دیباچۀ بیاض شاهزاده امامقلی میرزای قاجار

 

به کوشش:

یوسف بیگ باباپور

مسعود غلامیّه

مقدّمۀ مصحّحین

امامقلی میرزا فرزند ملک قاسم میرزا، نوۀ فتحعلی شاه قاجار و ارباب شیشوان، از توابع مراغه بود. او شخصی تحصیل تحصیل کرده و شاهزاده‌ای فاضل به شمار می‌آمد. پدرش ملک قاسم میرزا یک زوج فرانسوی را برای تربیت او از خارج آورده بود. از این جهت امامقلی میرزا با زبان فرانسه آشنایی لازم را داشت. او مردی پرهیزکار و لایقی بود. رفتار و حرکاتش بی‌عیب، خانه‌اش بسیار مرتّب و خوب بود. امامقلی میرزا همچون پدرش، ملک قاسم میرزا از ذوق و استعداد پدری بهرۀ وافری داشت و از برکت نسب عالیش حکومت شهرهای آذربایجان به او ارزانی شده بود.

اوژن اوبن، جهانگرد و سیّاح فرانسوی، در مورد دیدارش با امامقلی میرزا می‌نویسد: «... امامقلی میرزا در زمین ملکی‌اش (شیشوان) اقامت می‌کند. درآمد عمدۀ وی از ممرّ عایدی هفده پارچه روستا که در جلگۀ میاندواب دارد، حاصل می‌گردد... . او انحصار کشتی‌رانی روی دریاچۀ ارومیه را در اختیار خود دارد و قایق‌ها در میان جزیره‌ها رفت و آمد می‌کنند...».(ایران امروز، ص 186-187)

امامقلی میرزا فردی با تجربه، رفتارش پسندیده و معاشرتش قابل تحسین بود. در سن جوانی وارد خدمت دولت شد و غالباً به حکومت ولایات آذربایجان منسوب می‌گردید. او برای مدّتی به حکمرانی مراغه انتخاب و به عمادالدوله ملقّب گردید. او دوستدار هنر بود و به نقاشی همچون پدرش عشق می‌ورزید. روح لطیفی داشت و گاه گاهی قطعه شعری می‌گفت. گویا بیاضی منتخب از اشعار شاعران پیشین داشته که به ذوق و قریحۀ خود تدوین نموده بود. اثر حاضر به عنوان دیباچۀ آن بیاض است که به رشتۀ تحریر درآمده است. این دیباچه مملو از آرایه‌ها و صنایع ادبی زیبایی است که با استفاده از حروف زبان فارسی به مضمون‌آفرینی پرداخته و به عبارتی با این حروف بازی کرده است؛ لذا عمده‌ترین صنعت ادبی در آن، صنعت تشخیص است که با جاندار انگاری آن حروف، به هر یک شخصیتی بخشیده است.

نسخۀ خطی این اثر که ما از روی آن اقدام به تصحیح این مختصر زیبا نموده‌ایم، متعلق به کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی است.

 

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

دیباچۀ بیاض نوّاب شاهزاده امامقلی میرزا

 

حبّذا این بیاض دل‌آرا که تذرو رنگین‌پر و بالی است از جلد، نگارین شهپر پرنقش و نگار گشوده، و طاووس پر خطّ و خالی که وقت گشودن از صفحات رنگین چتر ملوّن نموده، مجموعۀ الفت پروری است که شیرازۀ بند اوراق دل‌های پریشان گردیده.

و مخطّط دلبری که بر بیاض گردن حوراوشان یک‌قلم خط باطل کشید؛ و اگر وصف تذهیب اوراقش نگارند، ورق طلای آفتاب از خجالت آب شود؛ و اگر از جوی دلجوی جداولش رقم زنند، چشمۀ حیوان از عرق خجلت برآید.

بیاض گردن خوبان در پیش صفای صفحاتش گردن دعوا نتواند افراخت و سینۀ لطیف حوران بهشت به صدارت اوراق لطافت‌سرشتش نتواند پرداخت. سفیدی عنوانش با سفیدی صبح بهار از یک پستان شیر خورده و از غیرت الفاظ رنگینش خون در عروق لعل بدخشان افسرده.

مدادش از سرمۀ دیدۀ حورالعین مرکّب و نقاطش چون نقطۀ موهوم دهان خوبان از صفا لبالب.

هر الفش سرو نازی است در آغوش جان دراز کشیده، یا محبوب رعنایی که از روی امتیاز در سر آفتاب جا گزیده.

هر حرف بایش پری‌رویی که در حجلۀ ناز بر بالش پر تکیه نموده؛ و تایش دلربایی که تای خود در صفحۀ عالم ندیده. شکل ثایش مثلّثی است که کلک سحر طراز برای رام کردن پری‌وشان تن‌ناز پُر ساخته.

و نقش جیمش طلسمی که خامۀ معجزنگار برای تسخیر قلوب جادونگاهان پرداخته. حرف حایش سرمایۀ حیات، بل قبلۀ حیّ را لیلی شیرین‌حرکات، از خای خیالش طوطیان شکرخا شیرین‌کام و بی‌توسط او خوبی سخن و سخن خوبی ناتمام.

اگر از حسرت دال دلنشینش دلبران الف به دل کشند، روا است؛ و اگر در هوای ذال مهرتابش ذرّات کاینات آتش‌پرست گردند، سزاست. رای دل‌آرایش چمن روح و روان ارباب رای رونما، و زای غم‌گزایش چون زلف زیبای نازنینان مسرّت‌زا.

دندانۀ سینش درِ فردوس سخن را کلید و از شین شیرین شمایلش شور و شین در دل شکّرلبان پدیدار. رشک صفای صادش حسرت چشم غزالان یکی در صد، و از اضای لفظ ضادش اسباب ضیا برای بیضا ممحّد.

طای سطورش طاووس مستی که به طیّ خیابان چمن از روی طنز بال طیران گشوده، و ظای فرخنده ظهورش محبوبی که به حسن ظاهر خلوت نظر را منظر اقامت نموده. با دیدۀ سرمه‌سای عینش اگر چشم آهوان هم‌چشمی نماید، عین خطا است، و چون از ظلمات سیاهی نظر روان گشته، اگر عین‌الحیوانش خوانند، رواغین غالیه‌فامش شوخ غنچه‌دهانی که خال پشت چشم از غمز به غم‌زدگان نموده، یا شاهد هر جایی که از روی غلط‌کاری در دامن باغ با غیر هم‌آغوش گشته، از غیرت فای باصفایش نافۀ آهوی ختن بر خویش پیچیده؛ و از فیض هم‌نامی قافش کوه قاف مشهور آفاق گردیده.

در وصف کافش همین کافی که دلبر سرکشی است، خنجر بر کف و کاکلی مشکین به دوش افکنده؛ و در تعریف لامش همین بس که با گلبن کاف پیوند یافته، ساحت صفحه را چون دامن گلچین پرگل ساخته. هر میمش از روی مهر با دهان ماهرویان عقد همزبانی بسته و از رشک دایرۀ نونش هاله از ماه نو ناخن حسرت به دل شکسته.

واو دلکشش در اوراق گلگون ژاله‌ای است که بر ورق ژاله نشسته و یا مخمور مستی که در گلشن بازار بی‌خودی در پای سرو افتاده و به وصل محبوب پیوسته. نی غلط گفتم، واله شیدایی است که سر به گریبان خود کشیده، یا شوخ خوش‌ادایی که در دل حور مانند روح آرمیده. صفحه‌اش از های دو چشم عاشق نظربازی است که از غم معشوق های‌های گریه نموده، یا دلبر بلقیس نژادی که به شوخ چشم‌ها تاج از سر هدهد سلیمان ربوده. لام الفش اصداف صفحه را لؤلؤی لالا است، یا خلوت سرای خوبی را عروس بلند بالا.

یای عنبرسایش زادۀ یم است، یا در بحر نظم به نثر لئالی توأم، هر بیتش چون دل ارباب وفا از معنی حقیقت مالامال، و هر غزلش در دشت بیاض صفحۀ خیل غزالی پر خط و خال. پیش مطالع دل‌فروزش طلیعۀ مهر انور بی‌فروغ، و با وصف صفای حسن مطلعش صباحت صبح صادق در رفع هر مصرع برجسته‌اش از اشارات لطیفۀ شوخ نظربازی است که گوشۀ ابروی ناز به عاشق بی‌دل نموده، و هر شعر نازکش از حسن روی دلبر موی‌میانی که شیوۀ دلداری را به دقت ادا فرموده. در وصفش همین بس که حضرت والا منزلت، شاه‌بیت سفینۀ آفرینش، منتخب مجموعۀ دانش و بینش، شیرازۀ بند اوراق اهلیّت و قدردانی، دیباچۀ طراز کتاب دولت و جهان‌بانی، شاهزادۀ آزاده‌دل بنده پروری به سرپنجۀ بدایع‌نگار به تزیین آن پرداخته‌اند و در مدحش همین کافی که چنین عالی‌جنابی نظر التفات به اتمام آن انداخته.

 امید که چندان که قصاید دهور و غزلیات شهور و مثنوی لیل و نهار و بحر طویل زمان و رباعیات فصول ثبت سفینۀ بقا باشد. ذات کامل‌الصّفات این بیت انتخاب دیوان ایجاد نقش مجموعۀ خلود دوام باد، بالنون والصاد.