بازار گرمي‌هاي نقد و نقادي، و يك درد دل!

اندر حق ما اگر كسي بد گويد

 بدگوي هميشه صفت خود گويد

خود نيكي خويش را به من مي‌بخشد

 نيكش بادا هر كه به ما بد گويد!

روزي خدمت استاد علامه دكتر مهدي محقق شرفياب بوديم و سخن از نقد و نقادي درميان افتاد و بازارگرمي برخي اشخاص و موسسات پژوهشي و غيره كه به اصطلاح در اين فن -كه البته تضييع زحمات ديگران است- يد طولايي دارند. حضرت استاد مطلبي فرمودند كه بسيار بر من تأثيرگذار بود؛ فرمودند: مصحح يك متن ممكن است با صد هزار كلمه مواجه باشد، حال آن كه منتقد مثلاً با ده يا بيست يا پنجاه كلمه كه از متني پيدا كرده و آن را بزرگ نشان داده و اگر بهره‌اي از وجدان نداشته باشد، به تخريب صاحب اثر مي‌پردازد، و به اصطلاح با دست‌مايه قرار دادن چند سهو در متن، كل زحمات فلان مصحح را زير سؤال مي‌برد. حال ممكن است اين امر دلايل و اغراض مختلفي داشته باشد. و چه بسا از غرض‌ورزي‌هاي شخصي هم دور نباشد؛ كه در اين صورت خدا مي‌داند چه پيشامدهايي در جامعه علمي به بار خواهد آورد!

اين روزها در جامعه علمي و پژوهشي، هر كسي سرش به تنش بيرزد و چند تا كار انجام دهد و بخواهد دَين خود را به فرهنگ و جامعه خويش ادا نمايد، يا دغدغه فرهنگي خويش را التيامي بخشد، اگر جوانكي سي و چند ساله هم باشد و اتفاقاً بيش از صد عنوان كتاب و رساله و صد و اندي مقاله هم منتشر نموده باشد، خيلي‌ها گمان مي‌كنند كه اين جوانك قصد خودنمايي دارد و كتابسازي مي‌كند، مي‌خواهد كارنامه علمي خود را پر و پيمان نشان دهد، اصلاً چگونه وقت مي‌كند بنويسد، يا سرعت نوشتن فلان از سرعت خواندن ما بيشتر است و صدها طعنه ديگر كه روزي نيست كه نظاير آن را نشنوم و به انحاي مختلف به گوشم نرسد! يا نقدهاي فرمايشي كه فلان مرا برنمي‌تابد و به جوانك ديگري امر مي‌كند كه فلان كتاب فلان را كه مثلاً ده مورد سهو در آن يافت مي‌شود، نقد آن‌چناني بنويس و منتشر كن، آبرويش برود؛ و غيره و غيره.

البته اصولاً بنده حقير خيلي مايل به جواب دادن به نقد اين و آن نيستم. اصلاً اگر وقت شريف را صرف اين كار نمايم كه از اصل ماجرا دور مي‌افتم. عظمت و گستردگي ميراث مكتوب اسلامي كه تا به امروز به جرأت مي‌توان گفت كه حتي درصد اندكي از آن تحقيق و منتشر و چه بسا هنوز فهرست و معرفي هم نشده، آيا جاي آن دارد كه به جاي توجه و تمركز در احياي سريع و در عين حال درست و صحيح اين گنجينه گرانقدر، به تضييع زحمات ديگران و كُندي روند احياي اين آثار بپردازيم و معدود افرادي هم كه در جامعه امروز با همه مشكلات موجود به اين امر مهم روي آورده‌اند سرخورده و رنجيده خاطر كنيم، فقط به اين بهانه كه مثلاً ده تا غلط سهوي در كتاب فلان راه يافته، پس وي بي‌سواد است و من كه اين‌ها را كشف كرده‌ام، ببينيد چه‌قدر فضل دارم!!! غافل از آن‌كه «هر كسي بر فطرت خود مي‌تند» و به قول ابن يمين:

شنيده‌ام كه يكي عقربي ز مسكن خويش

  برون دويد و همي‌زد هرآنچه آمد پيش

به پيشش آمد سنگي عظيم و بس منكر

 بزد به سنگ دوصد نيش تا بگردد ريش

ز سنگ نعره برآمد كه خويش را رنجه مدار

 كه ضرب نيش تو ما را نه كم كند، ني بيش

جواب دادش و گفتش كه راست مي‌گويي

ولي پديد كند هر كه هست جوهر خويش

البته همه ما مي‌دانيم كه حساب نقد مشفقانه و دلسوزانه با همه اين‌ها جداست و  مي‌دانيم كه اگر نقدي از روي دلسوزي باشد، قطعاً رعايت ادب و حرمت در آن شرط اول است؛ ضمن آن‌كه منتقد منصف، به اصطلاح نيمه پُر ليوان را هم نشان مي‌دهد. و اين رعايت حق ديگران و اصول صحيح يك نقد است. چه بسيار دوستان فاضل و سليم‌النفسي كه بارها نقد خود را با يك يادداشت خصوصي به بنده رسانده‌اند يا ياد‌آوري شفاهي فرموده‌اند و بنده به ديده منّت بدان عمل نموده و در كارهاي بعدي سرلوحه كار خود قرار داده‌ام؛ يا آناني كه با سعه صدر دانش خود را بي هيچ توقعي به بنده حقير آموخته‌اند و حقير به قدر وسع خويش از آن درياي دانش جرعه‌اي اندوخته‌ام؛ خداوند وجود اين نازنينان را از آفات دنيوي و اخروي محفوظ بداراد! آمين!

البته ناگفته نگذارم كه خدا را بسيار شاكرم كه كارهاي ناچيزم، در اين راستا آن مقدار جايگاهي يافته كه ارزش نقد كردن پيدا كرده و مورد توجه دوستان واقع شده، هر چند، گاه از منظري مخالف؛ و اين براي بنده بسي مايه خرسندي و اميدواري است.

همچنين ناگفته نماند كه اگر فلان گمان دارد كه من به اسم مستعار كذايي كتابي را نقد مي‌كنم، يا مقاله‌اي منتقدانه مي‌نويسم، سخت در اشتباه است. الحمدلله آن‌قدر خداوند مناعت طبع و جسارت داده كه بتوانم حرف دلم را خود بگويم، نه آن‌كه در دهان ديگران بگذارم و به اسم ديگري منتشر كنم! اصلاً مگر روزيِ من از فلان است كه بترسم كه در مضيقه افتم يا مثل خيلي‌ها اخراج شوم و از گرسنگي بميرم! شكرخالقم را كه بارها حق‌الزحمه‌مان را هم نتوانسته‌ايم از برخي بگيريم، حال آن‌كه چه مبالغي براي چه جلساتي و مسافرتهايي صرف مي‌شود و به محقق و مصحح بدبخت كه مي‌رسد، بودجه‌شان ته مي‌كشد! و خدا بهترين داور دادگر است.

بگذريم؛ اخيراً برخي از كارهاي حقير در سايتها و برخي مجلات مورد نقد و بررسي قرار گرفت؛ به اغراض مختلف و عموماً با يك لحن واحد كه معلوم بود از كجا سرچشمه مي‌گيرد! البته خيلي مهم نبود، چون بنده راه و هدفم را مشخص نموده‌ام؛ نذر كرده‌ام كه باقي عمر خود را «وقفِ» خدمت به فرهنگ و تمدن خويش نمايم و دَيني كه اسلاف عزيزمان كه رحمت خدا بر همه ايشان باد- بر گردن ما دارند، بتوانم شمه‌اي از آن را به نوبه خود ادا نمايم؛ خدا عالم است كه هيچ گاه نه توقعي از كسي داشته‌ام و نه خداي نكرده قصد خودنمايي داشته‌ام؛ چرا كه خود را عددي نمي‌دانم كه بخواهم عرض وجود كنم؛ معاذ الله! اين بنده فاني ضعيف ناتوان بي‌بضاعت را چه به اين ادعاها! اما مي‌دانم كه اگر روزي دعوت حق را لبيك گويم، بتوانم توشه‌اي هرچند ناچيز با خود ببرم.

مگر بنده ادعاي فضلي نموده‌ام، اصلاً براي كه؟ مگر نيازي به پُر كردن كارنامه مثلاً علمي دارم، اصلاً چرا؟ براي كجا؟ من كه روزي از خالق خويش مي‌گيرم و متكي به دسترنج خويشم. چه نيازي به پر كردن اين كارنامه كذايي دارم؟! وا عجبا! در حيرتم از اين كوتاه فكري‌ها، آن هم نه از عوام‌الناس، كه از عده‌اي اهل فضل! كه خود را روشنفكر مي‌دانند و صاحب نظر! اصلاً بنده را با كسي كاري نيست، سر در لاك خود براي دل خويش و من‌باب وظيفه فرهنگي خود مي‌نويسم.

سال‌هاست فلان، در فرانكفورت از بودجه اعراب هزار واندي جلد از ميراث اسلامي و البته فقط «عربي» را احيا و منتشر كرده و مي‌كند، و ما در جامعه علمي هنوز در فكر تخريب هم، گرفتار كوتاه فكري‌هايمان هستيم! وا اسفاها! به بهانه نقد كتابي با چه الفاظ تحقيرآميزي به هم توهين مي كنيم، چه راحت همديگر را متهم مي‌كنيم به بي‌سوادي، كتابسازي، كم‌عقلي! ابا داشتم اين ابيات را بياورم، اما چون آمد، مي‌گويم:

گَرَم ديوانه مي‌خواند سفيهي

  نرنجم زآن‌كه دانم شيوه زيست

چو خر عقلي ندارد، كي شناسد

 كه عاقل كيست يا ديوانگي چيست؟

اگر خر مي‌بداند عاقلي چيست

همان عاقل همي‌داند كه خر كيست؟!

يك بار در مقدمه تذكره لطايف الخيال عقده‌هاي دل خويش را خالي كردم و اي كاش نمي‌كردم- تا بگويم كه هنر مردانگي آن نيست كه به قول شيخ بوسعيد، «شوخِ مردم فراچشم ايشان آري»، و اين بيت عصمت بخاري را استخاره نموده از همان كتاب شريف نوشتم كه جوابي وافي بر دل خويش باشد كه:

عصمت! مكن انديشه ز بيداد رقيبان

آواز سگان كم نكند رزق گدا را

آن‌گاه شنيدم كه برخي آزرده خاطر شده و به دوستي از دوستان عزيزم گفته بودند كه اين جوانك عجب گستاخي كرده! گفتم: مگر من منظورم فلان شخص بوده يا كسي را خطاب كرده‌ام، مگر مرا با شماها كاري هست؟ بگذاريد به كارهايمان برسيم كه از همه چيز و همه كس باارزش و مهم هستند! درحالي كه بارها بر من تاخته‌ايد و نقدها نوشته و گفته‌ايد! و هيچ نگفته بودم.

حال اين نيز بگذرد؛ بگذاريم آيندگان قضاوت كنند، آن‌گاه كه ما نيز به گذشتگان بپيونديم!

و براي آخرين بار مي‌گويم، اگر خدا فرصت حيات دهد، و توفيقات خود را از اين بنده بي‌مقدارش دريغ ندارد، بيش از پيش در راه احياي فرهنگ و تمدن اسلامي ايراني عزيز خويش، استوارتر و محكم‌تر قدم برخواهم داشت؛ و از اين فرصت حيات ولو يك روز باشد- نهايت استفاده را خواهم برد تا زندگي و عمرم را كه وقف اين راه كرده‌ام، به پايان برسانم و سربلند به ديدار محبوبم بشتابم؛ و قضاوت را به آيندگان خواهم سپرد؛ ملتمس دعاي خير شما هستم.

بنده ناچيز حق:

يوسف بيگ باباپور

تهران - 25 خرداد 1392 خورشيدي