشارات امیرکبیر صورت گرفته، تا به امروز دیگر به چاپ نرسیده و در بازار موجود نیست. علاوه بر این، یکی از دلایل بسیار مهم برای تصحیح  و نشردوبارۀ این اثر گرانقدر، کشف نسخه های تازه و چه بسا نفیسی است که اخیراً با تلاش فهرستنگاران نسخه های خطی معرفی شده‌اند. نسخه‌هایی که به هیچ وجه در دسترس مرحوم نفیسی و آقای امیر احمد اشرفی نبوده و با کشف آنها، دریچۀ تازه ای در شعر اوحدی، از حیث ارائۀ بهترین متن مصحَّح و اشعار تازه یاب وی گشوده می شود. با این اوصاف، لازم است که مختصری در باب چاپهای مختلف از آثار اوحدی سخن بگوییم و به بررسی اجمالی هر یک بپردازیم:

الف) دیوان اوحدی مراغی، تصحیح مرحوم سعید نفیسی:
مرحوم نفیسی در تصحیح این دیوان، که تا به امروز کاملترین دیوان مطبوع از آثار اوحدی است، از 10 نسخۀ خطی آثار اوحدی و 1 نسخۀ چاپی از جام جم (وحید دستگردی، به انضمام مجلۀ ارمغان، 1307ش.) استفاده کرده است. همچنین وی 3 نسخۀ چاپی دیگر را که تا زمان ایشان در ایران و هند به چاپ رسیده بود، ملاحظه فرموده بودند که عبارتند از: دیوان اوحدی، به کوشش سید یوشع در مدراس هند به سال 1951م. با مقدمه ای به زبان اردو؛ احوال و آثار اوحدی (منتخب دیوان اوحدی)، به اهتمام محمود فرخ، مشهد، بی تاریخ؛ دیوان اوحدی با مقدمۀ ادوارد براون به سال 1340 در تهران.
امّا نسخ خطی مورد استفادۀ مرحوم سعید نفیسی که خود ایشان در مقدمۀ مفصل و عالمانه ای که بر آن نگاشته اند، به معرفی آنها پرداخته اند، بدین صورت است:
1- مونس الاحرار فی دقایق الاشعار، از کلامی اصفهانی، که نمونه هایی از شعر اوحدی را آورده است: نسخه های حبیب گنج علیگره و کتابخانۀ سالارجنگ در حیدرآباد دکن (هند).
2- مونس الاحرار فی دقایق الاشعار، تدوین محمد بن بدر جاجرمی: نسخۀ عکسی کتابخانۀ ملی و نسخۀ خطی خود استاد نفیسی.
3- جُنگ شعر، نسخۀ خطی کتابخانۀ بریتانیا در لندن، به شمارۀ 27261، مکتوب 813 و 814 هـ.ق.
4- نسخۀ خطی مرحوم محسن امینی امین الدوله، مکتوب سنۀ 821 هـ.ق.
5- نسخۀ مرحوم صادق انصاری، مکتوب سنۀ 830 هـ.ق.
6- نسخۀ مرحوم محمود فرخ، شاعر معروف خراسان، که خود همین نسخه را نیز به چاپ رسانده اند.
7- نسخۀ آقای دکتر مهدی بیانی، مکتوب سنۀ 851 هـ.ق.
8- نسخۀ کتابخانۀ مجلس که ناقص و پریشان است، مکتوب سنۀ 10 هـ.ق.
9- نسخۀ دیگری از کتابخانۀ مجلس، از سدۀ 12 هـ.ق.
10- نسخۀ خود مرحوم نفیسی از جام جم، از سدۀ 10 هـ.ق.
این دیوان، اول بار در سال 1340 شمسی و بار دوم در سال 1375 شمسی توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده است.
ب) دیوان کامل اوحدی مراغی، با مقدمۀ ناصر هیّری، با تصحیح امیر احمد اشرفی:
این چاپ، اغلاط مطبعی زیادی دارد و مصحّح محترم، اگر عنوان «تصحیح» بر آن بتوان گذارد، به هیچ عنوان در مقدمۀ یا پیشگفتاری اشاره نکرده که از کدام و چند نسخه ای استفاده کرده است. البته چنین به نظر می رسد که از روی متن مصحَّح مرحوم نفیسی برداشته شده، بدون آنکه حتی نامی از آن برده شود.

دیگر چاپهای آثار اوحدی:
1) دیوان اوحدی، به کوشش سید یوشع در مدراس هند به سال 1951م. با مقدمه ای به زبان اردو.
2) احوال و آثار اوحدی (منتخب دیوان اوحدی)، به اهتمام محمود فرخ، مشهد، بی تاریخ.
 3) دیوان اوحدی، به اهتمام حمید سعادت، با مقدمۀ ادوارد براون و تربیت، به سال 1340 در تهران.
4) گزیدۀ غزلیات اوحدی مراغی، به انتخاب دکتر احمد گلی، در تبریز، نشر آیدین، 1388.
و... .
 







متن تُحفةالمُلُوک





بسم الله الرّحمن الرّحیم
    سپاس و ستایش خداوندی را که آفرینندۀ زمین و آسمان است و روزی دهندة جانوران است؛ و صلوات و تحیّات تحفة بارگاه مطهّر نبوی و خاندان مقدّس مصطفوی باد که رهنمای خلقان و برگزیدة دو جهان و خاتم پیغمبران است؛ و بر یاران و دوستان1 او، و سلّم تسلیماً کثیراً.
    چون حقیقت شد که از بوستان فطرت بنیّت هیچ نباتی زیباتر از آدمی نیست و هیچ گُلی روی در صحرای وجود ننمود که غنج کرامت و فضیلت در سر داشت، الّا شوخان شاخ درخت انسانی، که «و لقد کرّمنا بنی آدم و فضّلناهم علی العالمین»2؛ و بر این [1a] درخت انسانی و شاخ بشری، هیچ میوه‌ای هنی‌تر و گلبرگی3 نزه‌تر از سخن نیست که سخن فرزند آن است و بر عقل و حمت برهان است.
شعر
به سخن یافت قدر ناموران4             آدمـی در مـیـان جـانـوران
    و آن چه5 در کتب خوانده بودم و از زبان‌ها شنیده بودم، جمع کرده از سخن‌های بزرگان پیشین و از خردمندان نخستین و ترتیب حسنات آن، بر آن چه6 نگاه داشته شد که یگانگی جز حضرت عزّت را سزاوار نیست و بعد از آن هر کلمه‌ای که در «دو» گفته‌اند، تا به «ده» آورده شد؛ و الله أعلم.

باب اوّل
در سخن‌هایی که بزرگان در دو کلمه گفته‌اند
    دو چیز سودمند است: یکی دین، دوم درم؛ دین از برای آن جهانی و درم از برای خوش زندگانی.
    دو چیز است که در آزمایش از آن درستر نباشد: یکی آن که7 حسود جز غمخوار نباشد، دوم آن که حریص برخوردار نباشد.
    دو چیز است که در او برکت بود: یکی آن که در اصل حلال باشد، دوم آن که دست‌های بسیار بدو رسد در وقت [1b] خوردن.
    دو چیز که بی‌دروغ راست نیاید: وعده دادن و عذر خواستن، و در همه جای دروغ نکوهیده است، الّا در دو کار که پسندیده است: شرّ ظالمی بازداشتن، و در میان دو کس صلح گماشتن.
    و مرد را همه عمر دو چیز سرگردان دارد و به دست نیاید: یکی درم حلال که از حرام جدا باشد، دوم دوستی او از بهر خدا باشد.
    و در دو چیز خیر اندک است: به روز خواب کردن، و به شب طعام و شراب.
     و از دو چیز پرهیز باید کردن و ترسیدن: از دریایی که موج زند، و از پادشاهی که خشم گیرد.
    و آدمی را دو آتش است: یکی نقد، دوم نسیه؛ نقد، شهوت؛ نسیه، دوزخ. اگر یکی را نگاه دارد8 از آن دیگری رسته شود.
    در دو وقت عقل با مرد نباشد: یکی در وقت شمشیر زدن، دوم در وقت مجامعت کردن.
    مالِ بخیل، نصیب دو کس است: یا ستمکار، یا میراث خوار.
    دو چیز تلخ است: یکی زندگانی توانگران، دوم مرگ درویشان.
    تندرستی در دو چیز نگاه باید داشت: [2a] بر مستی طعام خوردن، و در گرمابه مباشرت کردن.
    بزرگی به دو چیز توان جست: به عقل و ادب، نه به اصل و نسب. کفران نعمت خدای و غصّه و بلای بی‌حدّ و منتها؛ و کاردانی آن نیست که چون در کاری افتادی، حیلت کنی چون بیرون آیی؟، کاردانی آن باشد که پیش از آن که در کاری افتی، جهد کنی تا نیفتی.
    دو چیز است که عمر دراز کند و ولایت آبادان دارد: خوی خوش، و همسایة نیک.
    دو خصلت است که خدای دوست دارد: یکی خوی خوش، دوم بخشندگی، که از این دو چیز خوبتر نیست: بر خلق بخشودن، و خلق را بخشیدن.
    دو چیز پادشاه را آموختی است: ادب شریعت، و ادب سیاست؛ تا به ادب شریعت فرض خدای به جای آورد که این مرد9، عدل مطلق است که هر که فرض خدای به جای نیاورد، بر خود ظلم کرده باشد و عادل نباشد امیری که پیشکارش ظالم باشد، و نیکوکار نشود چون همنشین او مفسد باشد.
    نشان بدبختی مرد، دو چیز است: یکی آن که از دیگران جمع کردن، [2b] دوم آن که از خود منع کند که خوشتر همه چیزها تندرستی است.
    و بهترین هر دو سرای نیکوکاری است و بدترین گناه دعای مظلومان است.
    و مردم دو گونه است: یکی آن است که به همّت از عمل بزرگتر باشد، دوم آن که به عمل از همّت بزرگتر باشد. پس آن که به همّت از عمل بزرگتر باشد، چون به عمل رسد، در تواضع کوشد؛ و آن که به عمل از همّت بزرگتر باشد، چون به عمل رسد، در تکبّر و سرکشی بیفزاید.
    ازبزرگی پرسیدند10 که کدام صبر قوی‌تر؟ گفت: دادگری. گفتند: کدام لشکر چیره‌تر؟ گفت: دین پاک. گفتند: کیست که از کس نترسد؟ گفت: آن کس که کس از او نترسد، و هر که تو را بر بدی یاری داد و تو را مظلوم کرد، و هر که تو را از چیزی بازداشت، او تو را محروم کرد؛ و امید نیکی مدار به کسی که به تو امیدی نیکی ندارد؛ و از بدِ کس ایمن مباش که آن کس از بدِ تو ایمن نیست، که هر که از بد تو ایمن نباشد، نیک‌خواه تو نباشد، و هر که از بزرگی تو نترسد، دولت تو را نخواهد، و هر که بر تن خود نبخشاید و هر که دین خود آبادان ندارد، [3a] بزرگی و دولت بر وی دیر نماند.
    و محتشم‌ترین خلق آن است که از خاستة خود سخاوت کند و از خاستة دیگران طمع نبرد.

باب دوم
در سخن‌هایی که بزرگان در سه کلمه گفته‌اند
    سه چیز است که هر که بکند، به تن او باز گردد: هر که در هلاک کسی کوشد، خود هلاک شود؛ و هر که در حق کسی مکر کند، آن مکر بدو بازگردد؛ و هر که عهد کسی بکشند، عهد او هم بکشند.
    و اگر سه چیز نبودی، آدمی به هیچ کس سر فرو نیاوردی از تکبّر: مرگ و درویشی و بیماری.
    و روزگارِ مردم همه سه گونه است: یکی آن است که از دست رفته است، دوم آمده، سیم وعده داده که بخواهد بود. آن چه از دست رفته است، دی؛ و آن چه به دست آمده است، امروز؛ و آن چه وعده داده است، فردا؛ و اگر عاقلی، آن چه به دست آمده است، امروز به هرزه خرج نکنی که عمر همین است.
    فاضل‌ترین مردم آن است که سه خصلت دارد: یکی در کامکاری عفو کردن، و در بزرگواری فروتنی کردن، و در توانایی انصاف دادن.
    و خوشی زندگانی [3b] سه چیز است: فراخی جای، و موافقت اهل، و بسیاری خدمتکار.
    و به عقل پادشاه سه چیز دلیل کند: نامه و رسول و پایه.
    و خوشی عیش در سه چیز است: ندیمی کردن با دوستان، و شراب خوردن با یاران، و یاد کردن بزرگان و استادان.
    و هم‌نشین را بر مرد سه چیز واجب است: اوّل چون بیاید، جایش دهد؛ و چون سخن گوید، گوش دارد؛ و چون حاجتی خواهد و ممکن باشد، روا کند.
    و مسلمانان را بر مسلمانان سه چیز واجب است: چون بیمار شود به عیادت رفتن؛ و چون وفاتش رسد، بر جنازه‌اش نماز گزاردن؛ و چون عطسه‌اش آید، «والحمد الله یرحمک الله» گفتن.
    و سه کس را در سه جای بباید شناخت: حکیم را در وقت خشم، و مبارز را در وقت جنگ پیوستن، و دوست را در وقت حاجت خواستن.
    از بزرگی پرسیدند 11 که تو بر قوم خود سروری به چه یافتی؟ گفت: به سه چیز: اوّل از نادانان بُردباری کردن، و حاجتمندان را حاجت روا کردن، و دیگر با خواهندگان [4a] سخاوت کردن.
    سه چیز را به جز از سه چیز نتوان یافت: بزرگی جز به فروتنی یافتن، و هوای دل جز به خرج مال نتوان یافتن.
    سه چیز را به جز به سه چیز به دست نتوان آوردن: تندرستی را به بسیار خوردن، و جوانی به موی رنگ کردن، و مال به کیمیا کردن.
    سه چیز دلتنگی را ببرد: گذشتن روزگار، و شراب خوش‌گوار، و دیدار دلدار.
    سه چیز زندگانی خویش دارد: موافق‌آمدِ روزگار، و نزدیکی صحبت دوستان، و شفقت و قربت شهریار.
    سه چیز زندگانی تلخ دارد: زن خیانتکار، و فرزند عاقّ، و همسایة بد.
    و دوستان از سه گونه‌اند: یکی چون غذاست که از آن مستغنی نتوان بودن و پیوسته باید، دوم چون داروست که به وقت ضرورت بدان محتاج توان بودن، سیم چون درد است که از آن پرهیز باید کردن.
    سه کس را خوار نشاید داشتن: عالِم را، و پادشاه را، و دوست را. هر که عالم را خوار دارد، دینش برود. هر که دوست را خوار دارد، مروّتش [4b] برود، و هر که پادشاه را خوار دارد، مال و آبرویش برود.
    و از سه چیز مرد عاقل را بتوان شناخت: یکی آن که زبان نگاه دارد و در کار خود مشغول باشد و اهل روزگار را مدارا کند.
    سه چیز است که آن را چاره نیست: خصومتی که حسد با آن یار شود، و بیماری که پیری با آن یار شود... .
    سه چیز است که فساد آن به هیچ حیلت به صلاح نتوان آوردن: خویشاوندی که به دشمنی باشد، و حسد میان همسران، و وکالت عقل مرد نادان.
    سه چیز است که صلاح آن به هیچ حیلت به فساد نتوان: عبادت کردن دانایان، و قناعت کردن زیرکان، و سخاوت کردن بزرگان.
    بر سه کس ایمن نشاید بودن: بر پادشاه، و اسب، و زن.
    با سه کس مشورت نشاید کردن: با غم‌زده، و بیمار، و ترسناک.
    سه کس را رای بد است و درست نیاید: یکی آن که کفش یا موزة تنگ دارد، دوم [آن]12 که آب ختنش گرفته باشد، سیم آن که زن بد دارد.
    نگاه کردن در سه چیز دوست دارند: در کتاب استادان، و در روی [5a] دوست یک‌دل، و در چهرة معشوق گرامی.
    سه چیز چشم روشن دارد: یار موافق، برادر مشفق، و فرزند مصلح.
    سه چیز تن را فربه کند و قوّت بیفزاید، اگر چه در شکم نرود: روی نیکو، و سبزه، و فرزند خلف.
    سه کس اگر چه عاقل باشند، دیوانه باید شمردن: یکی در حال مستی، دوم در حال غضب، سیم در حال خشمناکی.
    سه کس را به بدخویی معذور باید داشتن: بیمار، روزه‌دار، و مسافر ره‌گذار.
    سه چیز باور نباید کردن: وفای زن، و جوانمردی فاسق، و نصیحت بنده.

    سه چیز است تا از بنده جدا نشود، [آسودگی]13 نیابد: طعام در معده جمع آمده، و دندان کرم خورده، و زن نابکار.
    سه رنج است که از آن دشوارتر نیست و کس از آن نه بپرسد و نه بترسد: درد دندان، و درد قِبَل، و درد چشم.
    سه چیز دوستی بار آورد: دین پاک، و ادب خوب، و فروتنی.
    سه چیز دشوار به هم دست دهد: نیکویی با پارسایی، و دوستی با امانت، شیرین14 گفتاری با وفا.[5b]
    سه کس را چون ملامت بیند و خواری،15 هیچ ملامت نباید جز تن خود را: یکی آن که در میان دو کس سخن گوید، دوم آن که بر خداوندان خانه زبان راند، سیم آن که ناخوانده به مهمانی کس رود.16
    سه چیز است که چون مرد بمیرد، آنها بیشتر باز گذارند: نام نیکو، و ادب شایسته، و برادران مصلح.
    سه چیز است که بر نادانی مرد دلالت کند: بی‌هیچ سببی خشم گرفتن، و مال نه به خاستی17 خود بخشیدن، و دوست از دشمن باز ندانستن.
    سه چیز مرد را از بزرگی باز دارد: ضعیفی رای، و کوتاهی همّت، و تدبیر بد.
    سه چیز است که هر که دارد، هیچ جای غریب نباشد: دلی از مکر و حیلت خالی، و کفی بخشنده، و آبی18 نیکو.
    سه چیز است که چون نباشد، سخت باشد: دعوت بخیل، جوانمردی بردبار، و عشق مرد پارسا.
    سه چیز است که جزو نشانی بدبختی مرد است: سختی دل، و خشکی دیده، و درازی اندیشه.
    دنیای سه کس پیوسته معیوب باشد: یکی آن که [6a] نابوده باور کند، دوم آن که به جان‌پناه19 بود که محکم نباشد، سیم آن که طمع دارد به چیزی که بدو نرسد.
    در تنهایی سه چیز نیک است: یکی آن که نیک و بدش پوشیده بماند، دوم آن که از ملامت خلق ایمن باشد، سیم آن که ملامت خلق از گردنش بیفتد.
    دیگر عجب دارم از آن کس که مرگ را به یقین داند، چگونه شادی کند؟؛ و چون به قیامت و حساب یقین دارد، چگونه در گناه کردن دلیری کند؟!؛ سیم دنیا را بیند که با اهل خود چه می‌کند، دل در او به چه امید بندد؟!
    و بر سه کس واجب است که بر سه کس شفقت برند و دلسوزگی نمایند: اوّل کسی که مدّتی خدای خود را طاعت کرده باشد و پیر شده، بعد از آن قضا و قدر20 راه او بروند21 و خذلان او را دریابد و آن بمیرد؛ دوم آن که به زن بدخوی گرفتار شود و در آن عقوبت مبتلا بماند؛ سیم آن که کسی از اصل بزرگان مدّتی در نعمت بوده باشد، بعد از آن نعمت دور شود و درویش گردد و مردم در وی به چشم حقارت نگرند.[6b]
    سه چیز است که چون مرد بمیرد، از سه چیز به حسرت با خود ببرد: در آن چه امید دارد، نرسیده باشد؛ دوم بدان چه جمع کرده باشد، سیر نشده باشد؛ سیم آن که راه آخرت را پاک نکرده باشد.
    و [سه چیز است که]22 در آن چه داری، دوست توست: یکی روزگار که خواهد که تا از تو به نوعی به آشتی چگونه برد؛ دوم میراث‌خوار که منتظر باشد تا چون سر بنهی، مال بردارد؛ سیم انباز ایشان بُوِی که مال در دست داری. پس اگر عاقلی و نیک‌بختی نصیب خود از عاجزی بدو انباز نکند؛ آری، که عمر همین است.
    سه چیز است که هر که بکند، به تن او باز گردد: اوّل هر که در حقّ کسی مکر کند، آن مکر هم بدو باز گردد؛ دوم [هر که در]23 هلاک کسی بکوشد، خود هلاک شود؛ سیم هر که عهد کسی بشکند، عهد او هم بشکند.
    سه چیز است که هر که با ایمان یار کند، در بهشت رود: اوّل هر که در جوانی نماز به جای آورد، و پیاپی دارد،24 و بدگوی خود را عفو کند.
    و لذّت دنیا سه چیز است: گوشت خوردن،25 و بر گوشت گشتن، و گوشت در گوشت در کردن.
    احوال دنیا به سه چیز راست [7a] می‌شود: به دَوِر نان و دنیا و درم.
    چون موسی به کوه طور به مناجات سر به آسمان کرد، مردی را دید که در زیر عرش آسوده بود. موسی گفت: یا ربّ! نام این مرد چیست؟ ندا آمد که یا موسی! تو را با نام آن مرد چه کار است؟ ما عملش با تو بگوییم. این مرد در دنیا سه عمل داشت: اوّل هر چه خدای به مردمان داد، رشک نبرده است، و بر مادر و پدر عاقّ نشده است، و سخن‌چینی نکرده است.
    دیگر، ریا است جز به سیاست نگاه نتوان داشت؛ و تدبیر آن است که کار را وقت در نگذرد.
    و هر پادشاه که فرزند دارد، هنوز از دشمن ایمن نباشد. دیگر، وقتی اعرابی پیش وزیری بزرگ در رفت و او را دعای بگفت که هر که حاضر بود، بپسندیدند. گفت: ای خواجه! نعمت سه گونه است: یکی آن که نقد وقت است که این ساعت داری؛ دوم آن است که در اندیشه می‌آری؛ سیم آن است که حقّ –تعالی- روزی کند از فضل و کرم خود، چنان که هیچ بنده‌ای را آگاهی نباشد. اکنون این نعمت نقد را بر تو ارزانی دارد، [7b] و آن چه بدان امید داری، به تو برساناد و آن چه او بخشد هم روزی کناد. همگنان این دعا بپسندند؛ والله أعلم.

باب سیم
در سخن‌هایی که بزرگان در چهار کلمه گفته‌اند
    چهار کس را دعا مستجاب نباشد؛ زیرا که ایشان به آیت قرآن کار نکرده باشند: یکی آن باشد که در خانه بنشیند، دهان گشاده و دست به هیچ کاری نزند و به دعا از خدا روزی در خواهد، دعای او مستجاب نباشد؛ زیرا که او به آیت قرآن کار نکرده و قرآن می‌فرماید که «فانتشروا فی الأرض و ابتغوا مِن فضل الله»26 چون او بدین آیت کار نکرده باشد، دعای او مستجاب نباشد؛ دوم آن که به زن خود گرفتار شود و دل در وی بندد، و زن سال و ماه به او خیانت بکارد و فساد دِرَوَد. او هم در دعا گوید؛ زیرا که به آیت قرآن کار نکرده باشد و قرآن می‌فرماید: «و ان یتفرقا یغن الله کلا من سعته».27 چون بدین آیت [8a] کار نکرده باشد، دعای او نیز مستجاب نشود؛ سیم آن که مال خود به دست کسی به امانت بدهد و گواه برنگیرد و چون حقّ خود خواهد، حقّ او باز گیرد، و او در دعا گوید: الهی! داد من از وی ستان، دعای او مستجاب نباشد؛ زیرا که او هم به آیت قرآن کار نکرده باشد، و قرآن می‌فرماید: «فاستشهدوا شهیدین من رجالکم».28 چون بدین آیت کار نکرده باشد، دعای او نیز مستجاب نباشد؛ چهارم کسی که نعمتی دارد و آن نعمت را تلف کند و با سلف اندازد و در دعا گوید: خداوندا! نعمت من بده. چون او بدین آیت کار نکرده باشدکه «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا»29 دعای او مستجاب  نشود.
    و چهار چیز را از چهار چیز حاجت است: ادب را به اصل، و نعمت را به امن، و عقل را به آزمایش، و خویشاوندان را به دوستی.
    چهار چیز را از چهار چیز چاره نیست: پادشاه را از سیاست، وزیر را از امانت، لشکر را از خدمت، رعیّت را از طاعت.
    چهار چیز [8b] را به چهار چیز حاجت است: زیرک‌ترین پادشاه را به وزیر، و دلیرترین مبارز را به سلاح،30 و بهترین اسب را به تازیانه، و بهترین تیغ را به صیقل؛ و پادشاه را بهترین کاری داد کردن است.

حکایت
    گفته‌اند که پادشاهی بود که در جهان چهار کار کردی: روزی که بارندگی بود، به سراب مشغول شدی؛ و روزی که ابر بودی، به شکار رفتی؛ و روزی که باد بود، به خفتن؛ و روزی که آفتاب بودی، کارهای خلق گزاردی.
    و همیشه که دشمن را جز به مشورت و تدبیر هلاک نتوان کردن، و دوستی جز به تواضع نتوان یافتن، و به مراد جز به صبر نتوان رسید، و پادشاه جز به عدل نتوان کردرن.
    و پادشاه را از چهار چیز پرهیز کردن: غفلت امیران، و خیانت وزیران، و حسد نظیران، و گستاخی حقیران.
    و همیشه از چهار چیز دور باید بودن: کار به ناسزا فرمودن، و بخیلی کردن، و فساد دوست داشتن، و شکیبایی [نکردن].31
    و چهار چیز [زشت]32 است: امّا از از قاضیان زشت‌تر دروغ [9a] گفتن زشت است؛ امّا از دانایان زشت‌تر تعجیل کردن زشت است؛ امّا از پادشاهان زشت‌تر بی سرّی زشت است؛ امّا از زنان زشت‌تر... .33
    چهار چیز با همه بد است: حسد و بخل و کبر و خشم.
    چهار چیز با همه مخاطره است: خدمت پادشاهان، و الفت بدان، و نصیحت زنان، و دوستی جهان.
    چهار چیز نشانة ابلهی است: عیب خویش نادیدن، و عیب دیگران جستن، و بخیلی کردن، و از دیگران طمع داشتن.
    چهار چیز باشد که پادشاه را نگاه دارد: یکی پاکی34 دین، و وزیری امین، و نگاه داشتن عزم، و نگاه داشتن قول.
    به چهار چیز ثبات پادشاهی حاصل آید: اصل پاک، و دین پاک، و آب پاک، و دوست پاک.
    و تباهی پادشاهی در چهار چیز است: خندیدن بر مردمان، و صحبت کردن با حقیران، و خلوت کردن با زنان، و رضا دادن به فساد.
    و چهار چیز را خاصیّت پیوسته نگاه باید داشتن: نیکی کردن، و دوست اندوختن، و بر [9b] خلق بخشودن، و بردباری کردن.
    چهار گروه را مدارا باید کردن: پادشاه ستمکار، و مرد بیمار، و استاد هشیار، و یار نیکوکار.
    چهار چیز است که آنها را تمام باید کردن: پیوستن به بزرگان، و تفکّر کردن از گذشتگان، و تدبیر کردن از بزرگان، و یاری خواستن از یاران.
    چهار چیز دلیل بزرگواری باشد: اوّل عزیز داشتن دانش، و پرهیز کردن از دشمنان، و مشورت کردن با دوستان، و جواب دادن به وقت.
    نشان مردی چهار است: آهستگی، و سخاوت، و فروتنی، و امانت.
    و اصل دولت چهار چیز است: ایمن، و نعمت، و تندرستی، و فراغت.
    و تمامی چهار چیز نیکوست: یکی فرّ ایزدی، و تأیید آسمانی، و امانت پسندیده، و احکام گزیده.
    روز کوری چهار است: کاهلی، و جاهلی، و بی‌کسی، و ناکسی.
    چهار چیز است که دل مردم بگشاید: نواخت سلطان، و سود و زیان، و ثنای بزرگان، و دعای درویشان.
    چهار چیز است که چهار چیز بگرداند: صدقه، بلا؛ سخاوت، فریب؛ [10a] و امانت، بزه کاری؛ حرام،... .
    چهار چیز از عادت پسندیده است: با جفت خود ساختن، و از دشمنان پرهیز کردن، و کار به تدبیر کردن، و خشم فرو خوردن به وسع طاقت.
    بر چهار چیز کس را طاقت نباشد: خوش کردن خوی بد، و باطل کردن حقّ، واگردانیدن قضا، و خشنود کردن... .35
    چهار چیز را خورد نباید شمردن، اگرچه خورد بود: دانش را، و سخن مرد دانا، و دشمن را، و عتاب پادشاه.
    چهار چیز را اندازه پدید نباشد: ظلم پادشاه را، و عتاب دوستان را، و صحبت بدان، و مهر زنان.
    چهار چیز پشت مرد شکسته دارد: عیال بسیار، و وبال بسیار، و وام بسیار، و دشمن بسیار.
    چهار چیز را باز نشاید آوردن: تیر انداخته، و سخن گفته، و قضای رفته، و عمر گذشته.
    عاقبت چهار چیز، چهار چیز است: عاقبت خشم پشیمانی است، و عاقبت فساد رسوایی است، و عاقبت کبر دشمنی است، و عاقبت کار کاهلی است.
    چهار چیز، از چهار چیز برخیزد: دشمنی از حسد، و جنگ از مزاج، و تنهایی [10b] از خوار داشتن دوست، شرّ از لجاج.
    چهار چیز، چهار چیز را باز آورد: شکر، نعمت را باز آورد؛ تواضع نمودن، دوستی؛ و امانت، راستی.
    چهار چیز، چهار چیز را ببرد: متکبری، حشمت را ببرد؛ ناسپاسی، نعمت را ببرد؛ مزاح کردن، آب روی را.
    چهار چیز مردم را به چهار چیز رساند: شکیبایی کردن به مراد رساند؛ کوشش به رامش رساند؛ خویشتن‌داری به زهد رساند؛ خرسندی به توانگری رساند.
    چهار چیز، [به چهار چیز]36 تمام شود: دین به پرهیزکاری، و کارها به نیّت، و نعمت به شکر.
    چهار چیز دلالت کند بر عقل مرد: تدبیر با دانایان، و مدارا با دشمنان، و فرو کشتن هوا، و سخن تلخ از کسان فرو بردن.
    چهار چیز بر مدبّری مرد دلالت کند: تدبیر کردن با دانایان، و نابیهوده خرج کردن، و پند دانایان شنیدن، و از کار جهان عبرت گرفتن.37
    و هر که چهار چیز کند، چهار چیز بیند: هر که سؤال کند، خواری بیند؛ و هر که با پادشاه دلیری کند، خود را هلاک بیند؛ و هر که مردم را خوار دارد، تنهایی بیند؛ و هر که عاقبت کار ننگرد، پشیمانی بیند.
    چهار چیز نباید کردن [11a] که دلیل نادانی است: با نآزموده گستاخی کردن، و از زنان وفا جُستن، و بر دشمنان ایمن بودن، و با کودکان صحبت کردن.
    چهار گروه را مدارا باید کردن: کودک، و پادشاه، و بیمار، و زن را.
    چهار چیز بر خود طمع نباید کردن که عاقبتش هلاکی بار آورد: شکار، و شراب، و قمار، و زن.
    و مرگ را از چهار گونه است و مردم از یکی بیشتر ندانند: فراق دوستان، و دشمن‌کامی، و از عمل معزول گشتن، و جان به حق سپردن.
    چهار چیز مردم را بگدازد: رسولی که دیر آید، و چون که بر وی بنشینند منتظر تا بیاید، و چراغی که روشنایی ندهد، و کاردی که هیچ نبرّد.
    چهار چیز بنیاد عمر خراب کند: طعام بر طعام خوردن، و در گرماوه مباشرت کردن، و با زنان پیر و بیمار صحبت کردن، و آب به ناشتا خوردن.
    چهار چیز مصیبت دنیاست که به مردم رسد: دختر اگر یکی باشد، آدم اگر اندک باشد، بر در مخلوق نشستن اگر ساعت باشد، و از ناکسان حاجت خواستن اگرچه اندکی باشد.
    لذّت چهار [11b] چیز در چهار وقت یافتیم: لذّت یک ساعت، و لذت یک روز، و لذّت یک هفته، و لذّت یک ماه. لذّت یک ساعت جماع است، و یک روز طعام است، و یک هفته جامۀ نو است، و یک ماه نوعروس است.
    چهار چیز تن را فربه کند: در روی نیکو نظر کردن، و بوی خوش بوییدن، و بعد از طعام خواب کردن، و در جامه نرم خفتن.
    چهار چیز لذّت وقت است: جمال خوب دیدن، و مرد گران را دشنام دادن، و از ریش دراز درآویختن، و قفاهای ستبر سیلی زدن.
    چهار چیز از عجایب پر هیبت دنیاست: منارۀ سکندریه، و کنیسۀ رهاویل، رُدِس، و مسجد جامع دمشق.
    ستون مملکت چهار چیز است: سیرت پاک داشتن، و نیکوکاران را به نیکی مکافات کردن، و در هیچ کاری غافل نبودن، و مظلومان را انصاف دادن.
    و کار پادشاه به چهار چیز تمام توان کردن: اوّل رای و نیّت پاک داشتن، و لشکر ساختن، و مال اندوختن، و راز نگاه داشتن، و این چهار چیز پادشاهی را در خور است.[12a]
    [چهار چیز است]38 که چرا بدان تمام نشود: آب، و زمین، و تخم، و آفتاب.
    و سعادت مرد در چهار چیز است: اوّل عقل و خرد دارد؛ دوم که خوی که خوش دارد؛ سیم آن چه جوید، بیابد؛ چهارم آن که در دل خلق شیرین باشد.
    برخورداری مرد در چهار چیز است: اوّل آن که از دست نشاندۀ خود خورد؛ دوم که بر کرّة برادر خواندۀ خود بنشیند؛ سیم جامه‌ای که خود ساخته باشد، خود کهن کند؛ چهارم آن که فرزندان خدمت او را به جای آورند.
    و هر که خواهد که تا در دنیا و آخرت به سلامت شد، از چهار چیز پرهیز کند: اوّل پیغام بردن، و گواهی دادن، و هدیه پذیرفتن، و نان ناکسان خوردن.
    چهار کس همیشه خوار و ذلیل باشند: یکی آن که وام دارد، دوم سخن‌چین، سیم دروغگوی، چهارم خواهنده.
    و هر که خاموشی پیشه گیرد، چهار راحت بیند: یکی آن که خلق او را گیرد، دوم که از غیبت مردم رسته باشد، سیم آن که به شرم نیک‌نام شود، چهارم آن که عذرش از کس نباید [12 b] خواستن.
    به چهار چیر غرّه نباید شدن: به توبۀ ترکان، و به نیکو خواندن کودکان، و به زهد خادمان، و به پارسایی زنان.
    و در شهری که چهار چیز نباشد، مقام نباید کردن و ساختن: حاکمی عادل، و طبیبی حاذق، انامی دانا، و جوی آب فراوان.
    چهار چیز از چهار جانور39 بر باید گرفتن: اوّل بامداد پگاه برخواستن از کلاغ، و ذخیره از مورچه، و لقمۀ پاک داشتن از زنبور، و تواضع نمودن از گربه.
    و در همه کاری شتاب‌کاری نکوهیده است، الّا در چهار جای: اوّل مرده را دفن کردن تا شیطان را راه نزند، و دختر چون بالغ شود، به شوهر دادن؛ فرض نماز نگه داشتن، چون وقتش درآید.
    دیگر، آورده‌اند که از چهار رکن عالم چهار طبیب را از اطراف عالم بیاوردند و از ایشان دارو خواستند که در او هیچ دردی نباشد؛ و از حکیمان یکی هندی، دوم رومی، سیم تازی، چهارم پارسی بود. حکیم هندی گفت که هلیلۀ سیاه دانم که داروست و در او هیچ دردی نیست. حکیم رومی گفت [13a] که بامداد به ناشتا آب نیم‌گرم خوردن دانم که در وی هیچ دردی نیست. حکیم پارسی گفت که سپند دانه سپید دانم که داروست و در وی هیچ دردی نیست. حکیم تازی گفت که من نمی‌دانم، امّا آن چه این حکیمان گفته‌اند، اوّل هلیلۀ سیاه داروست، امّا درد سر آرد؛ و آب نیم‌گرم به ناشتا خوردن داروست، امّا دهان معده را سست کند، و سپند دانه سپید داروست، امّا خون را بجوشاند.
    پس اگر از من دارویی پرسی که در وی هیچ دردی نباشد، آن است که چون بر خوان نشستی، سخت گرسنه باشی و چون برخیزی، هنوز طعامت درباید، سخت سیر نباشی. همگنان انصاف دادند که حق به دست اوست؛ والله أعلم.

باب چهارم
در سخن‌هایی که بزرگان در پنج کلمه گفته‌اند
    خدای تعالی پنج میوه را از برای پنج اندام آفریده است: سیب از برای دل، نار از [برای] خون، چنبر40 از برای مثانه، آبی از برای معده.
    بوسه از پنج گونه است: اوّل بوسۀ رحمت، آن است که نازد به فرزند [13b]؛ دوم بوسۀ خدمت، آن که بر دست و پای ملوک نهند؛ بوسۀ عبادت، آن است که حاجیان [به]41 حجرالاسود دهند؛ بوسۀ شهوت، آن است که زن و شوهر به یکدیگر دهند.
    مستی از پنج گونه است: از شراب، و از جوانی، و از عشق، و از توانگری، و از حاکمی.
    دیگر، از بهترین مردم آن است که هر چه وی ظلم کرده باشد، عفو کند؛ و عاجزترین مردم آن است که هر چه از دعا کردن عاجز شود؛ و دزدترین مردم آن است که از نماز بدزدد، یعنی رکوع و سجود تمام به جای نیارد؛ بخیل‌ترین مردم آن است که در سلام دادن بر خلق بخیلی کند.
    دیگر، هر که زن ندارد، از عیش مژده ندارد؛ و هر که فرزند ندارد، روشنایی چشم ندارد؛ و هر که برادر ندارد، بر و بازو ندارد؛ و هر که مال ندارد، آبروی ندارد؛ و هر که این چهار ندارد، در جهان غم و اندوه ندارد.
    و در بامداد چیزی خوردن پنج نفع باز دهد: اوّل کِرم را بکشد، و بوی دهن پاک کند، و طعم آب خوش کند، و از شرّ طعام دیگران ایمن باشد، و از شرّ جوع [14a] الکلب ایمن؛ والله أعلم.

باب پنجم
در سخن‌هایی که بزرگان در شش کلمه گفته[اند]42
    امیرالمؤمنین علی- کرّم الله وجهه و رضی عنه- فرماید که شش چیز به عقل و حکمت کردم. دانم که بهترین همه دنیا آن است: اوّل بهترین طعام‌ها از شیرینی انگبین است، و آن لعاب مگس43 است؛ و از آشامیدنی‌ها آب بود، و در خوردن آن همۀ جانوران و چهارپایان با من یار بودند؛ و از پوشیدنی، اطلس و دیباج بود، آن خود گرمی مختصر بود؛ و از بخورها و عطرها، مشک و عنبر بود، آن خود خون جانوری مردار بود، و از برنشستنی از چهارپایان، اسب، و دیدم که مردان، مرد را بر پشت او کُشتند؛ و از کردنی، صحبت زنان، آلت مردان بود، آن خود همه وبال در وبال بود.    
    شش گروه از بندگی در غم و خواری معذورند: اوّل توانگری که درویش شود و درویشی نو باشد و خون کرده باشد؛ دوم توانگری که از بیم زوال مال ترسد و دلش آرام نگیرد؛ و بیماری [14b] که بر سر او حکیم نرود؛ و کسی که زن خود دوست دارد و دل در وی بندد و زن با وی سال و ماه خیانت کند و فساد به کار دارد؛ و آن که بر خلق حسد برد؛ و آن که در دل حق دارد؛ والله أعلم.

باب ششم
در سخن‌هایی که بزرگان در هفت کلمه گفته[اند]44
    آفت هفت چیز، هفت چیز است: آفت نیکویی کردن، منّت نهادن است؛ و آفت نیکورویی، عورت ناپوشیدن است؛ و آفت بزرگی، فخر آوردن است؛ و آفت عبادت، پراکندگی است؛ و آفت شهوت نگریستن است؛ و آفت سخنگوی، دروغ گفتن است؛ و آفت دانایی، فراموش‌کاری است.
    هفت چیز عقل مرد پدید کند: مال و حاجت و نامه و رسول و مصیبت و هدیه و خشم.
    هفت چیز علاقۀ مرد باشد: اوّل از بیم گریختن در دشواری‌ها صبر کردن و در نیکویی شکر کردن و آن که بر دشمنان حیف دواند، دوم آن که از دوستان آزرده نشود، و آن که خلق از شرّ او ایمن باشند؛ و آن که خود عاقبت چیزی بخواهد.
    هفت چیز [15a] پاکان و صالحان راست: اوّل با درویشان بودن، و از علما مسئله پرسیدن، و با حکیمان آمیزش کردن، و تن را از ناپاکی [پاک]45 کردن، و سبلت گرفتن، و ناخن نادراز ناگذاشتن، و روز پنج‌شنبه خود را از همه ناپاکی [و]46 ناشایستی پاک داشتن از برای حرمت روز آدینه.
    هفت چیز را نیک تأمّل باید کردن: اوّل زن خود را آن دان که با تو سازگار باشد، و الّا غُلی دان بر گردن نهاده؛ و معیشت خود آن که تو را کفاف باشد، باقی وبالی دان که به تو فرود آمده؛ و چهارپای خود آن دان که تو را از زمین بردارد، باقی عیال در خانه بسته؛ و سرای خود آن دانی که بر تو فراخ باشد، باقی زندان دان بی‌بهانه؛ و یار خود آن دان که تو را در همه کاری یاری دهد، و الّا باری دان که بر پشت نهاده؛ و همنشین خود آن دان که سخن تو را فهم کند، و الّا زحمتی دان که به تو فرود آمد.
    هفت کس را در مملکت از برای هفت چیز نگاه باید داشت:[15b] اوّل آزادان را در مملکت از برای آزمایش مملکت، و عرب را از برای پیشرو لشکر، و دیلمان ارکان، و سیاهان سرهنگان کردن، و روستایی را بارگیر لشکر کردن، و گُرگان را در حرب و لشکر داشتن، و پیران را در مشورت و صلح و جنگ دستور خود ساختن؛ والله أعلم.

باب هفتم
در سخن‌هایی که بزرگان در هشت کلمه گفته‌اند
    هشت چیز است که ماورای آن هیچ چیز نیست: هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست، و هیچ عقلی بهتر از مشورت نیست، و هیچ ورعی بهتر از عُجب نیست، و هیچ کاری بهتر از تدبیر نیست، و هیچ عبادتی بهتر از تفکر نیست، و هیچ تنهایی بتر از عُجب نیست، و هیچ درویشی بتر از نادانی نیست.
    و خوشی عیش دنیا در هشت چیز است: طعام خوش، و آب سرد، و سرای فراخ، و جامۀ نرم، و فرش ستبر، و زن سازگار، و خدمتکاران فرمان [16a] بُردار؛ توانایی بر نیکویی کردن؛ والله أعلم.

باب هشتم
در سخن‌هایی که بزرگان در نُه کلمه گفته‌اند
    نُه چیز ضایع است: بر رهگذار تنهایی، و قفل بر در خرابه، و شمع به روز، و طاووس در قفص، و تخم در شوره زمین، و دختر خوب به نامرد سپردن، و جوانان را موی رنگ کردن، و طعام پیش مستان آوردن، و با ناکسان و بی‌اصلان نیکویی کردن؛ والله أعلم.

باب نهم
در سخن‌هایی که بزرگان در ده کلمه گفته‌اند
    ده انبار بتوان نهادن: گندم و جو و گاورس و انگبین و روغن و مویز و خرما و بررویته47 و گردکان.
    ده چیز گناه کبایر است، و آن چهار تعلّق به زبان دارد: سحر خواندن، و گواهی به دروغ دادن، و ناسزا گفتن، و در نان مسلمانان قذف کردن؛ و یکی تعلّق به دست دارد، و آن خون به ناحق کردن است، و یکی تعلّق به پای دارد، و آن از مصاف گریختن است؛ و دو تعلق به شکم دارد: یکی مال یتیمان خوردن، و ربا خوردن، و یکی تعلّق به فرج [16 b] دارد؛ و یکی تعلّق به جملۀ تن دارد، و آن بر مادر و پدر عاقّ شدن است.
    ده چیز دیگر خاطر را گَنده کند و فراموش‌کاری بار آورد: اوّل غم‌خوارگی، و اندیشه‌های بسیار، و نوشته‌های مزار خواندن، و در ریگ آویخته نگاه کردن، و در میان قطار شتر گذشتن، و گشنیز تر خوردن، و آن که خوی بد دارد، و آن که عیال بسیار دارد، و آن که خانه به کری دارد، و آن که وام‌های بسیار دارد.
    ده چیز از [چیزهای]48 تماشایی دنیاست: اوّل49 نابینایی که خضاب کند، و سیاهی که آرایش کند، و بیماری که حمّالی کند، و کحّالی که درد چشم دارد، و درویشی که در گرماوه سؤال کند، و لنگی که رقّاصی کند، و پیکی که نماز به جماعت گزارد، و مخنّثی که مؤذّنی کند، و فاسقی که دوشنبه و پنج‌شنبه به روزه باشد، و کوفی که نامش معاویه باشد.
    و رهبر لشکر را باید که ده خصلت باشد تا در کار گرفتار نشود، و آن ده خصلت را از ده جانور بردارد: شجاعت از شیر [17a]، و حیلت روباه، و ترسیدن خرگوش، و بردباری از خر، راه بردن از کبوتر، و برخاستن50 از کلاغ، و گرفتن از عقاب، و جَستن از یوز، و ربودن و حیلت او.
    تمّت تحفه‌الملوک بحمدالله و حسن توفیقه والله أعلم بالصّواب.

 * * *
 
 
 
 
مآخذ و منابع
آذر بیگدلی، (1337)، آتشکدۀ آذر، به اهتمام جعفر شهیدی، تهران: موسسۀ نشر کتاب.
آربری، آرتور جان، (1371)، ادبیات کلاسیک فارسی، ترجمۀ اسدالله آزاد، مشهد.
آشتیانی، عباس، (1347)، تاریخ مغول و اوایل ایام تیموری، تهران: امیرکبیر.
ابن الفوطی، (1992)، تلخیص مجمع الآداب فی معجم الالقاب، بیروت.
اخوان ثالث، مهدي. (1372). حريم سايه‌هاي سبز «مجموعه مقالات». زير نظر مرتضي كافي. چاپ دوم. تهران: زمستان.
انصاري‌ كازرونى‌، ابوالقاسم‌، (1340)، سُلم‌ السموات‌، به‌ كوشش‌ يحيى‌ قريب‌، تهران‌.
انوري ابيوردي، اوحدالدين. (1364). ديوان تصحيح مدرس رضوي. سوم. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
اوحدي‌ بليانى‌، محمد، (1389)، عرفات‌ العاشقين‌، تهران، چ1، میراث مکتوب و مرکز پژوهش کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی.
اوحدي مراغه‌اي، اوحدالدين. (1375). ديوان. تصحيح سعيد نفيسي. چاپ دوم. تهران: انتشارات اميركبير.
-----------، (1362)، دیوان ، با مقدمه ناصر هیری ، تصحیح امیراحمد اشرفی ، انتشارات کاوه ، تهران.
----------، (1307)، جام جم (ضمیمۀ سال هشتم ارمغان)، به کوشش وحید دستگردی، تهران.
---------، (1340)، اوحدی ، دیوان ، محمود فرخ ، مشهد، بی نا، چاپ اول .
يرنا، ريما مكاريك. (1384). دانشنامة نظريه‌هاي ادبي معاصر. ترجمه مهران مهاجر و ... اول. تهران: انتشارات آگه.
بروان، ادوارد، (1327)، از سعدی تا جامی، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران.
برهان‌ آزاد، ابراهيم‌، «محبت‌ نامه‌ها يا ده‌نامه‌ها»، ارمغان‌، تهران‌، 1355ش‌، س‌ 58، شم 1.
بيگدلى‌، غلامحسين‌، «اوحدي‌ و حافظ»، حافظ شناسى‌، تهران‌، 1366ش.
پطروشفسکی، ایلیاد پاولویچ، (1357)، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمة کریم کشاورز، تهران: نیل.
تجلیل، جلیل، «جرعه ها از جام»، مجلّۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، تهران، 1356 ش، س 23، شمـ. 1و2
تربیت، محمدعلی، (1378)، دانشمندان آذربایجان ، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد ، چ1.
تسبیحی، محمدحسین، (1397 ق / 1977 م)، کتابخانه های پاکستان، اسلام آباد.
تمکین شروانی، میرزا زین العابدین، (1339)، ریاض السیاحه، به تصحیح اصغر حامدی، اصفهان.
جامى‌، عبدالرحمان‌، (1370)، نفحات‌ الانس‌، به‌ كوشش‌ محمود عابدي‌، تهران‌، اطلاعات.
جوینی، عطاملک، (1367)، تاریخ جهانگشا، تهران: ارغوان. 3ج، چ3.
حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، (1402ق/1982م)، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون. بیروت.
حافظ، خواجه شمس‌الدين محمد. (1379). ديوان حافظ. تصحيح دكتر رشيد عيوضي. چاپ اول. تهران: انتشارات اميركبير.
حزين لاهيجي، محمدعلي. (1374). ديوان تصحيح ذبيح الله صاحبكار. چاپ اول. تهران: ميراث مكتوب.
خرمشاهي، بهاءالدين. (1368). حافظ نامه. چاپ سوم. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
خاقاني، افضل الدين بديل. (1375)، ويراستة دكتر كزازي. چاپ اول. تهران: نشر مركز.
خواندمير، غياث‌الدين‌ ،)1352)، حبيب‌ السير، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌.
زریاب خویی، عباس، (بی‌تا)، دربارة رشیدالدین فضل‌الله، تهران.
داراشکوه، محمد، (1964م.)، سفینه‌الاولیاء، بمبئی: بی‌نا.
دانش پژوه، محمد تقی، و ایرج افشار، (1374)، فهرستوارة کتابخانة مینوی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی. چ1.
دایره المعارف بزرگ اسلامی، (1369)، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.چ2.
دایره المعارف تشیع، (1384)، زیر نظر احمد صدر و دیگران، تهران: محبی. چ1.
دبير سياقي، محمد. (1370). پيشاهنگان شعر فارسي. چاپ سوم. تهران: انتشارات اميركبير.
دولت‌آبادي، عزيز. (1375). سخنوران آذربايجان. ج 2. چاپ اول. تبريز: ستوده.
دولتشاه سمرقندي، ابن علاءالدوله. (1366). تذكرة الشعرا. به كوشش محمد رمضاني. چاپ دوم. تهران: پديده. خاور.
--------------------، (1382)، تذکره الشعراء، به کوشش ادوارد براون، تهران.
ديچز، ديويد. (1370). شيوه‌هاي نقد ادبي. ترجمه صديقاني و غلامحسین يوسفي. چاپ سوم. تهران: انتشارات علمي.
رادفر، ابوالقاسم. (1368). فرهنگ بلاغي – ادبي. چاپ اول. تهران: انتشارات اطلاعات.
رازی، امین احمد، (1378)، هفت اقلیم، به کوشش سیدمحمدرضا طاهری، تهران: سروش، چ1.
راوندی، مرتضی، (1374)، تاریخ اجتماعی ایران، تهران: نگاه.
ریپکا، یان، (1364)، ادبیات ایران در زمان سلجوقیان و مغولان، ترجمۀ یعقوب آژند، تهران،  ش
سعادتفر، محمدحسین، «بازتاب احوال اجتماعی قرن هشتم از نظر حکومت، دیانت و مردم در مثنوی جام جم»، مجموعه مقالات نخستین همایش ملّی ایران شناسی، تهران، 1383 ش.
سعدي، شيخ مصلح‌الدين. (1382). كليات، به کوشش محمد علي فروغي. چاپ اول. تهران: انتشارات بهزاد.
 سنايي غزنوي، ابوالمجد. (1363). ديوان. به اهتمام مدرس رضوي. چاپ سوم. تهران: سنايي.
ــــــــــ (1359). حديقه الحقيقه. مدرس رضوي. چاپ اول. تهران: دانشگاه تهران.
شفيعي كدكني، محمدرضا. (1375). شاعري در هجوم منتقدان. چاپ اول. تهران: انتشارات آگه.
---------------، (1387)، قلندریه در تاریخ ، تهران، نشر سخن ، چاپ سوم.
شکیبا ، پروین ، (1370)، شعر فارسی از آغاز تا امروز ، تهران، نشر هیرمند ، چاپ اول.
شوشتري‌، نورالله‌، (1376ق) مجالس‌ المؤمنين‌، تهران‌: اسلامیه.
صاحب لاهوری، مولوی غلام سرور، (1280ق)، خزینه الاصفیاء، هند: گانپور. 2ج.
صبا، مولوی محمدحسین، (1288ق)، تذکرۀ روز روشن، هند: گانپور.
صفا، ذبيح‌الله. (1369). تاريخ ادبيات در ايران. چاپ ششم. تهران: انتشارات فردوس.
عليشير نوايى‌، (1363)، مجالس‌ النفائس‌، به‌ كوشش‌ على‌اصغر حكمت‌، تهران‌، ش
عيوضى‌، رشيد، «ده‌ نامه‌گويى‌ در ادب‌ پارسى‌»، نشرية دانشكدة ادبيات‌ و علوم‌ انسانى‌، تبريز، 1354ش‌، س‌ 27، شم 113
فاضل، محمود، فهرست نسخه های خطّی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، مشهد، 1354 ش
فاروقی، فؤاد، (1363)، مروری بر سرنوشت انسان در تاریخ ایران، تهران: موسسة مطبوعاتی عطایی.
فرخ، محمود، (1335)، خلاصۀ احوال و آثار اوحدی، مشهد: بی نا.
فکرت، محمدآصف، (1369)، فهرست الفبایی کتب خطّی کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی، مشهد.
کاشانی، عزالدین، (1323)، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، به اهتمام جلال الدین همایی، تهران: هما.
گلبن، محمد، (1351)، بهار و ادب فارسی، تهران: فرانکلین. چ1.
گوپاموی، قدرت الله، (1387)، تذکرۀ نتایج الافکار ، تصحیح یوسف بیگ‌باباپور ، نشر ذخایر اسلامی. قم.
محمدصدیق، حسن خان، (1385)، شمع انجمن، یزد: دانشگاه یزد. چ1.
مدرّس تبریزی، میرزا محمدعلی، (1369)، ریحانه الادب، تهران.
مدرّسی، فاطمه، «حدیقه الحدیقه و جام جم دو گل از یک گلزار»، مجلّۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، مشهد، 1375 ش، س 29،ش 3و4
مستوفى، حمدالله‌، (1328ق‌/1910م)، تاريخ‌ گزيده‌، به‌ كوشش‌ ادوارد براون‌، ليدن‌.
-----------، (1336)، نزهه القلوب، تهران: طهوری.
مسرور، حسین، «شرح حال اوحدی مراغه‌ای»، مجلۀ ارمغان، 1307 ش، س 9، شمـ. 2و3
مدرس رضوي، محمدتقي. (1350). تعليقات حديقه الحقيقه، تهران: انتشارات علمي.
مروارید ، یونس، 1372، مراغه ، تهران ، علمی، چاپ دوم.
منزوی، احمد، 1349، فهرست نسخه های خطّی فارسی، تهران. انتشارات منطقه‌ای.
نفيسى‌، سعيد، مقدمه‌ بر كليات‌ اوحدي‌ مراغه‌اي‌ (نک: همان)
وفایی، محمد، (1375)، احوال و آثار اوحدالدین کرمانی ، انتشارات ما ، چاپ اول.
هدايت، رضاقلي خان. (بی تا). رياض العارفين. مهر علي گرگاني. تهران: كتابفروشي محمودي.
-------------، (1382)، مجمع‌الفصحاء، به کوشش مظاهر مصفا، چ2، تهران: امیرکبیر.
یاحقی، محمدجعفر، مدخلِ «جام جم»، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی (2)، تهران، 1386 ش.
يوسفي، غلامحسين. (1369). چشمة روشن. چاپ اول. تهران: انتشارات علمي.
Rieu. Catalogue of Persian manuscripts in the British museum. Oxford. 1966.